در سه بخش پیشین خواندیم که دهخدا از شاگردها خواست تا هر کدام روزنامهدیواریای آماده کرده و برای آن نامی برگزینند، سپس آنها را پای تخته فرا خواند تا از روزنامهدیواریشان بگویند و نمره بگیرند و اما ادامه ماجرا:
در سه بخش پیشین خواندیم که دهخدا از شاگردها خواست تا هر کدام روزنامهدیواریای آماده کرده و برای آن نامی برگزینند، سپس آنها را پای تخته فرا خواند تا از روزنامهدیواریشان بگویند و نمره بگیرند و اما ادامه ماجرا:
دهخدا همانطور که زخمهای روی تنش را میمالید گفت: «امیدوارم دیگه کسی با خودش جوالدوز توی کلاس نیاره» این را گفت و با خشم چشم دوخت به گنجی و بذرپاش و دهنمکی. عنادی گفت: «بهتره بریم سر اصل مطلب» دهخدا به عنادی گفت: «شما بگو نام روزنامه دیواریت چیه و چه بخشهایی داره» عنادی گفت: «نام روزنامه دیواری ما جامِ غم است و بیشتر نوشتههایش درباره فیلمها و سریالهاییست که توی تلویزیون نمایش داده میشن» روحانی گفت: «دیگه وقتشه که به روزنامه دیواری دلخواه ما بپردازین!» دهخدا پرسید: «کدوم؟» فاضلی گفت: «ما رو میگه!» دهخدا پرسید: «نام روزنامه دیواریتون چیه؟» فاضلی گفت: «سیران!» دهخدا لب ورچید و پرسید: «حالا چرا سیران؟» فاضلی لبخند زد و گفت: «خب شکممون سیره دیگه!»
دهخدا پرسید: «روزنامه دیواریتون چه بخشهایی داره؟» فاضلی پاسخ داد: «بخشهای حمایتی از جریانهای همسو!» جهانگیری با غرور غرید و گفت: «آفرین» نيکویی لبخند زد و گفت: «بهبه، چه غرش مقتدرانهای! یادم باشه توی روزنامه دیواریم بنویسمش!» دهخدا از نيکویی پرسید: «شما هم روزنامه دیواری داری؟ اگه داری نامش چیه؟» نيکویی پاسخ داد: «بله داریم، نامش قارونه! یه بخش طنز هم توش داریم به نام بیقارون!» این را که گفت یک دسته سبیل که دست و پا و عینک داشت را نشان داد و گفت: «اینم مرعشیه! بیقارون رو این درمیاره!» دسته سبیل کمی اِهِن اِهِن کرد و به گوشه کلاس خزید تا به کلاسهای آموزش طنزنویسیاش برسد.
جهانگیری باز هم غرید و گفت: «خسته شدیم» نيکویی اخم کرد و گفت: «چقدر غرشتون فالش بود، کلاس که جای غرش نیست» شریعتمداری انگار که بُل گرفته باشد به نيکویی گفت: «تو که چند دقیقه پیش از غرشش تعریف کردی، حالا چی شد یهو؟» باهنر چانهاش را خاراند و گفت: «پس این کلاس کی تموم میشه؟» دهخدا گفت: «هنوز چند نفر موندن» سپس رو کرد به عبدالهی و گفت: «نوبت شماست» عبدالهی گفت: «آرمان تو اِی اِف اِم!» دهخدا انگار که نفهمیده باشد پرسید: «چی؟» عبدالهی پاسخ داد: «نام روزنامه دیواریمون رو گفتیم» قالیباف گفت: «چرا زنگ رو نمیزنن؟ من و رضایی و میرسلیم میخوایم بریم باشگاه!» شجاعپوریان گفت: «ما هنوز نام روزنامه دیوارمون رو نگفتیم، بگیم؟» دهخدا گفت: «بگو!» شجاعپوریان گفت: «ما نام هموِلی رو انتخاب کردیم.
چون سرانه مطالعه کلاس پایینه خودمون میدونیم خونده نمیشیم، برای همین گفتیم ول کنیم بندازیم بدوییم بریم تا انتها!» دهخدا آه کشید و گفت: «به جای انتها بگو پایان!» فرهادی پرسید: «پایانش به کجا میرسه؟» مشایخی آه کشید و گفت: «به وصال!» دهخدا رو کرد به وصال و گفت: «شما هم بگو!» وصال گفت: «ما نام شهربند رو برگزیدیم.
هر بخشی که باقی روزنامه دیواریها دارن ما هم داریم، اگه اونا بخش تازهای بذارن ما هم میذاریم». مطهری گفت: «دیگه کم کم داریم به انتهای کلاس میرسیم» دهخدا گفت: «به جای انتها بگو پایان» جوان گفت: «به احترام زنگ پایان کلاس از جا بلند شین!» همه شاگردها برخاستند و تا زنگ به صدا در آمد جیغکشان و هورا هورا گویان از کلاس بیرون رفتند. دهخدا ایستاد پشت پنجره. نخی سیگار از جیب کتش در آورد. سیگار قد کشید و همقد دهخدا شد و دست انداخت دور گردن دهخدا و پرسید: «آتیش داری عشقی؟» دهخدا فندکش را به سیگار داد و کمی بعد سیگار دهان گشود و دهخدا را کشید.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
نظر کاربران
خخخ خیلی خوب بود.