طنز؛ داداش بازارش بدجور خوابیده!
دیروز در خبرهای همین روزنامه خواندم که مدیرعامل مراکز انجمن روانشناسی اصفهان گفته است:«فرهنگ مشاوره نداریم». بنده ضمن تایید حرف ایشان باید بگم این فرهنگ فقط در مورد مشاوره دادن با گفتن «پس منو چی میگی؟! من از تو بدتره وضعم» در موارد مربوط به....
دیروز در خبرهای همین روزنامه خواندم که مدیرعامل مراکز انجمن روانشناسی اصفهان گفته است:«فرهنگ مشاوره نداریم». بنده ضمن تایید حرف ایشان باید بگم این فرهنگ فقط در مورد مشاوره دادن با گفتن «پس منو چی میگی؟! من از تو بدتره وضعم» در موارد مربوط به شکست عشقی و بدبختی نیست! به مشاورههای آدرس دادنی بعضی از ما اصفهانیها هم ختم نمیشود، زمانی که یک نفر ازمان میپرسد «من توی خیابون خواجو هستم، چطوری برم پل خواجو نزدیکتره؟» و ما جواب میدهیم «دادا از اینجا سواری تاکسی شو برو فلکه احمدآباد، از اونجا برو تُخچی، بعد شهدا، بعدشم برو ترمینالی کاوه، روبهرو ترمینال سواری اتوبوس شو آ بیا دروازه شیراز، اونجا تاکسیا چارباغ بالا رو سوار شو بیا دمی سی و سه پل آ بعدم پیاده از سی و سه پل نمنم بیا به سمتی پلخواجو». فرهنگ مشاوره دادنهای ما ایرانیها به هم در زمینه فعالیتهای اقتصادی از همه جالبتر است! مثلا شما تصمیم گرفتهاید بعد از مدتها درس خواندن در رشته عمران وارد بازار ساخت و ساز بشوید.
در این راه بعد از کلی اصرار پدر گرامی را هم راضی کردهاید تا با شما شریک بشود و منزل قدیمیسازش را نه همینجور الكي بلکه کاملا قانونمند و با قرارداد در اختیار شما قرار بدهد و شما آن را در مدت زمانی معمولی بکوبید و بسازید و سودش را تقسیم کنید. حال پدر گرامی شما که به فرهنگ مشاوره و مشاوره فرهنگی خیلی علاقه دارد به سراغ یکی از دوستان قدیمیاش میرود. کسی که تا چندسال پیش ته بازارچه مغازه دمپایی ابری فروشي داشت ولی اين اواخر چندسالی است که آن را فروخته و با سرمایهگذاری در بازار مسکن تبدیل به یکی از انبوهسازان بزرگ اصفهان شده و وسیله نقلیه زیرپایش را از موتورگازی خورجیندار به BMW تبدیل کرده است!
پدر گرامی از ایشان مشاوره میگيرد «بهنظرتون ما خونهمون رو بخوایم بکوبیم بساز...» و در این لحظه است که دوست قدیمی پدرگرامی جمله ایشان را تمام نشده قطع کرده و با فریاد میگوید: «همچین اشتباهی نکونی دادا!! بازاری مسکن دااغووووووووونهس! همه زندگیدا میبازی!! من خودمم اصی اشتبا کردم اومدم تو این کار! به جونی جفت بِچههات من اگه همون موقع که مغازهما فوروختم پولشا گذاشته بودم بانک الان وضم خعلیییی بهتر بود!! به جونی تو این کاری ساختمون هیچی بهجز دردسر ندارِد! خریت نکونی!».
در این لحظه وقتی شما از ایشان میپرسید «پس چرا الان خودتون سه تا ۶ طبقه و هفت تا یازده طبقه با یه پاساژ دارین میسازین» جواب میدهد:«مام مجبوریم بخدااا، آلوده این کار شدیم! همشم داریم ضرر میدیم» و سپس با سويیچ بی ام دبلیواش سیبیلش را میخاراند! حال کافی است که شما یک سوال دیگر هم بپرسید مبنی بر اینکه «خب توصیه شما چیه؟ ما وارد چه بشیم؟!» تا ایشان بلافاصله جواب بدهد: «الان پول توی دمپایی ابریه! مغازه دمپایی ابری فروشی بزنین!»
نظر کاربران
کاملا درسته