طنز؛ ذکر شیخنا و مولانا رامبد جوان (قدسا... روحه العزیز)
آن فرشته جونده، آن ربالنوع خنده، آن معروف به فرید جینگلبِرد، آن خسرو شکیبایی را شاگرد، آن ممنوعکننده ورود آقایان، آن عمو پورنگ بزرگسالان، آن سلسله جبال نمک، آن که در مسابقات میزد کلک، آن چهرهاش گشاده، آن در حال گسترش....
آن فرشته جونده، آن ربالنوع خنده، آن معروف به فرید جینگلبِرد، آن خسرو شکیبایی را شاگرد، آن ممنوعکننده ورود آقایان، آن عمو پورنگ بزرگسالان، آن سلسله جبال نمک، آن که در مسابقات میزد کلک، آن چهرهاش گشاده، آن در حال گسترش خانواده، آن آشپز اسپاگتی در هشت دقیقه، آن کارگردان کاربلد و باسلیقه، آن مرغِ سحرِ دولتشاه، آن جواهرنگارِ صورتِ ماه، آن همیشه از زندگی راضی، شیخنا و مولانا رامبد جوان تبریزی (طولا... سیزن خندوانه الی ثانی عشر) پادشاه استندآپ بود علیالاطلاق و جیم کری ایران بود به استحقاق و از سینه چاکان آب بود و او همان است که کمپینهای فراوان داشت و کت جادویی میپوشید و نیما و دانیال و مهرداد نعیمی و شاهحسینی در طریقش بودند و جمعی بر او تولی کنند و ایشان را رامبدیان گویند.
در ابتدای کار او آوردهاند که چون به دنیا آمد؛ گفت: «به نام خدا... سلام... رامبد جوان هستم در بیمارستان... اینجااااا بخش زایماااااااان» و جمله حاضرین برایش کف زدند. پس صدایی آمد که پیوسته میگفت: «خنده خنده خندوانه بمب انرژی داره، خنده خنده خندوانه شادی به لب میآره» و جمله خلق را از شنیدن این اوراد حال خوش گشت و نعرهها میزدند و دست میکوفتند.
پس از آن او را عجیب کرداری بود و تا چهار سال هر که را میدید؛ 15 ثانیه به او خیره میشد و لبخند میزد و صبحها چون از خواب برمیخاست کمربند خیالی بر کمرش میبست و میگفت: «چیریک» و هر کجا میرفت میخندید و هرچه میدید میخندید. دیگر روز از مغازه میوهفروشی میگذشت. هندوانه دید و هر هر بدان خندید. مغازهدار گفت: «میخندی؟ باید بخریش» پس چند وانت هندوانه به او انداخت و گران حساب کرد. شیخ چون قیمت هندوانه دید؛ فهمید کلاه بر سرش رفته. بر پشت وانت نشست و با خود میگفت: «با این هندوانه حال جماعتی خوش کنم و جوارح جمعی جراحت دهم و بسیار پول در آورم» و حقا که خوش کرد و جراحت داد و پول در آورد.
نقل است به مجلسی شد. گفتند: «کیستی؟» گفت: «جوانم» گفتند: «مشکل مسکن و ازدواج داری؟» گفت: «ندارم» گفتند: «بیکاری و طلب اشتغال داری؟» گفت: «ندارم» گفتند: «علاقه زیاد به استحمام داری؟» گفت:«ندارم» بزرگی در آن جمع بود. گفت: «برو که جوان نیستی و از جوانی فقط نامی داری».
نقل است که بسیار بامزه بود و شوخیهای خندهدار میکرد و پیوسته نمک میریخت. او را گفتند: «اسم بچهات را چه خواهی گذاشت؟» گفت:«برنامه کودک و نو» و قارت قارت خندید.
در خبر است که اذکار و اوراد خاصی بلد بود که فقط خودش معنی آن میدانست و از آن جمله بود: «دو و دو و دو و دو» و «چیکو چیکو چیکو چیکو چیک چیک» و اینها را روزی دو نوبت میخواند و حالش خوش میگشت و او را جملات عالی است و بهترینش آن است که به بینندگان میگفت: «جای شما اینجاس و میدونم که جای ما هم همونجای شماس» و این از افضل جملات بود.
و کسی در آخر عمر وصیتی خواست. گفت: «تو را وصیت کنم به خرید تلویزیونهای هوشمند اسنوا که چهار ورودی اچ.دی.ام.آي دارد و به خرید شارژ از هفهشتاد و بردن یک خودروی خفن در قرعهکشی و بهصرفهجویی در مصرف آب و به شرکت در رایگیری خندانندهشو و...» و همینطور میگفت تا همه را حوصله سر رفت.
پس قابضالروح بر او وارد شد و گفت: «از سه تا یک بشمر» و چون شمرد؛ گفت: «بریم، نیایم» و رفتند و برنگشتند. آنگاه مریدی فریاد میزد: «بشارت باد بر شما رفتن مردی که ننشست جز در مقابل مهمان و نه ایستاد جز به افتخار مردم ایران».
بعد از وفات او را در خواب دیدند که در یخچال اسنوا به سمتی میبردند و میگفتند: «این است حال مردی که یخ بود و حال مردم خویش یخ کرد». رحمها... علیه.
نظر کاربران
چقد این بخش بی مزه اس
خیلی باحال بود :) مرسی♥
خیلی عالی بود. سپاس
خیلی عالی بود. سپاس
خیلی عالی بود. سپاس
سلام اتفاقا این قسمت خیلی بامزه است واون کسی که گفته بی مزه است پس چرا می خونیش؟مجبورت می کنن؟
من تا حالا این بخشو نخونده بودم...خیلی خوب بود :)))))
بی نهایت بی مزه و بی نمکه
این بخش با مزه ترینه - شما طبع طنز نداری -البته احتمالشم هس چیزی سر در نمیاری از این نوع متن ها و زیاد در جریان اشارات ریزش نیستی -
علاقه زیاد به استحمام داری:))))))))))))))) این آخرِِ تیکه ها بود!:))))
عالی عالی عالیییییییییییییی
این بخش عالیه:))
رامبد جوان واقعا خیلی یخه البته خودشم خوب میدونه ؛
آقا یا خانم ساعت ۱۸:۱۸ روی اون به قول شما تیکه ای که علاقه به استحمام زیاد داری به امثال من و شمای جوان بود نه به رامبد جوان ٬ بیچاره نسل من
موافقم خیلی لوسه
عالیییییییییییییی مرسی یه موضوع کردینش و شماره های قبلیشم گزاشتید