طنز؛ دانشگاه آزاد شد
یه وقتهایی از این وضع بیکاری و بیپولی که دلم میگیره، میشینم ساعتها یاد دوران دانشجوییام تو دانشگاه تهران میکنم. عجب دورانی بود. نه غمی داشتیم نه دغدغهای. تو این فکرها بودم که شنیدم فرهاد رهبر به سمت ریاست دانشگاه آزاد منصوب شده! باورم نمیشد.
یه وقتهایی از این وضع بیکاری و بیپولی که دلم میگیره، میشینم ساعتها یاد دوران دانشجوییام تو دانشگاه تهران میکنم. عجب دورانی بود. نه غمی داشتیم نه دغدغهای. تو این فکرها بودم که شنیدم فرهاد رهبر به سمت ریاست دانشگاه آزاد منصوب شده! باورم نمیشد. این همون فرهاد رهبریه که رئیس دانشگاه تهران بود؟ این همونه که تو جشن تقدیر از نخبههای دانشگاه به من گفت:«پسر تو یه چیزی میشی، تو یکی از بهترین مدیران کشور خواهی شد. » کو پس؟ چرا یه چیزی نشدم؟ چرا از بیکاری هر روز زخمهایی میخورم که مثل خوره در انزوا روح را آهسته ميخورد و ميتراشد. هان؟ خلاصه از تعجب مو به پای آریاییام سیخ شد. واقعا جهان سوم جاییه که فرهاد رهبر میشه رئیس دانشگاه آزاد. با حیرت نگاهش کردم. با خودم گفتم«هی پسر؛ دنیا همینه. بالاخره کاریه که شده. اینم اولش درد داره اما کمکم جا باز میکنه و از شدت دردش کم میشه. » واسه همین امروز باید بیخیال کاریابی و روزنامه نیازمندیهای همشهری میشدم و میرفتم سراغش.
میدونستم دفتر کارش کجاست، قبلا یه دفعه به دلیل پارهای از مسائل به اونجا برده شده بودم. بهعنوان دانشجوی سابق آقای رهبر از منشیاش وقت گرفتم. خلاصه راهم دادن و رفتم توی اتاق. منو نشناخت. بعد از اینکه خودمو معرفی کردم، یه سلام سردی کرد و تعارف کرد بشینم. با دیدنش یاد تمام دوران دانشجوییام و نحوه مدیریت استاد تو دانشگاه تهران و کلا حال و روز الانِ خودم افتادم. کارد میزدی خونم درنمیاومد. با کنایه بهش گفتم:«آقا تبریک میگم. حقیقتا این پست برازنده شماست.» سری تکون داد و گفت:«ممنونم پسرم. بالاخره این هم مسئولیت بزرگیه. توفیق خدمت به دانشجوها واقعا لذتبخشه.» گفتم:«بله خب. شما هم که ماشاءالله تو این زمینه توفیق به خدمت از طریق دانشجوها تجربه خوب و همچین سفت و محکمی داری.» با خودم گفتم شاید بتونم منصرفش کنم و از این طریق منم توفیق خدمت به دانشجوها رو از آنِ خود کنم.
دیدم فایدهای نداره. از روش کوچک کردن حریف استفاده کردم و گفتم:«راستی آقای رئیسی نامزد مورد حمایتتون هم که توی انتخابات رأی نیاورد. من جای شما بودم دیگه وارد هیچ عرصهای نمیشدم.» گفت:«خوشبختانه برای خدمت من و امثال من، اگرچه درها بسته شده اما پنجرهها همچنان باز است و ما از پنجره وارد میشویم.» گفتم:«اتفاقا از پنجره خیلی گشادی هم وارد شدی.» پرسید: «چطور؟» گفتم:«هیچی منظور خاصی نداشتم. انشاءالله که موفق و منصور باشی. فقط یه خواهش ازت دارم.
نظر کاربران
عالی بود