طنز؛ لطفا برای من بخرید وان سیگار!
فريور خراباتى در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت؛
حتما شما هم مانند بنده باخبر شدهاید که رییس دولت نهم و دهم و معاون ایشان (اساتید فرهیخته احمدینژاد و بقایی را عرض میکنم) شماره کارت اعلام کردهاند تا مردم به آنها کمک نقدی کنند. ببینید این سر شوخی باز کردنها کلا چیز خوبی نیست اما نمیدانم اهالی دولت احمدینژاد چه اصراری دارند سر شوخی را با بقیه باز کنند در حالیکه جای شوخی های قبلی همچنان درد میکند. در عین حال این عزیزان در دوران خودشان و زمانی که قدرت را در دست داشتند مدام در حال کمک بودند و سهام عدالت میدادند و به جای پول، نفت و برنج هندی میآوردند، حالا از ما توقع دارند کمک نقدی بکنیم؟ این زیبنده نیست.
ممکن است شما بخندید به این حرفها اما دوستان چیزی که ما اول به آن خندیدیم را بعدا به صورت جدی فرو کردند توی چشممان! همین مانده چند روز دیگر حمید بقایی اعلام کند: «مردم عزیز، کسي هست یه دو تا نون سنگک خشخاشی سر راه بگیره بیاره بده به ما؟» یک جوری هم ژست مظلومانه بگیرد که انگار شوهر عمه بنده به اتهام فساد مالی در زندان حضور داشت. چند روز بعد شخص دکتر در توییت بنویسد: «هِلو، دتس می! لطفا برای من بخرید وان سیگار!» آن وقت این رویه به یک موضوع روزمره تبدیل شده و ملت هر روز به قید قرعه یا با سنگ کاغذ قیچی بروند و نان سنگک و خامه دم در خانه دوستان تحویل بدهند. اما نگرانیهای بنده به همین جا ختم نمیشود. یکی از معضلات ما ایرانیها شبها قبل از خواب این است که: «کی چراغ رو خاموش کنه؟» این مشکل ممکن است برای اهالی دولت احمدینژاد هم وجود داشته باشد و پس فردا بنویسند: «هِلو، دتس می! سر راه بیا این چراغ اتاق رِ خاموش کن».
البته نباید از حق غافل شویم که این اعلام شماره حساب قدری دیر اتفاق افتاد، همان هشت سالی که دوستان در راس کار بودند، اگر درخواست داشتند، مردم خیلی آماده حواله کردن بودند، بارها بنده خودم در خیابان افرادی را دیدم که مشتاق حواله کردن بودند منتهی در راههای نیل به این مقصود دچار مشکل بودند و در نهایت به همان حواله کردن کلامی رضایت میدادند.
هرچند در نهایت باید قبول کنیم که اگر دوستان عصبانی شوند، توییت میکنند: «همون ۴۵ هزار تومن که هر ماه براتون ریختیم، همون رو بهمون پس بدید، آدم خوشحساب شریک مال مردمه!». حالا کدام مال مردم بماند!
حتما شما هم مانند بنده باخبر شدهاید که رییس دولت نهم و دهم و معاون ایشان (اساتید فرهیخته احمدینژاد و بقایی را عرض میکنم) شماره کارت اعلام کردهاند تا مردم به آنها کمک نقدی کنند. ببینید این سر شوخی باز کردنها کلا چیز خوبی نیست اما نمیدانم اهالی دولت احمدینژاد چه اصراری دارند سر شوخی را با بقیه باز کنند در حالیکه جای شوخی های قبلی همچنان درد میکند. در عین حال این عزیزان در دوران خودشان و زمانی که قدرت را در دست داشتند مدام در حال کمک بودند و سهام عدالت میدادند و به جای پول، نفت و برنج هندی میآوردند، حالا از ما توقع دارند کمک نقدی بکنیم؟ این زیبنده نیست.
ممکن است شما بخندید به این حرفها اما دوستان چیزی که ما اول به آن خندیدیم را بعدا به صورت جدی فرو کردند توی چشممان! همین مانده چند روز دیگر حمید بقایی اعلام کند: «مردم عزیز، کسي هست یه دو تا نون سنگک خشخاشی سر راه بگیره بیاره بده به ما؟» یک جوری هم ژست مظلومانه بگیرد که انگار شوهر عمه بنده به اتهام فساد مالی در زندان حضور داشت. چند روز بعد شخص دکتر در توییت بنویسد: «هِلو، دتس می! لطفا برای من بخرید وان سیگار!» آن وقت این رویه به یک موضوع روزمره تبدیل شده و ملت هر روز به قید قرعه یا با سنگ کاغذ قیچی بروند و نان سنگک و خامه دم در خانه دوستان تحویل بدهند. اما نگرانیهای بنده به همین جا ختم نمیشود. یکی از معضلات ما ایرانیها شبها قبل از خواب این است که: «کی چراغ رو خاموش کنه؟» این مشکل ممکن است برای اهالی دولت احمدینژاد هم وجود داشته باشد و پس فردا بنویسند: «هِلو، دتس می! سر راه بیا این چراغ اتاق رِ خاموش کن».
البته نباید از حق غافل شویم که این اعلام شماره حساب قدری دیر اتفاق افتاد، همان هشت سالی که دوستان در راس کار بودند، اگر درخواست داشتند، مردم خیلی آماده حواله کردن بودند، بارها بنده خودم در خیابان افرادی را دیدم که مشتاق حواله کردن بودند منتهی در راههای نیل به این مقصود دچار مشکل بودند و در نهایت به همان حواله کردن کلامی رضایت میدادند.
هرچند در نهایت باید قبول کنیم که اگر دوستان عصبانی شوند، توییت میکنند: «همون ۴۵ هزار تومن که هر ماه براتون ریختیم، همون رو بهمون پس بدید، آدم خوشحساب شریک مال مردمه!». حالا کدام مال مردم بماند!
پ
نظر کاربران
ایشان که تا زمانی رییس جمهور بود می گفت من فقط از حقوق دانشگاه استفاده میکنم و نیازی به خقوق ریاست جمهوری نداشت الان چی شده؟
من کمکش کردم بد بخت گدا شده صدتا یه تومنی واریز کردم براش دلش شاد شه حیوونکی