طنز؛ از صف انتخابات نرووو سمیه!
چند سالی از ازدواج محسن و سمیه میگذشت. جزو معدود زوجهایی بودن که میدیدم رابطهشون رو مثل روز اول حفظ کردن! یعنی اوج صمیمیتشون این بود که با هم برن پارک و با هماهنگی قبلی وقتی از کنار همدیگه رد میشن، شونه یکی بخوره....
چند سالی از ازدواج محسن و سمیه میگذشت. جزو معدود زوجهایی بودن که میدیدم رابطهشون رو مثل روز اول حفظ کردن! یعنی اوج صمیمیتشون این بود که با هم برن پارک و با هماهنگی قبلی وقتی از کنار همدیگه رد میشن، شونه یکی بخوره به اونیکی و جزوههاشون بریزه زمین. بعدش هم بشینن و در حال جمعکردن جزوهها، نگاه مکش مرگ ما به همدیگه تحویل بدن! دلیل اصرار بر موندن در همین سطح از رابطه هم این بود که نه کار محسن جور شده بود و نه وامی که قرار بود بگیرن و نه طبیعتا به دلیل قوانین دست و پاگیر علمی بچه داشتن تا مصیبتهای زندگیشون رو گرمتر کنه! این انتخابات آخرین شانسی بود که خونواده سمیه به محسن داده بودن. محسن به سمیه دلداری میداد که اگه کاندیدای منتخبشون رای بیاره، اوضاعشون خوب میشه. محسن تا روز رایگیری از هر روش مخزنیای که بهصورت تجربی و آکادمیک بلد بود استفاده میکرد تا آشنا و غریبه رو بکشونه پای صندوق.
بالاخره موعد رایگیری رسید. چندین ساعت از ایستادن توی صف گذشته بود و بعضی از مردم به خاطر خستگی و گرما از صف جدا میشدن. محسن دونه دونه دنبالشون میدوید و با صحبت و خواهش و استدلال و چک و لگد برشون میگردوند توی صف. توی همین بگیر و بیارها وقتی محسن قفل عصایی به دست و خسته، با یه شکار جدید به سمت صف برمیگشت، دیدن صحنهای غیرمنتظره کمرش رو شکوند. باورش نمیشد! سمیه از صف خارج شده بود و داشت میرفت! محسن که کار رو تموم شده میدید، به زور خودش و شکارش رو دنبال سمیه کشوند و بریده بریده گفت: نرووو سمیه! اگه بری نمیگن گرم بود، شلوغ بود، میگن امیدش رو از دست داده بود، میگن مشکل از دختره بوده، میگن حتما پرپکانش نمیشده. نرووو سمیه، نرووو! همین لحظه ماموران نیروی انتظامی سر رسیدن و محسن رو به جرم مزاحمت دستگیر کردن. محسن هرچی توضیح میداد بابا به خدا زنمه اونها میگفتن رییس هیات نظارت بر حوزه رای گیریه! بعد از کلی جروبحث تازه متوجه شد منظور ماموران، اون آقاییه که دستش رو گرفته بود و داشت واسه رای دادن میکشوندش توی صف!
بالاخره نتیجه انتخابات اومد. محسن به خواستهاش رسیده بود و کاندیدای مورد نظرش رییسجمهور شده بود. محسن همیشه بد میآورد ولی اینبار راضی بود. اوضاعش بهتر شده بود و رفاه مناسب و رفقای بامعرفت و زندانبانهای مهربون داشت. سمیه رو هم حتی بیشتر میدید!
ارسال نظر