طنز؛ ذکر شیخنا و مولانا اسحاق جهانگیری(رضوان ا... علیه)
آن معاون اول بامرام، آن حرفش ختم کلام، آن دماغش چاق و چله، آن رقبا را کرده ذله، آن زیبای خفته، آن نگفتنیها را گفته، آن غرقه در دریای رفاقت، آن در رنج از بزرگی چیزی که ما بهش میگوییم شجاعت، آن بینیاز از «را»ی مفعولی، آن گوگولی مگولی، آن نامزد....
آن معاون اول بامرام، آن حرفش ختم کلام، آن دماغش چاق و چله، آن رقبا را کرده ذله، آن زیبای خفته، آن نگفتنیها را گفته، آن غرقه در دریای رفاقت، آن در رنج از بزرگی چیزی که ما بهش میگوییم شجاعت، آن بینیاز از «را»ی مفعولی، آن گوگولی مگولی، آن نامزد پوششی، آن سخنرانیهایش جوششی، آن درس خوانده در دانشگاه شریف، آن سه، چهار نفر را با هم حریف، آن رییسجمهور بالقوه مانده، آن آمارهایش را از روی کاغذ خوانده، آن (با وجود مشکل قافیه) قالیها را کرده گردگیری، شیخنا و مولانا اسحاق جهانگیری (کثرا... آماره).
نقل است که از کودکی رفیق بیکلک بود و بزن بهادر محل بود و پشت رفقایش در میآمد و هرکدام از بچهمحلها را نزاع خیابانی در میگرفت؛ خبرش میکردند و چون به قهوهخانه میشد دنگ همه را حساب میکرد و روی بازویش خالکوبی کرده بود: «بر نارفیق لعنت».
در خبر است که شبها با حسن پیامکبازی میکرد. حسن مینوشت: «در مسابقه زندگی، گل زدن مهم نیست، گل شدن مهم است. تقدیم به سرور گلها» زود پاسخش میداد: «اندازه یه سر کبریت دلم برایت تنگ شده، کوچیکه ولی دنیا رو به آتیش میکشه!» و تا صبح بر همین منوال بود.
نقل است که از چهرهاش راضی بود و در صفحه اینستاگرامش نوشته بود: «نچرال بیو فیس، کیوت اسمال» و دوستان هرچه اصرار میکردند دماغش را عمل نمیکرد و میگفت: «از نمکم کم میکنه» و در انتخابات آنقدر دلبری کرد که بعد از آن مدل دماغش مد شد و دخترها دماغشان را «مدل جهانگیری» عمل میکردند. اعلی ا... مقامه.
نقل است که گتوزو اصلاحطلبان بود و هافبک بازی خرابکن بود و در میانه میدان کسی حریفش نمیشد و تا توپ را میگرفت پاس تودر میانداخت و تماشاچیان همه فریاد برمیآوردند: «اسحاق با تعصب». و مثل او به حسن روحانی، مثل تارو بود به سوباسا اوزارا و چشم بسته با هم پاسکاری میکردند و شوت دو نفره میزدند. چون مناظره سوم به پایان رسید. حسن او را نگاه کرد و گفت: «مِسی هَسی» و اسحاق پاسخ داد: «بوج بوج».
نقل است که ماشین مورد علاقهاش تراکتور بود و غذای مورد علاقهاش آبگوشت بود و شبها مسابقات کشتیکج نگاه میکرد و از روی زیرپوش خودش را خرت خرت میخاراند و قبل از خواب چند تا ردبول میزد.
مریدی او را پرسید: «مناظره کردن یعنی چی؟» گفت: «امروز بینی و فردا بینی و پس فردا» آن روز گردگیری کرد و دیگر روز شست و آب کشید و روز سوم لوله کرد و روی بند انداخت.
در آخر کار او آوردهاند که تاکسی گرفته بود و مسافرکشی میکرد اما تند نمیرفت. او را گفتند: «چرا اینطور رانندگی میکنی؟» گفت: «ماشین را تازه از دره بیرون آوردهایم و آب و روغنش را عوض کردیم و تا سرعت بگیرد طول میکشد». در همان حال تصادف کرد. از کوره در رفت و گفت: «آقای راننده! ببین با ماشین چه کردی؟ به خودت بیا» و پیاده شد و راننده را لوله کرد و در صندوق عقب انداخت. رحمه ا... علیه.
نظر کاربران
عااالی
این اونوقت تعریف بود یا بدگویی با چاشنی خنده و شوخی؟؟؟
همه تعریف بود دوست عزیز.
عالی عالی عالی
خیلی بیییییییییست