پاراگراف کتاب (۱۲۰)
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.
راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث ، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.
زماني كه انسان ديگر تجربه نمي كند، اندام هاي زندگي دروني او پژمرده مي شوند. انسان در اين زمان است كه، چه تنها و چه گروهي، در خشونت و خرابي زياده روي مي كند.
طراحی به شیوه ذن | فردریک فرانک
۲_ با آنکه عصر جدید به خود میبالد که توانسته از شر افکار خرافی نجات یابد، زندگی روزمره در عصر جدید نیز مملو از عناصر خرافی است. کسانی که به هر دلیلی "به تخته میزنند" یا در پی آنند که کارهای مهم خود را تا جایی که ممکن است در ساعات و روزهای خوش یمن یا سعد انجام دهند، یا دیدن جغد را نحس میدانند و ... اینها نمیتوانند وجود عناصر جادویی و خرافی را در زندگی روزمره خود انکار کنند.
در افکار مردم زمانه ما، بیش از همه اعتقادات و باورهای قرون گذشته، عناصر خرافی آن به جای مانده و کاملا روشن است که بین اضطراب و نگرانی ناشی از دیدن جغد و موفقیت فرد عوام فریب در میان این مردم یک رابطه معنادار وجود دارد!
بررسی روانشناسی خودکامگی | مانس اشپربر
۳_ مشدی حسن هم چنان در حال نشخوار گفت: من مشدی حسن نیستم. من گاوم. من گاو مشدی حسن هستم.
کدخدا گفت: این حرفو نزن مشدی حسن، تو خودِ مشدی حسن هستی.
مشدی حسن پا به زمین کوفت و گفت: نه، من نیستم، من گاو مشدی حسنم، مشدی حسن نشسته اون بالا و مواظب منه.
کدخدا گفت: مشدی حسن تو رو به خدا دس وردار. این دیگه چه گرفتاری ست که برای بَیَل دُرُس کردی؟ تو گاو نیستی؛ تو مشدی حسنی.
مشدی حسن پایش را کوفت به زمین و گفت: نه ، من مشدی حسن نیستم. مشدی حسن رفته برای عملگی. من گاو مشدی حسنم.
کدخدا گفت: آخه تو چه جور گاوی هستی مشدی حسن؟ از گاوی چی داری؟ دمت کو؟
مشدی حسن خیز برداشت؛ در حالی که دیوا وار دورِ طویله می دوید و شلنگ می انداخت. هرچند قدم کله اش را می زد به دیوار و نعره می کشید تا که رسید جلو کاهدان و ایستاد. چند لحظه سینه اش بالا و پایی رفت. بعد کله اش را برد توی کاهدان و دهانش را پر کرد از علوفه و آمد ایستاد روی چاه؛ همان جایی که اصلان کاه رویش ریخته بود. با صدایی که به زحمت از گلویش بیرون می آمد؛ گفت: مگه دُم نداشته باشم نمی تونم گاو باشم؟ مگه بی دُم قبولم نمی کنین؟ ها؟ و با پا شروع کرد به کوبیدن زمین...!
عزاداران بَیَل | غلامحسین ساعدی
4_ امروز ما بر شالوده انتخابهایی که دیروز، سه روز، سه ماه یا سه سال پیش کردهایم، بنا میشود.
ما فقط بر مبنای یک انتخاب، بدهی کلانی به بار نمیآوریم. ما فقط در نتیجه یک انتخاب نامناسب، پانزده کیلو چاق نمیشویم و معمولاً یک تصمیم نادرست به تنهایی و یکشبه روابطمان را به هم نمیریزد. ما در جایی که هستیم قرار داریم، چون هر روز در پی روزی دیگر، انتخاب های ناآگاهانه یا ناسالمی را تکرار کردهایم که ما را به واقعیت و موقعیت کنونی رسانده است.
سوالهای درست | دبی فورد
5_ وقتی فردی شما را آزار میدهد، شما را کوچک میکند و اجازه نمیدهد شما در بهترین حالتی که میتوانید باشید و دائما حال شما را میگیرد، دیگر جایی برای احساساتی بودن نمیماند. احساسات درخور عشق و مهربانی است، درخور کسانیست که اهرمهای مثبتی در زندگی شما هستند.
احساسات خود را برای کسانی نگه دارید که نسبت به شما با مهربانی و احترام و منزلت رفتار میکنند. احساساتتان را خرج کسانی که سعی در تخریب شما دارند و نمیخواهند به شما اجازه رشد دهند، نکنید!
آدمهای سمی | لیلیان گلاس
6_ آزادی پاداش و افتخار نیست، که بتوان به افتخارش با شامپانی جشن گرفت. به علاوه، بخشش هم نیست، یک جعبه شیرینی هم نیست که به شما لذت چشایی شیرین کامی بخشد. اوه، نه، برعکس، اعمال شاقه است. دو استقامت است که در تنهایی کامل پیموده میشود و جان را از فرسودگی به لب میآورد. در آن نه شامپانی وجود دارد و نه دوستانی که جامهای خود را با محبت بلند کنند و با لطف و مهربانی بر تو بنگرند. فقط در سالنی اندوهبار، تنها در جایگاه گناهکاران، در برابر قاضیان ایستادهای و باید به تنهایی در برابر خویشتن خویش و داوری دیگران، تصمیم بگیری.
سقوط | آلبر کامو
۷_ در دنیا هیچ چیز ناراحت تر کننده تر از نگران استعانت مالی بودن نیست . من از آن هایی که پول را حقیر می شمرند خیلی بدم می آید. این ها یا ریاکارند یا احمق. پول مثل حس ششم می ماند که اگر نباشد آن پنج حس دیگر هیچ سودی ندارند. بی درآمد کافی نصف امکانات زندگی بر روی انسان بسته می شود. تنها چیزی که انسان باید از آن مواظبت کند آن است که انسان دخل و خرجش یکسان باشد، دیناری بیش از آن که عایدش می شود خرج نکند. این را هم که میشنوی که میگویند فقر بهترین انگیزه هنرمند است، اینها فقر را هرگز در جان و تنشان حس نکرده اند ، اینها نمی دانند که فقر چه بر سر روزگار آدم می آورد. ما ثروت نمی خواهیم بلکه تا آن اندازه که بتوانیم وقار و حرمتمان را نگه داریم ، آسوده خاطر کار کنیم ، دست و دلباز باشیم ، و رک و پوست کنده بگویم ، مستقل باشیم.
من قلبا دلم میسوزد برای هنرمندی، چه نویسنده باشد چه نقاش، که برای امرار معاش و گذراندن زندگی به هنرش وابستگی دارد.
پایبندی های انسانی | سامرست موآم
۸_ یک بار به مترسکی گفتم :لابد از ایستادن در این دشتِ خلوت خسته شدهای؟
گفت: لذتِ ترساندن عمیق و پایدار است، من از آن خسته نمیشوم.
دَمی اندیشیدم و گفتم :درست است؛ چونکه من هم مزه این لذت را چشیدهام.
گفت: فقط کسانی که تنشان از کاه پر شده باشد این لذت را میشناسند.
آنگاه من از پیشِ او رفتم، و ندانستم که منظورش ستایش از من بود یا خوار کردنِ من.یک سال گذشت و در این مدت مترسک فیلسوف شد.
هنگامی که باز از کنارِ او میگذشتم دیدم دو کلاغ دارند زیرِ کلاهش لانه میسازند...!
پیامبر و دیوانه | جبران خلیل جبران
۹_ در قلب هر آدمیزاده ای دو احساس متضاد هست:
به هنگام شوربختی، دیگران همه با ما همدردی می کنند. چنین نیست؟
اما چندان که از میدان نبرد با زندگی پیروزمند درآمدیم و توانستیم بینوایی را به زانو در آوریم و به نوایی برسیم، همان کسان که همدردان روزگار تیره بختی ما بوده اند، در خود احساس تأسفی می کنند و چه بسیار که راهی می جویندتا بار دیگر ما را به بینوایی پیشین بازگردانند!
و چه بسیار که این همدردان قدیم بی آن که خود آگاه باشند، در ژرفای روحشان احساس حقد و کینه نیز می کنند!
دماغ | ریونوسوکه آکوتاگاوا
۱۰_ اون موقع آدم ها به هم احترام می ذاشتن و امروز از هم دیگه می ترسن!
اون روزها باهم مهربون بودن اما امروز همدیگرو تحمل می کنند!
زن ها و مردای روزگار من، باهم برابر بودن و حقوق و وظیفه های مثل هم داشتند!
امروز از بس شعار برابری دادیم؛جدایی بین همه افتاده.
شاید کلی زنای خوشگل و امروزی ببینی اما هیچوقت نمیتونی از زنای خوش بخت و آزاده ی قدیم،بین اونا پیدا کنی.
جنس ضعیف | اوریانا فالاچی
11_ بیف: خوب دیگه، من شش هفت سال بعد از دبیرستان همه اش کار می کردم. کارمند کشتیرانی شدم. فروشنده شدم، و خلاصه همه جور کاری کردم. این یه زندگی پستیه. آدم صبح های گرم تابستون سوار تراموا بشه، بره سر کار، تموم زندگیش حساب صنار سه شاهی رو داشته باشه، یا همه اش تلفن بزنه. بخره یا بفروشه. پنجاه هفته سال جون بکنه، بلکه دو هفته مرخصی بگیره. اما من همیشه آرزو داشتم که توی بیابونا کار کنم. توی هوای آزاد پیرهنمو از تنم دربیارم. این جا آدم همه اش باس یه کاری کنه که از بقیه جلو بزنه تا بتونه برای خودش آتیه یی درست کنه. تو این جوری می خوای آتیه تو درست کنی؟
مرگ فروشنده | آرتور میلر
۱۲_ تو درست پشت خانه ات، عظیم ترین جنگل های دنیا را خواهی داشت؛ البته به شرط اینکه فکر حصار کشیدن به دور آن را به سرت نیفتد. و بالای سرت، پهناورترین آسمان آبی دنیا را خواهی داشت، بشرط آنکه نخواهی آنرا پشت قباله ات بیندازم. و رو به رویت، دریا، دریا، دریا را خواهی داشت، بشرط آنکه نخواهی تمام آب دریا را به درون کیف حصیری بزرگت خالی کنی و به خانه بیاوری. آخر، ماهی ها تشنه می مانند.
زن فریاد کشید: من می خواهم درختان مال من باشد، خانه مال من باشد، همه چیز مال من باشد...
نقاش _ که دیگر چندان هم عاشق نبود _ به نرمی گفت: من می خواهم که هیچ چیز بجز تو، مال من باشد...
رونوشت بدون اصل | نادر ابراهیمی
13_ نیمی از نگرانی ها و اضطراب های ما مربوط به « نظر دیگران » است، ما باید این خار را از بدن خود بیرون بکشیم!
نظر دیگران، تصوری خام یا یک وهم است که هر لحظه میتواند تغییر کند. نظر دیگران به نخی بند است و ما را برده ی آنان می کند؛ برده ی نظراتشان و بدتر، برده ی آنچه وانمود می کنند به نظرشان می رسد!
درمان شوپنهاور | اروین د یالوم
14_ پایدار بودن هستی مفهوم خاص است پس اگر نیستی مقدم برای هستی باشد که خود نیز وابسته یک هستی دیگر و پایان آن با یک نیستی توام خواهد بود. فرض کنیم میخواهیم هستی و نیستی توام باشند و در آن واحد با هم به وجود بیایند اما وجه امتیاز آن دو بر چه اساس و مفهوم باید استوار باشد. آن هستی برای چه به وجود آمده و چه کاری از او ساخته است که نیستی فاقد آن می باشد و یا بر عکس نیستی دارای چه امتیازی است که در هستی وجود ندارد.
هستی برای آن به وجود آمده است که نیستی را نفی کند و آغاز خود را انتهای نیستی بداند.
هر دو مفهوم یکی است و این همانندسازی برای آن است که هستی را در وجود نیستی و هستی را وابسته به نیستی بدانیم، فرض کنیم جهان وجود نداشت و سیارات و میلیون ها منظومه شمسی به وجود نمی آمد و به همان نسبت انسان و موجودات و کاینات هم هستی پیدا نمیکردند. پاسخ میدهیم در آن حال نیستی صرف بود.
پس نیستی هم برای خود هستی داشت زیرا چون هستی نبود و جهان به وجود نمی آمد چیزی به وجود می آمد که نام آن را نیستی گذاشته ایم.
هستی و نیستی | ژان پل سارتر
15_ هر جا عده ی زیادی اهل فضیلت باشند ، باید مطمئن بود که بعضی از کارها رو به راه و سر به راست نیست .
- من گمان می کردم که فضیلت علامت خوبی باشد .
- نه علامت این است که یک پای کار می لنگد . وقتی فرماندهی گاو باشد وسربازهایش را به منجلاب بکشاند ، بیچاره سربازها باید سر نترس داشته باشند . اسم این نترسی را می گذراند فضیلت.
ننه دلاور و فرزندان او | برتولت برشت
نظر کاربران
خیلی خوب بود
ممنون
چه میکنه این سارتر!