دیگه به روزهای آخر تبلیغات انتخابات نزدیک میشیم. کاندیداها روزهای آخریه که برای ضبط برنامه، میان صدا و سیما. من همچنان بساط فالگیریام جلوی در جام جم پهنه. در هیچ دورهای از زندگیام اینقدر کاسبی نکرده بودم. نصف دیوان حافظ رو تا الان به صورت...
دیگه به روزهای آخر تبلیغات انتخابات نزدیک میشیم. کاندیداها روزهای آخریه که برای ضبط برنامه، میان صدا و سیما. من همچنان بساط فالگیریام جلوی در جام جم پهنه. در هیچ دورهای از زندگیام اینقدر کاسبی نکرده بودم. نصف دیوان حافظ رو تا الان به صورت فال فروختم. داشتم فک میکردم با این پول چیکار کنم که یهو یکی از کاندیداها با عصبانیت اومد بالای سرم و گفت: «پاشو ببینم. جمعش کن این بساط رو.
تقصیره منه که به بچهها نگفتم، به خاطر سد معبر و فالگیری بیان لولهات کنن.» گفتم«چی شده استاد؟ کسی چیزی گفته؟ چرا اینجوری میکنی؟ من که تا الان هرچی فال خواستی به قیمت خرید باهات حساب کردم. این چه طرز برخورده؟ ادبم چیز خوبیه.» خون جلوی چشماش رو گرفته بود. با یکم مکث گفت «آره خب. نشناخته بودمت. تا چند وقت پیش جزو ۹۶ درصدیها بودی، اما به من خبر دادند تو همین مدت کوتاه رفتی قاطی ۴ درصدیها. تازه داشتم مجاب میشدم یه زمین ۲ هکتاری بهت بدم از این حال و روز در بیای.» گفتم «آهان. موضوع اینه پس. ای آقا؛ چرا اعصاب خودت رو خرد میکنی. اگه مشکل این ۲ هکتار زمینه، من نمیخوام.
بده به یک رفتگر زحمتکش که جلوی زن و بچش شرمنده نشه.» یکم آروم شد و پرسید «فقط مسأله این نیست. تو چرا فهرست اموالت رو اعلام نمیکنی؟» گفتم «بابا من اموال خاصی ندارم که به فهرست دادن برسه.» گفت«منم اموال خاصی نداشتم اما اعلام کردم.» گفتم «بله دیدم. به خدا اگه میدونستم اینقدر مستحقی یه ریال بابت فال ازت نمیگرفتم. حالا قرار شده بچههای راسته فالگیرها پول رو هم بذارن، انشاءالله یخچال خونتون رو پر کنیم.» گفت«مسخره میکنی؟» گفتم «نه عزیزم. مسخره چرا؟ آدم اصلاً دلش میاد شمارو مسخره کنه؟ مدیریت به این خوبی، قد به این بلندی. موهای به این بوری و قشنگی.
باور کناگه ژاپن موهای به این خوشرنگی داشت باهاش برق تولید میکرد» پرسید «یعنی میگی غیر از زباله با مو هم میشه برق تولید کرد؟» گفتم «چرا نشه؟ تو میتونی مرد.» رفت توی فکر. همینجوری توی فکر بود که یکی دیگه از کاندیداها اومد. گفت«آقا ببخشید من اصلاً به فال اعتقاد نداشتم. منتها الان مستأصل شدم. مدام ازم سؤال میکنند منابع یارانه رو از کجا میخوای تأمین کنی؟ احساس میکنم دچار مشکل کاهش رأی شدم.» گفتم«چشم. فال شمارو هم میگیرم. فقط مالیات بر ارزش افزودهاش رو خودت باید بدیا.
هر فال ۵۰۰۰ تومن. ۱۰۰۰ تومن هم مالیات.» گفت «خیلی بیانصافی. میدونی نقطه ضعفم چیه، هی دستت رو میذاری روش.» ۶۰۰۰ تومن داد، بغضی کرد و گفت«همتون پُرپاکنی هستید.» پرسیدم«حالا قبل از اینکه فالت رو بگیرم یه سؤال. منابع یارانه رو از کجا تأمین میکنی؟» گفت «معلومه. ما با کارشناسی که انجام دادیم، متوجه شدیم یارانه رو باید از منابع پیشبینی شده پرداخت کرد.» گفتم «خب این منابع چیاند؟» گفت «منابع پیشبینی شده دیگه.» زیرچشمی نگاهش کردم و گفتم«اینه که آدم نمیدونه از کجا داره میخورهها.
انشاءالله رئیس جمهوری بشی بفهمیم از کجا داریم میخوریم.» نفهمید چی گفتم. فقط اشاره کرد به کاندیدای دیگه و پرسید «ایشون توی صفاند» گفتم «ایشون خیلی وقته توی صفاند. تقریباً هر چهار سال یکبار توی صفاند. منتها اینبار ترجیح دادن انصراف بدن و از صف خارج شن. شما فالت رو بردار.» نیت کرد و یه فال برداشت «هزار نکته باریکتر ز مو این جاست/نه هر که سر بتراشد قلندری داند» اینو که شنید بدون اینکه تعبیرش رو بپرسه زد زیر گریه و رفت. رو به اون یکی کاندیدا کردم و پرسیدم«شما دستت توی کاره، من با پولهام چکار کنم؟» گفت«خیلی ساده است.
درختی که ۴ سال میوه نده رو باید کند و جاش برج ساخت. برج بساز. فقط حق تراکماش یادت نره.» گفتم «اون که صددرصد. فقط برای آخرین سؤال خدایی چرا انصراف دادی؟ تازه داشتیم فحشهای جدید یاد میگرفتیم.» بدون هیچ فکری گفت« برای اون ۴ درصد.» گفتم «کدوم ۴ درصد.» جواب داد«همون ۴ درصد.» گفتم «حالا برای زندگی بعد از انتخابات چه برنامهای داری؟» گفت«۴ درصد» گفتم «کتاب چی میخونی؟ گفت«۴ درصد» دیگه هیچی نگفتم. اصلاً حالش خوب نبود. گذاشتمش به حال خودش و رفتم.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر