طنز؛ ذکر شیخنا و مولانا مصطفی آقامیرسلیم (رضوان ا... علیه)
آن مهندس قیچی به دست، آن منتقد هرچی که هست، آن میتیکومانِ بی تِسوکه مانده، آن درسهایش را در فرانسه خوانده، آن احمد پورمخبر سیاسی، آن سوالاتش اساسی، آن بازیکن قرضی، آن یادآور روزهای خوش غرضی، آن مسافری از هند، آن اینترنت....
آن مهندس قیچی به دست، آن منتقد هرچی که هست، آن میتیکومانِ بی تِسوکه مانده، آن درسهایش را در فرانسه خوانده، آن احمد پورمخبر سیاسی، آن سوالاتش اساسی، آن بازیکن قرضی، آن یادآور روزهای خوش غرضی، آن مسافری از هند، آن اینترنت اکسپلورر وقتی کلیک میکنی رو دکمه سند، آن رضا کیانیان در روبان قرمز، آن سخن گوینده به ادبیاتی غامض، آن شبیهترین به استادِ ایکییوسان، آن در کار اقتصاد کلان، آن تبدیل کننده عنوان کتاب «فریب خوردگان عشق» به «عاقبت غفلت»، آن رستم صولت، آنکه هیچ وقت نمک را نریخت تو حلیم، شیخنا و مولانا موسیو مصطفی آقامیرسلیم (حفظا... بمقام الُرازپام) از کبار مشایخ موتلفه بود و عمری دراز یافته بود و در ریاضات و کرامات، شأنی رفیع داشت و در محله کارگرنشین ولنجک زندگی میکرد و اسم دولتش، «دولتِ لفظ قلم» بود و جوری رفتار میکرد گویی واقعا میخواست ريیس جمهور شود.
درابتدای کار او آوردهاند که شبی در خواب یک تیرانوزاروس رکس دید که به او میگفت: «آلی موسیو میغسلیم ... آلی» (یعنی: تردید مکن ایران به تو نیاز دارد) پس برخاست و عزم انتخابات کرد و چون برون شد، نور چشمانش را زد. پس کنجکاو بود و سوال بسیار داشت و در مورد هر چیز که میدید، میپرسید و اگر کسی جوابش نمیداد، ناراحت میشد. چون به اولین مناظره شد از باقر پرسید: «اون چیه؟» باقر گفت: «دوربینه... باهاش فیلم میگیرن» و گفت: «اون چیه؟» گفت: «اون مرتضی حیدریه... سوال در میاره از اون تو، ما جواب میدیم» و باز گفت: «اون چیه؟» گفت: «اون دستگاه پرینتره... زنگ تفریح میرم باهاش پرینت میگیرم» و همین طور گفت: «اون چیه؟» مگر باقر خسته شد و التفات نکرد و جوابش نداد. مولانا میرسلیم چون این بدید ناراحت شد و بغض کرد و دفترچه خاطراتش را در آورد که در پنجاه سال پیش در آن نوشته بود: «امروز باقر تو پارک گنجشک دید و ده بار از من پرسید اون چیه؟ و هر ده بار پاسخش دادم» (اعلیا... مقامه).
شبی در مناجات میگفت: «خداوندا، مملکت به من نیازمند است. اوضاع کشور نامناسب است. جلو در بعضی کارخانهها علف است. حال سوال این است: «لطفت شامل حال من است؟» به سرش ندا آمد: «آری، است».
نقل است که به فارسی قدیم سخن میگفت و قبل از سخنرانی، ساقه طلایی میخورد و صدایش را از انتهای دیافراگم بیرون میداد و او همان است که مولانا سندی (پولوکونما... فی الگِل محض رضای دخترو) در باب او گفت: «یه کردیتی که میتونم به شما بدم اینه که با صدای خودت صحبت میکنی و مثل بعضیها با ماشین درست نمیکنی» و او همان است که مریدان در محل، «مصطفی دو حنجره» صدایش میزدند. از بس که ژوست میخواند(رحمها... علیه).
در خبر است که غریق نجات بود و زیرآبی و پروانه را نیکو میدانست. او را دیدند در نمایشگاه کتاب تهران که کرال پشت میرفت و کتاب میخواند و قیچی میکرد. گفتند: «چرا کتابها را قیچی میکنی؟» گفت: «یه چند سال نبودیمآ... هرچی عشق و عاشقی بود ریختن تو این کتابها».
آوردهاند که سه روز با یک بادام زندگی میکرد و روی شیشه و زغال راه میرفت و در مناظره، وقتش را ذخیره میکرد و در زمان ذخیره شده سوالات کنکور را طراحی میکرد و مو و ناخن کاندیداها را بازدید میکرد.
در آخر کار او آوردهاند که چون انتخابات به پایان رسید و نتایج را دید؛ زود به خانه شد. کت یقهدار پوشید. سبیل گذاشت و بعد از آن هیچکس او را ندید(رحمها... علیه).
نظر کاربران
عالی بود به قول بعضیا پوکیدم از خنده دمت گرم
مزخرف نوشتی، کاش روزنامه قانون اصلاح طلب یه چیزی هم در مورد روحانی و جهانگیری و چرت و پرت هایی که میگن بنویسه. برترینها امیدوارم بی طرف باشی