طنز؛ داستان آموزنده گنجشک و فیل
یکی بود یکی نبود. گنجشکی بود که خودش را عقاب میدید و توی محل برای مرغ و خروسها خطونشان میکشید. مرغ و خروسها جدیش نمیگرفتند و پرندهها بهش میخندیدند و کلاغها دستش میانداختند و عقابها هم هرگز سرچ نمیکردند....
خلاصه گنجشک قصه ما یکبار توی مسابقه قویترین جاندار محله شرکت کرد و توی قرعهکشی افتاد به آقافیله.
مردم که توی خانه نشسته بودند تا به صورت اساماسی به شرکتکنندهها رأی بدهند، شروع کردند مسخرهکردن گنجشک. گنجشک اما با آمادگی کامل، با گوشی هدفون بیسیم در گوش و تیم قوی مشاوره، توی میدان مسابقه حاضر شد. فیل در اولین قدم یک فوت کرد و گنجشک چرخید و چرخید و رفت و رفت و خورد به درخت و کرکوپرش کامل ریخت. مردم که فکر میکردند فیل برنده شده، شروع کردند فیل را قلمدوشکردن که یکهو گنجشک که کرکوپرش ریخته بود، بلند شد و گفت: الکی زرتی خوشحالی نکنید... من تازه لباسم رو درآوردم که بزنم پدر فیله رو دربیارم.
بیخ قضیه
شما فکر میکنید ما شوخی میکنیم، ولی گنجشکه همینطوری خندهخنده هفهشده سال شد رئیس انجمن فیلها و لیفی به تن فیلها کشید که نپرس.
نتیجهگیری
هیچوقت گنجشک را دستکم نگیرید، حتی اگر فیل هستید.
داستان دوم
همین گنجشک ما بعد از اینکه چندتا پروژه گرفت، توهم برش داشت و شروع کرد با سرعت ویراژرفتن که یکهو خورد به یک موتوری. گنجشکه بر اثر ضربه وارده از هوش رفت و وقتی بههوش آمد، دید توی قفس است. با خودش گفت: اوخ اوخ... یعنی موتوریه مرد؟
بیخ قضیه
شما فکر میکنید ما شوخی میکنیم، ولی واقعا موتوریه مرده بود. چون گنجشک رفته بود توی چشمش و موتوریه از جاده خارج شده و از روی پل پرت شده بود پایین.
نتیجهگیری
هیچوقت پل را دستکم نگیرید.
نظر کاربران
پوریا عالمی همونی مگه نیست که سوفیا را میخواهد یا اشتباه میکنم من
مسخره بود.