طنز؛ کار درست را انجام بده
مرتضی قدیمی در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
در خلوت آرایشگاه مشغول خواندن این غزل حضرت سعدی بودم که فرمودهاند؛
بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کنم جانی
و زین کمتر نشاید کرد در پای تو قربانی
امید از بخت میدارم بقای عمر چندانی
کز ابر لطف بازآید به خاک تشنه بارانی
خواستم بیت سوم را بخوانم که آقا فرشاد وارد مغازه شد و مستقیم رفت روی صندلی نشست و گفت بزن بریم. من هم که هنوز تو حال و هوای خوانندگی بودم، بیتوجه به عجلهای که آقا فرشاد داشت، زدم زیر آواز؛
بزن بریم به سرعت برق و باد
بزن بریم از اینجا
بزن بریم عشقه و داد وبیداد
بزن بریم از اینجا
اینجا کجاست که اومدی دیوونه
اینجا صف شلوغ پلوغه نونه
دوباره ترس، دوباره شوق پرواز
دوباره من سر به هوای آواز
بزن بریم از اینجا
بزن بریم به سرعت برق و باد
بزن بریم از اینجا
بزن بریم عشقه و داد وبیداد
بزن بریم از اینجا
قاعدتا اگر آقا فرشاد نمیگفت آقاجون من عجله دارم، ول کن نبودم و شاید همراه با خواندن حرکتی به سر و دست و گردن و کمر هم میدادم.
گفتم شیطون برنامه چیه؟ تو آدم عجله نبودی تو این هفت، هشت، ده سال.
آقا فرشاد راننده تاکسی است و از مشتریهای قدیمی من و از خوبای روزگار. همیشه وقتی میآید، حال خوبی با خودش میآورد. مثل خیلی از رانندگان عزیز تاکسی و این قشر زحمتکش، دوست دارد درباره همه چیز حرف بزند و نظر بدهد. برای من که معاشرت با او بسیار لذتبخش است خصوصا اینکه اگر میآید یکی دو مشتری دیگر هم باشد تا گپ و گفتمان حسابی داغ شود.
وقتی دید هیچ عجلهای ندارم، گفت لامصب ساعت چهار، مناظره است و باید خودم را برسانم و بتوانم فردا جواب مسافرها را بدهم. ببینیم چطور آقای جهانگیری فن فیتو خواهد زد و بشمارم آقای روحانی چند بار لبخند میزند و ببینیم آقای میرسلیم چند تا و چه سوالاتی خواهد کرد و به حس متفاوت آقای هاشمی طبا و آن یقه و دكمه دقت کنم.
نگاه کنم ببینم آقای رئیسی که معاون قوهقضاییه بوده، وقتی سالی ۱۵ میلیون پرونده قضایی داریم چطور درباره مبارزه با فساد اظهارنظر خواهد کرد.
وقتی بالاخره بعد از این همه جمله که تند تند پشت هم گفت، مکث کرد و نفسی تازه کرد،گفت: خب با این شرایط نباید عجله کنی؟ نباید عجله کنم. بردار اون شونه و قیچی رو.
حرفش را تایید کردم و خودم هم تو عجله افتادم که زودتر کارش را تمام کنم و به برنامه برسم. اما فقط حین اصلاح به این فکر میکردم من از سر بیکاری جمعه بلند شدم آمدم آرایشگاه اما ضرورت اصلاح با عجله آقا فرشاد چه بود.
کارم که تمام شد گفتم خب فردا میومدی. لبخند زد و گفت نه دیگه. فردا روز مهمی است.وقتی میخواهی با مسافر وارد صحبت شوی و اظهار نظر دقیق کنی، باید تر و تمیز و مرتب باشی تا تاثیرگذار باشی. باید باورت کند و حرفت را بپذیرد تا مبادا اشتباهی را تکرار کند.
آقا فرشاد که رفت به هوش و ذکاوتش آفرین گفتم و فکر کردم کاش این روزها همه مثل او دقیق باشند تا مبادا بعدها غصه بخوریم که چرا دیر تصمیم گرفتیم، چرا اشتباه تصمیم گرفتیم.
در همین افکار غوطه ور بودم که دکتر محسن رضایی وارد شد و بعد از حال و احوال پرسیدم برای اصلاح که تشریف نیاوردهاید؟ چند روز قبل آمده بود.
گفت نه؛ آمدم با هم بنشینیم مناظره ببینم. قبل از آنکه تلویزیون را روشن کنم نگاهش کردم و گفتم دکتر! خوب کاری کردی تو انتخابات شرکت نکردی. بغض کرد و سرش را تکان داد و گفت خودم هم همین فکر را میکنم ولی خیلی سخت بود، خیلی.
بعد گفتم دکتر جان الان هم لازمه کار خوبی بکنی؟
وقتی جوری نگاه کرد که انگار متوجه منظورم نشده باشد گفتم هیچی، بیخیال.
تلویزیون را روشن کردم و منتظر روزهای آینده ماندم.
در خلوت آرایشگاه مشغول خواندن این غزل حضرت سعدی بودم که فرمودهاند؛
بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کنم جانی
و زین کمتر نشاید کرد در پای تو قربانی
امید از بخت میدارم بقای عمر چندانی
کز ابر لطف بازآید به خاک تشنه بارانی
خواستم بیت سوم را بخوانم که آقا فرشاد وارد مغازه شد و مستقیم رفت روی صندلی نشست و گفت بزن بریم. من هم که هنوز تو حال و هوای خوانندگی بودم، بیتوجه به عجلهای که آقا فرشاد داشت، زدم زیر آواز؛
بزن بریم به سرعت برق و باد
بزن بریم از اینجا
بزن بریم عشقه و داد وبیداد
بزن بریم از اینجا
اینجا کجاست که اومدی دیوونه
اینجا صف شلوغ پلوغه نونه
دوباره ترس، دوباره شوق پرواز
دوباره من سر به هوای آواز
بزن بریم از اینجا
بزن بریم به سرعت برق و باد
بزن بریم از اینجا
بزن بریم عشقه و داد وبیداد
بزن بریم از اینجا
قاعدتا اگر آقا فرشاد نمیگفت آقاجون من عجله دارم، ول کن نبودم و شاید همراه با خواندن حرکتی به سر و دست و گردن و کمر هم میدادم.
گفتم شیطون برنامه چیه؟ تو آدم عجله نبودی تو این هفت، هشت، ده سال.
آقا فرشاد راننده تاکسی است و از مشتریهای قدیمی من و از خوبای روزگار. همیشه وقتی میآید، حال خوبی با خودش میآورد. مثل خیلی از رانندگان عزیز تاکسی و این قشر زحمتکش، دوست دارد درباره همه چیز حرف بزند و نظر بدهد. برای من که معاشرت با او بسیار لذتبخش است خصوصا اینکه اگر میآید یکی دو مشتری دیگر هم باشد تا گپ و گفتمان حسابی داغ شود.
وقتی دید هیچ عجلهای ندارم، گفت لامصب ساعت چهار، مناظره است و باید خودم را برسانم و بتوانم فردا جواب مسافرها را بدهم. ببینیم چطور آقای جهانگیری فن فیتو خواهد زد و بشمارم آقای روحانی چند بار لبخند میزند و ببینیم آقای میرسلیم چند تا و چه سوالاتی خواهد کرد و به حس متفاوت آقای هاشمی طبا و آن یقه و دكمه دقت کنم.
نگاه کنم ببینم آقای رئیسی که معاون قوهقضاییه بوده، وقتی سالی ۱۵ میلیون پرونده قضایی داریم چطور درباره مبارزه با فساد اظهارنظر خواهد کرد.
وقتی بالاخره بعد از این همه جمله که تند تند پشت هم گفت، مکث کرد و نفسی تازه کرد،گفت: خب با این شرایط نباید عجله کنی؟ نباید عجله کنم. بردار اون شونه و قیچی رو.
حرفش را تایید کردم و خودم هم تو عجله افتادم که زودتر کارش را تمام کنم و به برنامه برسم. اما فقط حین اصلاح به این فکر میکردم من از سر بیکاری جمعه بلند شدم آمدم آرایشگاه اما ضرورت اصلاح با عجله آقا فرشاد چه بود.
کارم که تمام شد گفتم خب فردا میومدی. لبخند زد و گفت نه دیگه. فردا روز مهمی است.وقتی میخواهی با مسافر وارد صحبت شوی و اظهار نظر دقیق کنی، باید تر و تمیز و مرتب باشی تا تاثیرگذار باشی. باید باورت کند و حرفت را بپذیرد تا مبادا اشتباهی را تکرار کند.
آقا فرشاد که رفت به هوش و ذکاوتش آفرین گفتم و فکر کردم کاش این روزها همه مثل او دقیق باشند تا مبادا بعدها غصه بخوریم که چرا دیر تصمیم گرفتیم، چرا اشتباه تصمیم گرفتیم.
در همین افکار غوطه ور بودم که دکتر محسن رضایی وارد شد و بعد از حال و احوال پرسیدم برای اصلاح که تشریف نیاوردهاید؟ چند روز قبل آمده بود.
گفت نه؛ آمدم با هم بنشینیم مناظره ببینم. قبل از آنکه تلویزیون را روشن کنم نگاهش کردم و گفتم دکتر! خوب کاری کردی تو انتخابات شرکت نکردی. بغض کرد و سرش را تکان داد و گفت خودم هم همین فکر را میکنم ولی خیلی سخت بود، خیلی.
بعد گفتم دکتر جان الان هم لازمه کار خوبی بکنی؟
وقتی جوری نگاه کرد که انگار متوجه منظورم نشده باشد گفتم هیچی، بیخیال.
تلویزیون را روشن کردم و منتظر روزهای آینده ماندم.
پ
ارسال نظر