یکی از سختترین معماهای زندگی مشترکمان، خرید هدیه برای همدیگر است، در کنار این معما که چه کسی تیوب خمیردندان را از وسطش فشار میدهد! البته نود درصد زحمت حل این معمای هدیه به دوش من و پنج درصدش هم به دوش همسرم است. آن پنج درصد باقیمانده هم زحمتهای باطله است! به این صورت که به هر مناسبتی که باید برایش هدیه بخرم، عزا میگیرم این بار چی بگیرم. از بس همه چیز دارد و هرچه بگیرم اضافه است. ولی در این باره همسرم هیچ زحمتی نمیکشد. از خودم میپرسد چی میخوای و خلاص! یک هفته قبل از روز معلم هم زانوی غم به بغل گرفته بودم که برایش چه بخرم. صبح همان روز به ذهنم رسید که دستکم یک کارت هدیه بگیرم تا خودش هرچه خواست بخرد. کنارش یک دسته گل هم گرفتم تا بار معنوی کار را بالا ببرم. برای بستن هرگونه راه اخم و تخم هم چند بسته شکلاتی که دوست دارد خریدم و رفتم مدرسه دنبالش.
در ماشین را که باز کرد و چشمش به آنها افتاد با خوشحالی گفت: «کاش اومده بودی تو مدرسه که همکارام هم ببینن» گفتم: «من اهل پز دادن نیستم» در حالی که شکلات را باز میکرد گفت: «اتفاقا الان نون تو شوآفه!» جرأت نمیکنم حرفی بزنم، بس که از هر حرفی استفاده جناحی میکند. گفتم: «چقدر امسال تبلیغات کمرنگه. تو شهر اصلاً خبری نیست.» یک تکه شکلات دهانم گذاشت و گفت: «الان کی دیگه به پوستر و بروشور توجه میکنه؟ کافیه عضو دو تا کانال معتبر باشی، هر چی بخوای برات رو میکنن. ته و توی وعدهها و تهمتها و آمار دروغین رو درمیارن و قشنگ ویدئو چک میکنن» گفتم: «البته فکت چک!»
گلها را بو کرد و گفت: «همون! البته بهتر که پوستر نزنن تا دست بعضیا که نماد و رنگ و شعار و جمله و برنامه و وعدهها و همه چیزشون رو کپی میکنن، رو نشه و خالی بمونه...» باز زد به میدان سیاست. گفتم: «بحث سیاسی ممنوع! تا این ستون منو به باد ندادی، ول کن جان من» در حالی که کارت هدیه را زیر و رو میکرد ،گفت: «خب حالا بغض نکن! تو هم برو ستونت رو مثل حنجره حامد همایون بیمه کن. کارته چندیه؟» گفتم: «ستون که نه، خرخرهام رو باید بیمه کنم!» چشمش به قیمت روی کارت افتاد و گفت: «همینقدر؟ خوب شد نیومدی تو مدرسه، آبروم پیش همکارام میرفت...» اینم از این.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر