پاراگراف کتاب (۱۱۶)
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.
راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث ، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.
****
رشته جراحی زیبایی را به این دلیل انتخاب کردم که قیافه عجیب افرادی همچون تالیا را ترمیم کنم، تا با هر برش چاقوی جراحی ام این بی عدالتی مستبدانه را اصلاح کنم، تا بتوانم به اندازه ای هرچند ناچیز در برابر نظم این دنیا بایستم، نظمی که در نظر من لکه ای ننگین بر پیشانی دنیاست، نظمی که مطابق آن گاز یک سگ قادر است آینده دختربچه ای را از دستانش برباید و او را به انسانی مطرود و مایه تمسخر دیگران تبدیل کند.
و کوهستان به طنین آمد | خالد حسینی
۲_ یکی از نشانه های عشق حقیقی آن است که به تو عشق بورزند بدون اینکه شایستگی اش را داشته باشی.
اگر زنی به من بگوید عاشق توام چون روشنفکری، محترم هستی، برایم هدیه می خری و ظرف ها را هم خوب می شویی، مرا ناامید کرده. چنین عشقی بیشتر عملی خودپسندانه به نظر می رسد.
چقدر دلپذیر است که بشنوی من دیوانه توام، هرچند که روشنفکر و محترم نباشی.
آهستگی | میلان کوندرا
3_ هیچکس نمی تواند معتقد به وجود ادبیات سیاه شود. البته همیشه می توان رساله ای در مفهوم پوچی بنویسی یا نوشته باشی. می شود درباره ی زنای با محارم قلم فرسایی کرد و این دلیل آن نیست که انسان دست تجاوز به سوی خواهر فلک زده ی خود دراز کند.
این پندار که هر نویسنده ای الزاما در مورد خود می نویسد و در آثارش خود را وصف می کند، از آن افکار کودکانه ای است که از رمانتیسم برجای مانده است.
به عکس، اصلا منعی در کار نیست که هنرمند ابتدا به زندگی دیگران، به عصر خود، یا به اسطوره های آشنا توجه کند. آثار هر نویسنده ای، غالبا داستان کمبودها و وسوسه های اوست و تقریبا هرگز سرگذشت خود او نیست.
دلهره ی هستی | آلبر کامو
۴_ رابطه ی آدم بزرگ ها با ساعتشان بسیار عجیب و کودکانه است. البته من هرگز از این کیفیت سر در نیاورده ام چون خودم هیچوقت کودک نبوده ام. با این همه ساعت شاید عالی ترین اختراع آدم بزرگ ها باشد؛ اما حقیقت این است که همان قدر که آدم بزرگ ها توانایی نوآوری دارند و با پشتکار و نیروی نامجویی و نیز مقداری یاریِ بخت گاهی موفق هم می شوند که چیزی درست کردند که بر زمانشان نشان گذاشت خود بنده آن می شوند.
طبل حلبی | گونتر گراس
5_ به یک آدم ضعیف آزادی بده، خودش آن آزادی را دست بسته برایت پس می آورد. برای یک دل ساده ی بیچاره آزادی هم ارزشی ندارد.
..اگر می خواهی زندگی به کامت باشد، نباید مخالفت کنی، مخالفت هیچ چیزی را درست نمی کند.. می دانی ارباب، تو هرچه می خواهی بگو. حساب کار همین است، آدم چه چیزها که نمی بیند. وقتی به خشم آمده ای دست به دشنه می بری، یا اگر دشنه نداشتی با دست خالی با حریف گلاویز می شوی، مثل یک قوچ. به دیوار شاخ می زنی. می خواهی خرخره ی طرف را با دندان بجوی؛ اما حالا اگر حریف خودش خنجر به دستت بدهد و سینه اش را برایت لخت کند، دست از پا خطا نمی کنی.
بانوی میزبان | فئودور داستایوفسکی
6_ خرافات هم مانند همه گونه عقاید و افکار، زندگی به خصوصی دارد. گاهی بوجود می آید و جانشین خرافات دیگر می شود و زمانی هم از بین می رود. ترقی علوم، افکار و زمان به این کار خیلی کمک می نماید.
بسا اتفاق می افتد که یک دسته از آنها را از بین می برد در صورتی که یک دسته دیگر خیلی سخت تر جای آنها می آورد.
البته اگر آنها را به حال خود بگذارند جنبه ی الوهیت خود را تا دیر زمانی نگه می دارد چون مردم عوام آن ها را مانند مکاشفات و وحی الهی دانسته به یکیگر انتقال می دهند.
برای از بین بردن این گونه موهومات هیچ چیز بهتر از آن نیست که چاپ بشود تا از اهمیت و اعتبار آن کاسته سستی آن واضح و آشکار بنماید.
نیرنگستان | صادق هدایت
7_کارل یونگ گفت: ترجیح می دهم کامل باشم تا اینکه خوب باشم. برای اینکه انسان کاملی باشیم باید تمام جنبه های وجودمان را خواه خوب یا بد را در بر بگیریم.
برای آنکه انسان کاملی باشیم باید خوشحال و شاد و راضی و همچنین خودخواه و خشمگین و غمگین باشیم. اگر خود را فقط مالک نیمی از وجودمان یعنی آن نیمه ی خوب بدانیم و نیمه ی دیگر را «انکار» کنیم، کامل بودن را به اندازه ی کافی احساس نخواهیم کرد. آنگاه یک نوع احساس آزار دهنده را تجربه میکنیم که گویی همیشه خطایی در ما وجود دارد!
جدایی معنوی | دبی فورد
8_ هر کدام از ما، سه موجود هستیم. یک وجود شیئی داریم که همان جسم ماست.
یک وجود روحی که همان آگاهی ما و یک وجود کلامی یعنی همان چیزی که دیگران درباره ی ما می گویند.
وجود اول یعنی جسم، خارج از اختیار ماست. این ما نیستیم که انتخاب می کنیم قد کوتاه باشیم یا گوژپشت. بزرگ شویم یا نه، پیر شویم یا نشویم، مرگ و زندگی ما در دست خود ما نیست.
وجود دوم که آگاهی ماست، خیلی فریبنده و گول زننده است؛ یعنی ما فقط از آن چیزهایی که وجود دارند، آگاهی داریم. از آنچه که هستیم.
می توان گفت آگاهی، قلم موی چسبناک سر به راهی نیست که بر واقعیت کشیده شود.
تنها وجود سوم ماست که به ما اجازه می دهد در سرنوشتمان دخالت کنیم و به ما، یک تئاتر، یک صحنه و طرفداران مان را می دهد.
زمانی یک اثر هنری بودم | اریک امانوئل اشمیت
9_ آنچه انسان ها را از پای در می آورد رنج ها و سرنوشت نامطلوبشان نیست؛ بلکه بی معنا شدن زندگی ست که مصیبت بار است و معنا تنها در لذت وشادمانی و خوشی نیست؛ بلکه در رنج و مرگ هم می توان معنایی یافت. ویکتور فرانکل نویسنده کتاب درباره هم بندان خود (در اردوگاه کار اجباری آلمان نازی) می نوید: بیچاره آن کس که می پنداشت زندگی دیگر برایش معنایی ندارد، نه هدفی داشت و نه انگیزه و مقصودی، چیزی او را به زندگی گره نمیزد و چون به اینجا می رسید دیگر کارش ساخته بود.
انسان در جستجوی معنی | دکتر ویکتور فرانکل
۱۰_ ما انسان ها در درجه ی اول موجوداتی عقلانی هستیم، چرا که به مدد استفاده از قوه ی عقل مان، در اندیشه هایمان تامل می کنیم. علت این که می توانیم از قوه ی عقل مان استفاده کنیم، برخورداری ما از چیزی است به نام «خِرَد».
بدین ترتیب این خرد است که حتی جهان بیرونی و فیزیکی را بر ما آشکار می کند: به عبارت دقیق تر، حتی اعضای بدن ما با حواس و یا قوه ی تصور ما ادراک نمی شوند، بلکه فقط همین خرد است که موجب ادراک ما از آن ها می شود و علت این که می توانیم آن ها را ادراک کنیم نیز دیده شدن یا لمس شدن آن ها نیست، بلکه صرفا فهمیده شدن آن هاست.
دکارت تا دریدا | پیتر سجویک
۱۱_ آن ها به رایگان و بدون دستمزد، فقط برای غذا کار می کنند و چون در هائیتی چیزی برای خوردن یافت نمی شود، مختصری برنج و نخودفرنگی برایشان خیلی زیاد جلوه می کند. هزینه آن ها از الاغ و سگ هم کم تر است.
صحبت با صاحبان مزارع و زمین داران با زبان دلیل و برهان حاصلی ندارد، آن ها فقط به ندای پول پاسخ می دهند. حالا چه فرقی می کند اگر برداشت کنندگگان نیشکر که دست مزد ناچیزی می گیرند و یا کارد ساقه ها را می برند اهل هائیتی باشند. من به خاطر میهن پرستی علیه منافع خود اقدام نمی کنم.
سور بز | ماریو بارگاس یوسا
۱۲_ اَه من العشق! قبل از عشق بعد از عشق.. عشق قدیمی ترین و پابرجاترین سنت روی زمین است. عاشق رانده می شود؛ اما نمی راند. عاشق آزار می بیند اما آزارش به مورچه هم نمی رسد.
عاشق که شدی می فهمی، دلت به کیسه ای مخملی تبدیل می شود، درونش گلوله ای ابریشمی؛ با این دلِ نازک نمی توانی کسی را برنجانی. به صف عشاق می پیوندی. نترس! در عشق که فنا شوی تعاریف ظاهری و مقوله های ذهنی دود می شود و میرود به هوا. از آن نقطه به بعدِ چیزی به نام «من» نمی ماند. تمامِ منیّت می شود صفری بزرگ. آن جا نه شریعت می ماند، نه طریقت، نه معرفت. فقط و فقط حقیقت است که می ماند.
ملت عشق | الیف شافاک
۱۳_ تنهایی پیش از آن که یک حالت روحی یا روانی باشد یک ماده است.
مثلا، دقیقا همان ماده ای که در این لحظه در برابر چشمان من است. ساعت ده شب است، همه جا تاریک است. آسمان هنوز کاملا سیاه نشده است، همه جا ساکت است -سکوت هم خیلی مادی است- یک آپارتمان کوچک که من چند سالی است در آن زندگی می کنم، سیگارها -چرا که من نمی توانم سیگار کشیدن را ترک کنم- کتاب ها چرا به شکل عجیبی، تنهایی خیلی سریغ پر می شود.
تنهایی در اصل همین است: یک وضعیت مادی. این که کسی نمی آید، حتی شاید خودتان هم آن جا نباشید. تنهایی بیش تر یک نعمت است تا یک نفرین.
زندگی گذران | کریستین بوبن
14_ بر این خاکستریِ خفه ی همگانیِ زندگیِ ماشینی، ته مایه رنگی بزن! همه را با یک چوب مران از تعصب بپرهیز، یک شکلی حاکم بر حیات را به نوعی در هم شکن، با همدلی با انسان ها به حیات تیره خود رنگ و بویی بده؛ همه نیروها در کارند تا تو را عام کنند؛ خاص باش! با شکستن نظم حاکم بر روابط اجتماعی، توازنی تازه پدید آر! برای ایجاد این توازن، هم به دل گرم و هم به عقل سرد نیاز داری. افراط در هرسو، تو را به بیراهه جنون یا جزمیت می کشد. دل بده، عشق بورز، از خود مایه بگذار، فرزانگی بیاموز!
درخت و خاطره | ادوارد مورگان فورستر
۱۵_ اصرار بر روی سه باور عمده (من باید..!، تو باید..! و جهان و شرایط زندگی من باید..!) موجب اضطراب، خشم و افسردگی ما می شوند.
بایدها، نبایدها، حتمن های مطلق، بایست ها و نمی بایت ها و مجبور بودن ها همگی در صورتی که به عنوان توقع هایی مطلق، مبنی بر متفاوت بودن شما، دیگران و جهان به کار می روند، خودگویه هایی زیان بار هستند.
کمک در مورد هیجانات و مدیریت اضطراب خشم و افسردگی | لین کلارک
نظر کاربران
خیلی خوب، خیلی عالی
ممنون از اینکه این بخش را بروز میکنید با کتاب پیوندی برقرار میکنیم حتی در حد یک پاراگراف این خوبه