سلام نوزادای توی خونه. شیرتونو خوردید؟ آروغتونو زدید؟ داستان امروز که براتون تعریف میکنیم اسمش هست: «هانسل و گرتل و باقر». یکی بود یکی نبود، غیر از خدا فقط تعداد کمی بودند. در یکی از جنگلها که خوراک برجسازی بود، هیزمشکنی زندگی میکرد که.....
سلام نوزادای توی خونه. شیرتونو خوردید؟ آروغتونو زدید؟ داستان امروز که براتون تعریف میکنیم اسمش هست: «هانسل و گرتل و باقر». یکی بود یکی نبود، غیر از خدا فقط تعداد کمی بودند. در یکی از جنگلها که خوراک برجسازی بود، هیزمشکنی زندگی میکرد که بر اثر بیتدبیری دولت و رکود اقتصادی، بیکار شده بود. این هیزمشکن یکی از 96 درصد مردم ناراضی از کشورداری دولت بود و دو تا بچه داشت؛ هانسل و گرتل. روزی از روزها، نامادری اعتدالگرای هانسل و گرتل، اونها رو مجبور کرد به جنگل برن و خوراکی پیدا کنن.
بچهها به جنگل رفتن و هی از خونه دور و دورتر شدن. هانسل با درس گرفتن از تجربیات گذشته به جای تکه نون، سنگریزه توی مسیر میانداخت که راه برگشت رو گم نکنن ولی وسط جنگل متوجه شد پرندهها از ناچاری سنگریزهها رو هم خوردند. اونها گم شده بودن و از ناراحتی و ترس داشتن گریه میکردن که بویی به مشامشون رسید. بو رو دنبال کردن تا رسیدن به ویلایی از جنس پاستیل و جگر و خوشگوشت و سالاد سزار و ریواس. پیرزنی از خونه دراومد و ضمن عرض خیر مقدم، بچهها رو برای خوردن خوراکیهای خوشمزه به داخل ویلا دعوت کرد. هانسل و گرتل خر شدن و رفتن تو، چراکه خریت و گرسنگی همیشه با هم دوست هستن. تا بچهها وارد ویلا شدن، پیرزن اونها رو غل و زنجیر کرد و دیوارهای ویلا به سیمان تبدیل شد.
پیرزن اونها رو توی پیاز و آبلیمو و کیوی و نمک و فلفل خوابونده بود که خوب طعمدار و پوک بشن که با صدای مهیبی در باز شد و مردی که با نور و دود احاطه شده بود، در آستانه در ایستاد و داد زد: «مو نمیذارم بچههای مردم اینجا تلف برن!» بله بچهها، او کسی نبود جز عمو باقر مهربون. کاندیدای خوشقلب و کاردون. عمو باقر خوشسر و زبون که هانسل و گرتل رو نجات داد و پیرزن بچهخوار رو دستگیر کرد. خب کوچولوها، تا برنامه بعد و قصه بعد، یادتون نره به بابا و مامان بگید به عمو باقر مهربون رای بدن. حالا همه با هم: گنجیشک لالا، مهتاب لالا، اگه نخوابی، گازانبر اومد بالا...!
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
نظر کاربران
خیلی لوس ایش
خیلی باحال بود عمو پدرام دمت گرم. مخصوصا آخرش... گنجیشک لالا، مهتاب لالا، اگه نخوابی، گازانبر اومد بالا...!
خخخخخخخخخخخخخخ
ههههههههههههههههههههههههه
خیلی باحال بود،کلی خندیدم.
فقط رررررررروحانی.
لوس
لوس و بی مزه
یه طنز هم در مورد حسن کلیدساز بزارین
عالي بود
يك چيزهايي هم در مورد تاسيس بانك كه تو تخصصشه تو داستان مي گنجوندين
لهجه هم كه عالي يره حرف ندره