طنز؛ حال سيد ممدغرضي را دارم...
حال سيد ممدغرضي را دارم كه از خواب قيلوله برخاسته رفته نشسته جلوي تلويزيون، زده شبكه خبر، ديده كه صداوسيما دارد زيرنويس اسامي تاييد صلاحيتشدگان انتخابات را ميزند. هرچي چشمش دو دو زده كه....
1- حال سيد ممدغرضي را دارم كه از خواب قيلوله برخاسته رفته نشسته جلوي تلويزيون، زده شبكه خبر، ديده كه صداوسيما دارد زيرنويس اسامي تاييد صلاحيتشدگان انتخابات را ميزند. هرچي چشمش دو دو زده كه زيرنويس در حال گذر را نگه دارد و اسم خودش را توی شش نفر نهايي پيدا كند، ديده كه نميشود. از بغل دستي پرسيده اسم من چيه داداش؟ طرف گفته من چه ميدونم، مارو گرفتي؟ ممد گفته نه به خدا، يه لحظه اسمم رو قاطي كردم. من هاشميطبام يا ميرسليم؟ طرف گفته هيچكدوم. شما سيدممد غرضي هستی. سيدممد گفته اگه تو راست ميگي پس چرا اسمم تو زيرنويسها نيست؟ طرف گفته نكند تو اين چهارسال بند رو آب دادي يا رو ديوار كسي يادگاري نوشتي؟ ممد گفته نه وا... آسته اومدم آسته رفتم كه يه همچين روزي نومزد بشم و بيام وسط اما اسمم تويشان نيست. نكند من ميرسليمم يا هاشميطبا ولي خودم يادم رفته؟ طرف گفته نه بابا به وجناتت نمياد اونا باشي. خلاصه طرف گفته نوچ نوچ و سرشو تكون داده و راهشو گرفته و رفته. غرضي هم هي اين ور چرخيده، هي آن ور چرخيده كه ببيند فرق خودش با چهارسال پيش خودش چي بوده؟ هي از خودش پرسيده: داداش، راست و حسيني بگو اينجا كه غير خودم و خودت كسي نيست. ما تو اين چهار سال خبطي كرديم كه اسممان نيست؟ از ديفال كسي بالا رفتيم؟ بعدش تلويزيون را ميبندد، ميگيرد ميخوابد. حال آقای غرضي را دارم كه ميرسليم و هاشميطبا به خوابش آمدهاند و او هراسان پا شده تلويزيون را روشن ميكند. زيرنويسها عين مورچه رژه ميروند و برميگردند. آقای غرضي يه نيگاه ميكنه به ميرسليم. يه نگاه ميكنه به هاشمي طبا. يه نگاه به خودش. يه نيگاه به من. يه نيگاه به تو. يه نگاه به قصاب محل. يه نگاه به هامبارسون. از سر راه نيگاهش بريد كنار بيزحمت.
2- حال محمود احمدينژاد را دارم كه عصر رفته باغچه رو آب داده، دون داده. كود داده. هرس كرده. با باغچه شوخي كلامي كرده. شوخي دستي كرده. برگشته تو سالن سينماي خانگي، تلويزيون را باز كرده، ديده هي زيرنويس ميزنند اما اسمش تويش نيست. هي با خودش نوچ نوچ كرده. هي به عبدالحسين داوري زنگ زده كه استاد، شما چي ميبيني تو زيرنويس صفحه كه پير در خشت خام نديده؟ استاد گفته خداحافظي نميكنم خداحافظي نكن. محمود گفته چه ربطي داره؟ حالا به بقايي چي بگيم؟ بريد سرشو گرم كنيد كه با اين خبر مهيب، رو در رو نشه تا يواش يواش بپزيم و مهياي شنيدن اين خبر بكنيمش. همان لحظه ديده موبايلش زنگ ميزند. شماره بقايي است. به مشايي گفته تو بردار توش فوت كن ولي حرف نزن. مشايي گفته آخه من درختم. درخت كه نميتونه فوت كنه. محمود گفته پس خودم برميدارم: الو 113 بفرماييد؟ بقايي گفته بابا 113 چيه. من كه ميدونم تويي محمود. محمود گفته از كجا فهميدي؟ بقايي گفته اينارو ولش، فهميدي اسممون تو 6 تا نيست؟ محمود گفته كدوم نامرد بهت خبر داد؟ بقايي گفته راست ميگيا، كي بهم خبر داد؟ و گوشي را گذاشته. حال محمود را دارم كه يه نگاه ميكنه به درخت. يه نگاه به بهار. يه نگاه به گوجه فروش. يه نگاه به من. يه نيگاه به تو. يه نيگاه به هامبارسون. از سر نيگاش بريد كنار بيزحمت.
3- حال هاشميطبا را دارم كه يه نگاه ميكنه به ميرسليم، بعد به خودش. ميرسليم ميگه ها چيه؟ خياليه؟ هاشميطبا ميگه نه داداش. چه خيالي؟ از سر نيگاه اونم بريد كنار بيزحمت.
4- حال محسن رضايي را دارم كه يك نگاه ميكند به ميرسليم يك نگاه به هاشميطبا، بعد ميرود ميگيرد ميخوابد. پتو را كه ميكشد روی سرش ميگويد بچهها اين تلويزيون رو دو دقیقه خاموش كنيد من چشمم گرم بشه. لاكردار چشم مگر اينجور وقتها گرم ميشود؟ برعكس، سرد هم ميشود از دهن ميافتد! از سر خواب ايشون هم بريد كنار بيزحمت.
5- حال كريمي قدوسي را دارم كه يك نگاه ميكند به زيرنويس تلويزيون، بعد به كوچك زاده ميگويد اين هاشميطبا همون ميرسليم نيست؟ بذرپاش ميگه نه بابا. شنيده بوديم پورعرب و عربنيا رو قاطي كنن ولي اين دوتا كه مدل يقه كتشون و ريششون هم باهم توفير داره كه. كريمي قدوسی ميگه آها از اون نظر؟ من تا حالا دقت نكرده بودم. خلاصه حال كريمي قدوسي را دارم كه به جمنا نيگاه ميكنه و حال جمنا كه به بذرپاش نيگا ميكنه و خودم كه به قصاب نيگاه ميكنم و قصاب كه به گوسفند نگاه ميكنه. همه چرا اين روزها نيگاه تو نيگاه هم ميكنن داداش؟ از سر راه نيگاههاشون بريد كنار بيزحمت.
ارسال نظر