طنز؛ کبوتر با کبوتر... باز با خیلی باز
سوفیا... عشق من... چشم روی هم گذاشتی و یک سال گذشت. دیدی؟ من تا دیروز فکر میکردم تقصیر بابات است که نمیگذارد من و تو بههم برسیم و وضع زندگی من این است، ولی امروز متوجه شدم که بابات تقصیر ندارد، اطرافیانش خوب نیستند. حالا نکته اینجاست که اطرافیان بابات چه کسانی هستند جز خود تو؟ سوفیا... سوفیا... من یک سال زندگیم را هرروز گذاشتم پای عشق تو و تو یک سال من و احساس و زندگیام را گذاشتی زیر پات. یک شاعر آمریکایی میگوید: «تو هم به من فکر میکنی؟ آنقدر که من به تو؟» فکرکردن بخورد توی سرت، تو اصلا توی این یک سال گذشته یکبار به من فکر کردی؟ یکبار به من سر زدی؟ نه سوفیا... من تو را بهعنوان شغل تماموقت انتخاب کرده بودم و عاشق تماموقت تو بودم، اما تو چی؟ یکبار شد بیایی و بگویی «میدون دوم... من تو رو گذاشتم سر کار... این هم حقوق این ماهت؟» اصلا پول هیچی، حقوق هیچی، یکبار شد بیایی و به من بگی میخواهم حسابت را برسم؟ نه. هیچوقت. تو نهتنها شغل من را از من گرفتی و بیکار و علافم کردی، بلکه من را تبدیل کردی به آسیب اجتماعی. چطوری؟ من تو را خیلی دوست داشتم سوفیا و همه دختران را مثل تو میدیدم... الان تو کاری کردی
که من نهتنها تو را دوست ندارم، بلکه هیچ دختری را هم نمیتوانم ببینم و حرص نخورم. تو چه کردی سوفیا؟ آیا حرفهای تلویزیون درست بود و تو عشق مجازی بودی و من باید دنبال عشق حقیقی بگردم؟ نه سوفیا... موضوع این حرفها نیست... موضوع این است که تو به من دل ندادی چون دلت را کسی دیگر برده است. کی؟ آهان. من میدانم، اما چهکار کنم؟ تو دنبال آقازادهها هستی تا هم خر را سوار شوی، هم خرما را بخوری. سوفیا... من چندبار به تو توضیح دادم که من نمیتوانم آقازاده باشم؟ نه آنقدر پولدار، نه آنقدر رانتخوار... نه هیچی. عزیزم آقازادگی دست من نیست. من چندبار بهخاطر تو رفتم و با پدر و مادر خودم دعوا گرفتم که بابا چرا من را شما نزاییدی؟ چرا مامان زایید؟ کاش شما من را میزاییدی که من آقازاده به دنیا بیایم و آقا از دنیا بروم، نه اینطوری که «میدون دوم» به دنیا بیایم و چون کسی دورم نچرخیده «بنبست» از دنیا بروم. پدرم توضیح داد: ببین میدون دوم... من همه تلاشم را کردم که تو آقازاده بشوی، منتها ما هرکاری میکردیم جنین در مادر شکل میگرفت. من خیلی زحمت کشیدم، اما نشد میدون دوم... هنوز هم نفهمیدم اینها چیکار میکنند که آقازاده میشوند...
فرمولش را به کسی نمیگویند که توی آقازادگی دست زیاد نشود...، ولی تو نگران نباش شاید تو بدبخت شدی، اما یادت باشد که هر بدبختی باعث احساس خوشبختی در دیگران است.
عاشق سابق تو و همسفر جدی بابای تو؛ میدون دوم.
خلاصه این آخرین ماجراهای عشقوعاشقی میدون دوم بود که مدام حالت ازدواج داشت و مسئولان دراینباره مسئولیتی نمیپذیرفتند. میدون دوم و بابای سوفیا (و البته سوفیا) را به خدای بزرگ میسپاریم و سال دیگر با حالت دیگری در همین صفحه در خدمت خواهیم بود و خدمت مسئولان خواهیم رسید. ممنونم که من را میخوانید. دوستتان دارم. نوروز ۹۶ مبارک.
نظر کاربران
عالی بود