گاهی فقط میخوای تموم بشه. فقط میخوای تموم بشه و فکر و ذهنت ذرهای به این سمت نمیره که بعد از اون تموم شدن، چه برنامه و نقشهای باید داشته باشی. مثل یکی دو سال آخر دوره احمدینژاد. مثل ده دقیقه آخری که توی درمانگاه زیر سرُم هستی.
گاهی فقط میخوای تموم بشه. فقط میخوای تموم بشه و فکر و ذهنت ذرهای به این سمت نمیره که بعد از اون تموم شدن، چه برنامه و نقشهای باید داشته باشی. مثل یکی دو سال آخر دوره احمدینژاد. مثل ده دقیقه آخری که توی درمانگاه زیر سرُم هستی. یا مثل همین امروز. امروز از امسال.
سالی که هر بار اخبار رو چک کردی، یکی از دست رفت، سرمایهای هاپولی شد، رودی خشکید، ساختمانی فروریخت - چه سیمانی چه اخلاقی- دروغی، تهمتی، ناروایی بیمحابا و با گردنی افراشته، گفته و نوشته شد. مثل امسال که هر کسی از تو پرسید: «فلان بازیگر بود تو اون فیلمه، خب؟» میدونستی جمله بعد، جمله خوبی نیست. مثل سالی که سایه سوءتفاهمهای عمدی و تهدید و شکایت و توقیف، یک لحظه کوتاه نشد.
مثل سالی که رفاقتها در اون بیشتر و بیشتر کمتر و کمتر شد. معاشران، بیش از پیش یک مشت هویت نامشخصِ بیمسئولیت توییتری و اینستاگرامی شدند و دیگه خوب خوبهاش آشنایان واقعی تو در تلگرام هستن. با پیامهای عمومی صد من یه غاز. با ندیدن پیامهای تو. با دیدن و جواب ندادنها. آره فقط میخوای تموم بشه وقتی اینهمه بد و اینهمه خبر بد رو و این حجم از نارفیقی، حقخوری و زیرآبزنی رو در یک ظرف تاریخی به اسم سال نود و پنج میبینی.
البته هر عقل سلیمی (اگه زیر این آوار لمینیت و سیلیکون و عضله پودری عقلی مونده باشه که حالا سلیم باشه یا غیرسلیم یا میرسلیم) میدونه که نه تقصیر تقویمه نه تقصیر ماه و سال؛ ولی خب بالاخره باید این مشت رو به یه کیسه بوکسی چیزی کوبید و الان چیزی دمدستتر از سال 95 پیدا نمیکنم. فقط میخوام تموم بشه، در حالی که میدونم سال بعد سال بهتری نخواهد بود ولی این زندگی و بازیگراش آدم رو به جایی میرسونن كه به جای شروع تازه، در آرزوی پایان باشه. فقط وسط این همه دود و بخار، یه دلخوشی بزرگ و قطعی وجود داره؛ اینکه تموم شدن، سوخت و سوز نداره. تنها آرزوییه که نه دعا میخواد نه تلاش. بشین تو اتاقت و به دیوار روبهرویی خیره شو. درو میبندم که صِدام اذیتت نکنه. خداحافظ.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
نظر کاربران
طنز یا تلخ؟