دهخدا نام قاضیزاده هاشمی را صدا زد و او را پای تخته فراخواند و از او پرسید: «این چیه انداختی گردنت؟» قاضیزاده هاشمی لبخند زد و گفت: «گوشیِ پزشکیه، باهاش ضربان قلب رو گوش میدم».
دهخدا نام قاضیزاده هاشمی را صدا زد و او را پای تخته فراخواند و از او پرسید: «این چیه انداختی گردنت؟» قاضیزاده هاشمی لبخند زد و گفت: «گوشیِ پزشکیه، باهاش ضربان قلب رو گوش میدم». دهخدا سر تکان داد و گفت: «بهتره به جای «گوش دادن» از «شنیدن» بهره ببری. در ضمن خودم میدونم اینی که انداختی گردنت چیه. برای چی آوردیش سر کلاس؟»
غرضی گفت: «برای دکتربازی». قاضیزاده هاشمی لپهایش گل انداخت و گفت: «از بس شوق خدمت دارم». مشایی گفت: «ما خدمت سنتی را به صنعتی ترجیح میدهیم».دهخدا اخم کرد و از مشایی پرسید: «شما تازگیا خیلی بلبلزبون شدیا! خبری شده؟» مشایی لپهایش گل انداخت و پاسخ داد: «از بس شوق خدمت دارم». بقایی بدون اینکه اجازه بگیرد دواندوان از کلاس بیرون رفت. دهخدا از احمدینژاد پرسید: «کجا رفت؟» احمدینژاد خندید و پاسخ داد: «شوق خدمت میچکد از چشم تَرَش». رضایی ایستاد و گفت: «ما هم داریم». دهخدا با کلافگی گفت: «برو ولی زود بیا». رضایی اخم کرد و گفت: «منظورمون شوق خدمته!» کواکبیان فریاد زد: «شما که دائمالشوقی برادر من». رضایی بدون اینکه کواکبیان را نگاه کند گفت: «از شما که تکرر شوق داری بهترم». قاضیزاده هاشمی از کوره در رفت و فریاد زد: «شوق هیچ کدومتون به گردِ شوق من هم نمیرسه.
اگه حرف زیادی بزنین دیگه به صدای قلبتون گوش نمیدم». دهخدا گوش قاضیزاده هاشمی را پیچاند و گفت: «مگه نگفتم به جای گوش دادن بگو شنیدن؟ دیگه نبینم سر کلاس من داد و فریاد راه بندازیا!» قاضیزاده هاشمی با قیافهای حق به جانب پرسید: «پس چرا کاری نمیکنید که کواکبیان داد نزنه؟» دهخدا نفسی عمیق کشید و پاسخ داد: «از من توقع معجزه نداشته باش! حالا برو بشین سر جات و اون گوشیِ پزشکی رو هم بذار توی کیفت». قاضیزاده هاشمی همانطور که گوشش را میمالید سوی نیمکتش رفت. کواکبیان ناگهان فریاد زد: «آقا اجازه! این قاضیزاده هاشمی به ما حرف زشت زد. ازش فیلم هم گرفتم». دهخدا پوف کرد و از جلیلی پرسید: «راست میگه؟» جلیلی پاسخ داد: «ما گوش ندادیم». دهخدا با خشم گفت: «به جای «گوش ندادیم» بگو «نشنیدیم»!» بعد سوی قاضیزاده هاشمی رفت و فریاد زد: «به کواکبیان چی گفتی؟» قاضیزاده هاشمی شانه بالا انداخت و گفت: «شما انگار حالتون خوب نیست.
من چیزی نگفتم». دهخدا با چهرهای برافروخته سوی کواکبیان چرخید و گفت: «ببینم فیلمت رو». کواکبیان خندید و پرسید: «کدوم فیلم؟» دهخدا با صورتی سرخ پرسید: «مگه نگفتی بهت حرف زشت زده؟ مگه نگفتی فیلمش رو هم داری؟» کواکبیان بیشتر خندید و گفت: «حتما خوابنما شدین». دهخدا چشمانش سیاهی رفت و نشست روی زمین و با بیحالی به قاضیزاده هاشمی گفت: «اون گوشیت رو درآر ببین ضربان قلبم چطوره؟ گمونم حالاست که سکته کنم». قاضیزاده هاشمی لبخند زد و گفت: «اول بذارین باهاتون عکس بگیرم بعد میریم سراغ دکتربازی» این را گفت، عکسش را انداخت و بعد گوشی پزشکی و دستگاه شوک برقیاش را از توی کیفش در آورد و به دکتربازیاش پرداخت.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر