هدیه گرانبهای خدا به میانمار!
از همان وقتی که یک دختر خردسال بودم، آرزو داشتم به معادن مشهور یاقوت در موگوک (Mogok) میانمار سر بزنم. پدرم در کار خرید و فروش جواهرات مشغول بود و ساعتها برای برش و صیقل سنگهای جدید وقت میگذاشت. البته ناگفته نماند که خیلی به پدرم غر میزدم تا این حرفه را یادم دهد، ولی او هیچوقت زیر بار نرفت.
اما وقتی بزرگ شدم و در مقام یک ژورنالیست به معادن مخفی دره شمال ماندالای رفتم، تصمیم گرفتم شانسم را امتحان کنم. اما میتوانم بگویم که تلاش برای پی بردن به رازهای معدنی که بیش از ۸۰ درصد یاقوت جهان را تولید میکند، در بهترین حالت فقط چالش برانگیز است.
بر روی علامت قرمز رنگ کنار درب ورودی باریک نوشته شده بود: ورود غریبهها ممنوع. نگهبان جلوی در چشمانش را تنگ کرده بود و اجازه ورود به ما نداد. آن روز برای سومین مرتبه بود که اجازه ورود به معدن به ما داده نمیشد. تیم ما - شامل من و یک عکاس و روزنامهنگار ویدیویی - چند ساعت در جادههای پر پیچ و خم در راه بود تا به معدن برسد. قصدمان مصاحبه با معدنچیان واقعی بود تا ببینیم چه کاری انجام میدهند که متاسفانه کاملا بیفایده بود.
یاقوتهای میانمار از یک جهت بسیار مشهور هستند: اینکه رنگشان شبیه رنگ "خون کبوتر" است و قیمت هر کدام در حراجیها به چند میلیون دلار میرسد. برمهایها [مردم میانمار] معتقدند که یاقوتهای میانمار میتوانند شما را از گزند بدبختی و ناخوشی در امان نگاه دارند.
اما در طول چند دهه اخیر، کنترل آن دره مهآلود به دست ارتش میانمار افتاده تا اولا هزینههای ارتش دربیاید و ثانیاً جیب ژنرالها و دوستانشان را پر پول کند. صنعت یاقوت میانمار آنقدر به فساد کشیده شد که آمریکا واردات یاقوت از میانمار را ممنوع کرد.
البته شرایط با به قدرت رسیدن حزب آنگ سان سو چی [فعال سیاسی، مدافع حقوق بشر، از مخالفان حکومت نظامی میانمار (برمه سابق) و برنده جایزه صلح نوبل است. در انتخابات عمومی سال ۱۹۹۰ اتحادیه ملی دموکراسی به رهبری او توانست ۵۹ ٪ آرای ملی و ۸۱ ٪ کرسیهای مجلس را از آن خود کند.
من اولین بار در سال ۲۰۱۰ به موگوک سفر کردم تا با گروهی از حزب ناسیونال دموکرات سو چی ملاقات کنم. آن گروه مسیرش را از باقیِ حزب جدا کرده بود تا بتواند در انتخابات شرکت کند. در طول ۲۰ سال گذشته، به آن انتخابات به چشم ابزاری دیده میشد که قرار بود جای پای ارتش را سفتتر کند.
شهر انگار به جای دیگری تبدیل شده بود. کمتر پیش میآمد که گردشگران جرات کنند به دره و بازار کوچک و خالی مرکز شهر سر بزنند. همان معدود فروشندگان داخل خیابان هم آنقدر با شک و تردید به من نگاه میکردند که اصلا جرات نمیکردم دوربینم را دربیاورم. اما دفعه بعد که به آنجا سر زدم، شرایط عوض شده بود. خیابانها پر از جمعیت شده بودند. میشد بین برمهایها چند توریست غربی را هم دید. خریداران تایلندی و چینی هنگام خرید یاقوت با دقت تمام آنها را وارسی میکردند.
روی هر میز چند مشت یاقوت تراش نخورده دیده میشد. پشت هر میز نیز زنانی با ژاکت و کلاه پشمی مینشستند تا از خود در برابر سرما محافظت کنند. چشم هر فروشنده به اجناسش دوخته شده بود. بسیاری از فروشندگان از برداشته شدن تحریمهای آمریکا ابراز خرسندی کردند زیرا به باورشان، پای آمریکاییهای ثروتمند به صنعت یاقوت باز خواهد شد.
محلیها آن سنگها را از طریق کندوکاو در معادن کوچک یا جستجوی دستی زبالهدانیها پیدا کرده بودند. این روش در چند نسل گذشته هم به همین منوال صورت میگرفت تا اینکه ارتش در دهه ۹۰ میلادی به شرکتهای خصوصی اجازه ورود دارد. امروزه از ماشینآلات سنگین و حتی دینامیت برای یافتن یاقوتهای گرانبها استفاده میشود.
محلیها به کشف فقط یک سنگ دل بستهاند. اغلب معدنچیان تمام زندگیشان را مشغول حفاری و سوراخ کردن سنگها هستند تا بلکه روزانه چند دلار درآمد داشته باشند. اما امید اصلی آنها این است که شاید روزی بتوانند یک سنگ یاقوت بزرگ بیابند تا زندگیشان برای همیشه تغییر کند. در نهایت اما همه چیز به شانس بستگی دارد.
محلیها بر این باورند که میتوان انواع جواهرات از یاقوت کبود، اسپینل و زبرجد هندی گرفته تا بسیاری از موارد دیگر را در معادن غنی موگوک یافت. این جواهرات برایشان به مثابه هدیهای از جانب خداوند هستند. شانس پیدا کردن جواهرات با کارما گره خورده است؛ بر این اساس، در صورتی یک سنگ ارزشمند پیدا خواهید کرد که برای ارواح مرتب دعا بخوانید و زندگی سالم و مقدسی داشته باشید. در غیر این صورت، حتی در صورت تلاش بسیار نیز به چیزی دست نخواهید یافت.
در طول سفر به این نتیجه رسیدم که "شانس" چقدر در این دره اهمیت دارد. در نهایت با شخصی هماهنگ کردم تا پیش از ترک یانگون به یکی از معادنش سر بزنیم؛ فرصتی بینظیر برای اینکه بفهمیم در صنعت کنترل شده توسط ارتش چه خبر است. تیم ما هفت ساعتی در راه بود. فکر میکردیم پس از احداث جاده جدید، مسیر کمدردسرتری را داشته باشیم! اما به خاطر درگیری بین یک گروه قومیتی مسلح به نام TNLA و ارتش میانمار موفق نشدیم از طریق جاده جدید برویم. بنابراین بالاجبار از جاده قدیم رفتیم.
علیرغم هماهنگیهای انجام شده، مدیر معدن اجازه فیلمبرداری از معدن را به ما نداد. البته از اینکه مدیر اجازه نمیداد روزنامهنگاران از اسرار خودش و ارتش باخبر شوند. سه ساعت طول کشید تا او را متقاعد کردیم که قصدمان فقط عکاسی از سبک زندگی معدنچیان است. در نهایت ورودی معدن را نشانمان داد.
وقتی با مدیر به معدن رسیدیم، ما را به کلبهاش برد و چند ساعتی به گپ و گفت پرداختیم. دیگر هوا رو به تاریکی بود. هوا داخل معدن نیمه تاریک و سرد بود. کارگران در دما زیر صفر فقط شلوارک و پوتین به پا داشتند. هوا آنقدری سرد بود که بخار دهان کاملا مشخص بود. اما موفق نشدیم که با کسی مصاحبه کنیم. صبح روز بعد تصمیم گرفتیم که به یک معدن دیگر برویم اما هر جا میرفتیم، تا دوربینهایمان را میدیدند پا پس میکشیدند.
ولی شانس بالاخره به ما رو کرد: صاحب معدن مجاور نخستین معدنی که سر زدیم به ما اجازه فیلمبرداری داد! مدیران اصلی هنوز هم با شک و تردید به دوربینهایمان را نگاه میکردند اما سرانجام موفق شدیم یک معدنچی نوجوان را راضی کنیم که جلوی دوربین برود. آن پسر میگفت که هر روز دعا میکند تا سنگ یاقوتی بزرگی را پیدا کند. صحبتهایش برایمان مثل این بود که ما یاقوتمان را پیدا کرده باشیم.
بالاخره توانستم پرده از برخی اسرار موگوک بردارم. فقط امیدوارم که هشدار پدرم رنگ واقعیت به خود نگیرد و بتوانم از زرق و برق یاقوتها خلاص شوم!
ارسال نظر