طنز؛ اندر چم و خم ارتباط با دندان پزشک
احسان بهرام غفاری در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
اغراق نباشد، از همان کودکی رابطه من با دندان و دندانپزشک مثل رابطه مار و پونه بوده است. یعنی شما هر طور حساب بکنی، هیچجوره تا امروز که چهارمین دهه زندگی را میگذرانم، نتوانستهام با این یک مورد کنار بیایم و رابطه حسی با یک دندانپزشک پیدا کنم.
اغراق نباشد، از همان کودکی رابطه من با دندان و دندانپزشک مثل رابطه مار و پونه بوده است. یعنی شما هر طور حساب بکنی، هیچجوره تا امروز که چهارمین دهه زندگی را میگذرانم، نتوانستهام با این یک مورد کنار بیایم و رابطه حسی با یک دندانپزشک پیدا کنم.
اصلا اینطور برای شما بگویم که بنده دچار فوبیای حاد دندانپزشکی هستم و هر بار که به این مکان مراجعه میکنم، کارم از مرحله ترسولرز به مرحله قبض روح میرسد.
حالا دلایل این مرض را به عرض شما میرسانم. از همان راهرو شروع میکنیم، عموما بوی دندانپزشکی مثل بوی تزریقاتیهاست. یعنی از صد متری هوار میزند که پشت آن در، یکی روی یونیت نشسته و دارد جان میدهد.
وارد دندانپزشکی که میشوی و در اتاق انتظار مینشینی، صدای روحخراش فرز چنان بر جانت چنگ میاندازد که میخواهی خود را بکشی.
خدا نکند لای در هم کمی باز باشد، زیرا همانطور که در حال ورق زدن خانواده سبز هستی تا فال این هفتهات را بخوانی، شاهد بیماری هستی که روی یونیت خوابیده و به کنارههای یونیت چنگ میزند و پاهایش را جمع میکند تا همان تهمانده امید هم در دلت خاموش شود. راستی بحث خانواده سبز شد، چرا همه دندانپزشکها اشتراک خانواده سبز دارند؟! بگذریم.
عموما منشیهای دندانپزشکها بداخلاق هستند، البته این درباره تمامی رشتههای طب صدق میکند و البته جوابش روشن است. از بس هزینه درمان بالاست، کسی باید آنجا بنشیند که وقتی گفت: فلان تومان میشود، شما پرداخت کنید.
عموما منشیهای دندانپزشکها بداخلاق هستند، البته این درباره تمامی رشتههای طب صدق میکند و البته جوابش روشن است. از بس هزینه درمان بالاست، کسی باید آنجا بنشیند که وقتی گفت: فلان تومان میشود، شما پرداخت کنید.
پس قطعا کسانی مانند عمو پورنگ یا خاله شادونه بهدرد این کار نمیخورند و حتما باید یک منشی همه فن حریف در مطب باشد که بیمار حتی به خود جرات اینکه بگوید دفعه بعد میدهم را ندهد.
حالا نوبت به شما میرسد که داخل شوید. عموما دندانپزشکها نگاهتان هم نمیکنند و خودتان باید بروید روی سنگ مردهشورخانه... عذر میخواهم، روی یونیت دراز بکشید. بعد پزشک محترم جوری جلوی شما دستکش را بهدست میکند و یکسری آچار فلزی که همیشه هم یخ زده هستند را میچیند و تلقتلق میکند که همان یک اپسیلون روح هم آچمز شود.
سپس نوبت به شلنگ ساکشن میرسد که پزشک حاذق با یک حرکت ژانگولر آنرا به شکل داخل لپ شما در آورده و تلپ در حلق شما میکند.
حالا کله دکتر بهشکل برعکس مقابل شماست، از او تنها دو چشم قرمز و ابروهای هشتیاش معلوم است که مو را بر بدن سیخ میکند. همان ابروها، نوری که بهشکل یک پروژکتور است را مانند یک بازجوی امآیسیکس بر چشمان شما میتاباند و ضربان قلب شما به حدود سه عدد در یک ربع میرسد.
حالا نوبت تست فرزهای مختلف جلوی چشمان شماست. ویژویژویژویژ... چند بار در هوا فرزها تست میشوند و حالا نوبت ترمیم دندان شماست. وقتی دو دست دکتر تا آرنج، دستگاه فرز و ساکشن کاملا در دهان اندازه غنچه شما جا شد، دکتر تازه شروع میکند به صحبت، انتظار هم دارد که شما بتوانید در آن حالت پاسخ او را بدهید.
بالاخره شما با اشاره انگشت و درآوردن صدایی از ته فضای خالی گلو و دهان که هنوز توسط دکتر پر نشده، اشاره میکنید که پدر جان حداقل یک آمپول بزن تا دردش کم شود، سنگ که جلا نمیدهی!
پس دکتر دستانش را بیرون میکشد و یک آمپول فلزی ترسناک را در لپ مقابل که هیچ ربطی به آن بخشی که درد میکند، ندارد فشار داده و از شما میخواهد تف کنید و دوباره این پروسه آغاز میشود و دکتر محترم هر چه بدی در زندگی دیده، سر دندان فلکزده شما خالی میکند تا کار تمام شود.
درست در زمانیکه شما با یک چشم اشک و با یک چشم خون میخواهید جانتان را بردارید و فرار کنید، دکتر از شما میخواهد برای دفعه بعد هم نوبت بگیرید، چون تصور شما از درد یک دندان کاملا اشتباه بوده و سیزده دندان خراب دیگر در دهان شما وجود دارد.
پ
ارسال نظر