پاراگراف کتاب (۱۰۹)
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.
راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.
تنهاییِ دم مرگ | نوربرت الیاس
مردم اغلب فکر میکنند با گفتن چیزهایی که دیگران آن را ناخوشایند می شمارند یا گفتن آن را سخت می پندارند کار خوبی انجام می دهند.
این کار چیزی جز عقده گشایی نیست. پیش از ایراد گرفتن از کسی باید ابتدا در نظر گرفت که آیا آن شخص ظرفیت پذیرش آن نکته را دارد یا خیر. باید ارتباطی صمیمی با او برقرار ساخت و اطمینان حاصل کرد که آن شخص همیششه به کلام تو اعتماد میکند.
چنان رفتار کن که اشتباه خود را چنان پذیرد که گلوی مردی تشنه آب را پذیراست. بدین سان نظر تو اشتباه او را اصلاح خواهد ساخت.
چگونه انتظار داری با سرافکنده ساختن یک فرد از او انسان بهتری بسازی؟
هاگاکوره | یاماموتو چونه تومو
درباره عشق | مارتا نوسباوم
مشکل اینجاست که تو همیشه نمی توانی دماغه ی صخره ای زندگی ات را تشخیص بدهی. گاهی دریا کاملا مه آلود است و تو قبل از آن که ملتفت بشوی، به صخره خورده ای.
دشمن عزیز | جین وبستر
گوش کن، آدما شبیه زانویی میمونن که یه چکش کوچولوی لاستیکی بهشون میخوره. نیچه یه چکش بود. شوپنهاور یه چکش بود. داروین یه چکش بود. من نمی خوام چکش باشم چون نمی دونم زانو چه واکنشی نشون میده. دونستنش هم ملال آوره. این رو می دونم چون می دونم که مردم اعتقاد دارن. مردم به اعتقاداتشون افتخار می کنن. این غرور لوشون می ده. این غرور مالکیته.
جزء از کل | استیو تولتز
احتمالا نمی توانید. شما ماه، سال، روزهای هفته را می شناسید. ساعتی روی دیوار یا داشبرد ماشین تان هست. جدول زمانی، تقویم، ساعتی برای شام یا فیلم.
پرنده ها دیرشان نمی شود. هیچ سگی ساعتش را نگاه نمی کند. گوزن ها دلواپس فراموش کردن تولدها نیستند. فقط انسان زمان را اندازه می گیرد. فقط انسان ساعت را اعلام می کند و به همین دلیل، فقط انسان از ترسی فلج کننده رنج می برد که هیچ موجود دیگری تحمل نمی کند؛ ترس تمام شدن وقت...
ارباب زمان | میچ آلبوم
رویای آدم مضحک | فئودور داستایوفسکی
این آدم ها از کنار بیوه ای بر اثر جذام از شکل افتاده که چند سکه گدایی می کند رد می شوند، از کنار کودکان ژنده پوشی که در خیابان زندگی می کنند رد می شوند، اما اگر کمترین چیزی علیه خدا ببینند داستان فرق می کند.
چهره هایشان سرخ می شود، سینه هایشان را بیرون می دهند، کلمات خشم آلودی به زبان می آورند.
میزان خشم شان حیرت انگیز است. نحوه ی برخوردشان هراس آور است. این آدم ها نمی فهمند که باید در درون از خدا دفاع کرد، نه در بیرون. آن ها باید خشم شان را متوجه خودشان کنند!
زندگی پی | یان مارتل
هربار که انسانی زاده و متولد میشود ساعتِ زندگیِ بشر بار دیگر کوک میشود تا یک بار دیگر همان نوای کهنه ای را که پیش از این به دفعاتِ بی شمار نواخته شده، ضرب به ضرب و میزان به میزان با واریاسیون های بی معنی تکرار کند.
هر فرد، هر تجسم بشری و مسیر زندگی اش، تنها شبحی کوتاه تر از روح بی پایان طبیعت و اراده ی پایدار زندگی است.
جهان همچون اراده و تصور | آرتور شوپنهاور
گفتم: من دیگه نیستم خودت دنبالش بگرد.
گفت: تنهایی نمی تونم.
گفتم: خیلی خسته ام.
به التماس افتاد: خواهش می کنم.
نخواستم تنهایش بگذارم. باز شروع کردیم به گشتن. این بار حتی لابه لای کتاب ها را هم نگاه کردیم اما چیزی دستگیرمان نشد. سرانجام از پا افتادم اما او هنوز هم که هنوز است دنبالش می گردد. من ایمان دارم که او نمی تواند گمشده اش را پیدا کند.
فرشته ها | رسول یونان
دقیق می شوم، دقیق و متمرکز می شوم بلکه بشنوم، بلکه صدایش را بشنوم، اما نه. فقط یک کلاغ روی بلندترین شاخه یک کاج بال می زند.
مغزم، مغزم درد می کند از حرف زدن، چقدر حرف زده ام، چقدر در ذهنم حرف زده ام. خروار، خروار حرف با لحن و حالت های مختلف، مغایر، متضاد و...
گفته ام و شنیده ام، خاموش شده و باز برافروخته ام، پرخاش کرده و باز خوددار شده ام، خشم گرفته ام و لحظاتی بعد احساس کرده ام چشمانم داغ شده اند و دارند گُر میگیرند؛ مثل وقتی که انسان بخواهد اشک بریزد و نتواند. اشک هرگز!
سُلوک | محمود دولت آبادی
هدف طبقه بالا، این است که سر جای خود بماند، هدف طبقه متوسط، این است که جای خود را با طبقه بالا عوض کند، هدف طبقه پایین زمانی که هدفی داشته باشد، این است که تمایزات را در هم شکسته و جامعه ای بیافریند که در آن همه انسان ها برابر باشند.
خصلت پایدار طبقه پایین این است که خرکاری چنان از پا درش می آورد که جز به تناوب، از آنچه بیرون از زندگی روزمره است آگاهی ندارد.
۱۹۸۴ | جُرج اُرول
تمدن چندان نیرومند است که می تواند جلو انگیزش جنسی را بگیرد و موجب پاکدامنی پیش از زناشویی شود، یا کسی را وادارد که برای همه ی عمر سوگند پارسایی بخورد. تمدن می تواند کسی را از گرسنگی بکشد، در حالی که غذا فراهم باشد؛ زیرا برخی خوراک ها، نجس خوانده شده است یا چه بسا کسی را به پاره کردن شکم دیگری یا شلیک گلوله ای در مغز خود برانگیزد تا لکه ی ننگی پاک شود. تمدن از مرگ و زندگی قوی تر است.
تمدن و ملالتهای آن | زیگموند فروید
ناگهان آزادی بر من فرود آمد و مرا درنوردید. جوانی ام با باد رفت و خود را تنها دیدم و چیزی دربهشت باقی نمانده بود، نه خوبی و نه بدی و نه کسی که به من فرمان دهد. محکومم از قانونی جز قانون خویش فرمان نبرم. هرکس باید خود راه خویش را بیابد.
مگس ها | ژان پل سارتر
نظر کاربران
متن نویسندگان ایرانی بنظرم قشنگ تر هست
کاش امکانی بود که هر هفته ی کتاب خوب حالا به معرفی نویسندگان یا خود خوانندگان سایت پیشنهاد گردد و امکان دانلودش هم باشد
این قسمت فوق العادس مرسی