۴۸۳۶۱۷
۲ نظر
۵۰۵۳
۲ نظر
۵۰۵۳
پ

پاراگراف کتاب (۱۰۹)

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم.

برترین ها: وقتي خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده ­اي را به عهده گرفته ام! اما وقتي دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خواني را جستجو کردم آنهم به اميد يافتن چند تعريف مناسب نه تنها هيچ نيافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقيده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل مي کند، اما به هر حال يک جستجو­گر قوي و مهم است و مي بايست مرا در يافتن ۲ يا ۳ تعريف در مورد كتاب کمک مي کرد؛ اما اين که بعد از مدتي جستجو راه به جايي نبردم، به اين معني است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.

راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه­ هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.

ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.

*****
در هم آمیختگی ترس از مرگ و احساس گناه در اساطیر باستان نیز یافت میشود. در بهشت، آدم و حوا نامیرا بودند، خداوند آنها را به مردن محکوم کرد زیرا آدم از فرمان پدر الهی سرپیچی کرده بود.
این احساس که مرگ مجازاتی است تحمیل شده بر زنان و مردان از سوی نوعی سیمای پدر یا مادر یا این احساس که آنها پس از مرگ به خاطر گناهانشان به دست پدر اعظم مجازات خواهند شد، برای زمانی دراز سهم چشم گیری در ترس بشری از مرگ داشته است.
بی شک اگر میشد این قسم خیال پردازی های سرکوب شده راجع به گناه را کاهش داد یا به کلی از بین برد، می توانستیم مردن را برای گروهی از آدمیان آسان تر کنیم.

تنهاییِ دم مرگ | نوربرت الیاس
پاراگراف کتاب (109)
نظرات خود را به فرد دیگری گفتن و اصلاح اشتباهات وی کاری است مهم. این کار نشانه ی دلسوزی است؛ اما شیوه ی انجام این کار بسیار دشوار است.
ساده است پیدا کردن نکات خوب و بد یک نفر و نظر خود را درباره آن بیان کردن.

مردم اغلب فکر میکنند با گفتن چیزهایی که دیگران آن را ناخوشایند می شمارند یا گفتن آن را سخت می پندارند کار خوبی انجام می دهند.

این کار چیزی جز عقده گشایی نیست. پیش از ایراد گرفتن از کسی باید ابتدا در نظر گرفت که آیا آن شخص ظرفیت پذیرش آن نکته را دارد یا خیر. باید ارتباطی صمیمی با او برقرار ساخت و اطمینان حاصل کرد که آن شخص همیششه به کلام تو اعتماد میکند.
بهترین راه صحبت کردن با او را جست و جو کن و به دنبال راهی باش که تو را به خوبی درک کند.

چنان رفتار کن که اشتباه خود را چنان پذیرد که گلوی مردی تشنه آب را پذیراست. بدین سان نظر تو اشتباه او را اصلاح خواهد ساخت.

چگونه انتظار داری با سرافکنده ساختن یک فرد از او انسان بهتری بسازی؟

هاگاکوره | یاماموتو چونه تومو
پاراگراف کتاب (109)
آن کس که دیگری را تنها به سبب زیبایی های ظاهری اش دوست می دارد، دیر یا زود درمی یابد که اولا دیگرانی غیر از محبوب او از این زیبایی، حتی گاه به مراتب بیشتر، بهره مند هستند؛ و ثانیا زیبایی ظاهری اگرچه دلرباست، اما در برابر انواع کمالات دیگر رنگ می بازد.
به محض آنکه فرد درمی یابد که جمال زوال پذیر است و زیبایی هایی بس والاتر نیز در این عالم وجود دارد، دیر یا زود ترجیح خواهد داد که سعادت خود را با این امر فانی شونده و فرومایه پیوند نزند بلکه از نردبان عشق پله ای بالاتر بیاید و به زیبایی های برتر و ماندگارتری دل ببندد.

درباره عشق | مارتا نوسباوم
پاراگراف کتاب (109)
همیشه در زندگی هرکس، یک دماغه ی صخره ای وجود دارد که یا به سلامت از آن می گذرد یا کشتی اش به آن می خورد و متلاشی میشود.

مشکل اینجاست که تو همیشه نمی توانی دماغه ی صخره ای زندگی ات را تشخیص بدهی. گاهی دریا کاملا مه آلود است و تو قبل از آن که ملتفت بشوی، به صخره خورده ای.

دشمن عزیز | جین وبستر
پاراگراف کتاب (109)
مردم همیشه شکایت می کنند که چرا کفش ندارند تا اینکه یه روز آدمی رو می بینن که پا نداره و بعد غر می زنن که چرا ویلچر اتوماتیک ندارن، چرا؟ چی باعث می شه که به طور ناخودآگاه خودشون رو از یه سیستم ملال آور به یکی دیگه پرت کنن؟ چرا اراده فقط معطوفه به جزئیات و نه کلیّات؟ چرا به جای اینکه «کجا باید کار کنم؟» نمی گیم «چرا باید کار کنیم؟» چرا به جای «چرا باید تشکیل خانواده بدم؟» می گیم «کی باید تشکیل خانواده بدم؟»

گوش کن، آدما شبیه زانویی میمونن که یه چکش کوچولوی لاستیکی بهشون میخوره. نیچه یه چکش بود. شوپنهاور یه چکش بود. داروین یه چکش بود. من نمی خوام چکش باشم چون نمی دونم زانو چه واکنشی نشون میده. دونستنش هم ملال آوره. این رو می دونم چون می دونم که مردم اعتقاد دارن. مردم به اعتقاداتشون افتخار می کنن. این غرور لوشون می ده. این غرور مالکیته.

جزء از کل | استیو تولتز
پاراگراف کتاب (109)
سعی کنید زندگی را بدون ثبت وقت تصور کنید.

احتمالا نمی توانید. شما ماه، سال، روزهای هفته را می شناسید. ساعتی روی دیوار یا داشبرد ماشین تان هست. جدول زمانی، تقویم، ساعتی برای شام یا فیلم.

پرنده ها دیرشان نمی شود. هیچ سگی ساعتش را نگاه نمی کند. گوزن ها دلواپس فراموش کردن تولدها نیستند. فقط انسان زمان را اندازه می گیرد. فقط انسان ساعت را اعلام می کند و به همین دلیل، فقط انسان از ترسی فلج کننده رنج می برد که هیچ موجود دیگری تحمل نمی کند؛ ترس تمام شدن وقت...

ارباب زمان | میچ آلبوم
پاراگراف کتاب (109)
من آدم مضحکی ام حالا دیگر به من میگویند دیوانه. این خودش نوعی ترفیع به حساب میاید به شرط اینکه باز هم نگویند من همان آدم مضحک همیشگی امغ اما من دیگر ناراحت نمیشوم حتی وقتی به من میخندند همه ی شان برایم عزیزند.
اصلا، به دلیلی برایم بسیار عزیزتر میشوند اگر موقع نگاه کردن به آن ها اینقدر غمگین نمیشدم، ممکن بود من هم همراهشان بخندم البته نه به خودم، بلکه چون دوست شان دارم. برای این غمگین میشوم که حقیقت را نمی دانند در حالی که من میدانم. خدایا، چه قدر سخت است آدم تنها کسی باشد که حقیقت را میداند! ولی نخواهند فهمید. نه، نخواهند فهمید.

رویای آدم مضحک | فئودور داستایوفسکی
پاراگراف کتاب (109)
همیشه کسانی هستند که دفاع از خدا را وظیفه ی خود می دانند، انگار که واقعیت مطلق، چهارچوب نگهدارنده ی وجود، چیزی ضعیف و بی دفاع است.

این آدم ها از کنار بیوه ای بر اثر جذام از شکل افتاده که چند سکه گدایی می کند رد می شوند، از کنار کودکان ژنده پوشی که در خیابان زندگی می کنند رد می شوند، اما اگر کمترین چیزی علیه خدا ببینند داستان فرق می کند.

چهره هایشان سرخ می شود، سینه هایشان را بیرون می دهند، کلمات خشم آلودی به زبان می آورند.

میزان خشم شان حیرت انگیز است. نحوه ی برخوردشان هراس آور است. این آدم ها نمی فهمند که باید در درون از خدا دفاع کرد، نه در بیرون. آن ها باید خشم شان را متوجه خودشان کنند!

زندگی پی | یان مارتل
پاراگراف کتاب (109)
مردم همچون کوک ساعتی هستند که بدون اینکه بدانند چرا، کوک میشوند و می چرخند!

هربار که انسانی زاده و متولد میشود ساعتِ زندگیِ بشر بار دیگر کوک میشود تا یک بار دیگر همان نوای کهنه ای را که پیش از این به دفعاتِ بی شمار نواخته شده، ضرب به ضرب و میزان به میزان با واریاسیون های بی معنی تکرار کند.

هر فرد، هر تجسم بشری و مسیر زندگی اش، تنها شبحی کوتاه تر از روح بی پایان طبیعت و اراده ی پایدار زندگی است.

جهان همچون اراده و تصور | آرتور شوپنهاور
پاراگراف کتاب (109)
به همه جا سر زدیم، به کافه ها، اسکله ها، پارک ها... اما نتوانستیم پیدایش کنیم لعنتی آب شده بود و رفته بود توی زمین.

گفتم: من دیگه نیستم خودت دنبالش بگرد.

گفت: تنهایی نمی تونم.

گفتم: خیلی خسته ام.

به التماس افتاد: خواهش می کنم.

نخواستم تنهایش بگذارم. باز شروع کردیم به گشتن. این بار حتی لابه لای کتاب ها را هم نگاه کردیم اما چیزی دستگیرمان نشد. سرانجام از پا افتادم اما او هنوز هم که هنوز است دنبالش می گردد. من ایمان دارم که او نمی تواند گمشده اش را پیدا کند.
گمشده ی او بیشتر شبیه خودش است. به نظر من او باید به دنبال خودش بگردد و بد نیست اگر بتواند دستش را در دهان خود فرو کرده، جمجمه اش را سرانگشتانش لمس کند...

فرشته ها | رسول یونان
پاراگراف کتاب (109)
اگر آدم بخواهد به تمام خطراتی که متوجه ما هستند فکر کند باید اصلا پای خود را از خانه بیرون نگذارد. وقتی هم در خانه ماند باید از جایش تکان نخورد. چون در آنجا هم ممکن است بلایی بر سرش بیاید.
چه بسا کسانی که در حمام برق می گیردشان، یا اینکه پایشان روی پله ها لیز می خورد و می شکند یا موقع بریدن کالباس انگشتشان را می برند. اگر بخواهیم به این چیزها فکر کنیم باید از جایمان تکان نخوریم. همان جا روی اولین پله بنشینیم. مثل کرم های حشره ای وحشت زده که فقط به یک چیز فکر می کنند، انواع مرگ...!
اگر خورشید بمیرد | اوریانا فالاچی
پاراگراف کتاب (109)
خسته ام، این دست ها خسته اند و چرا اینقدر خسته اند؟

دقیق می شوم، دقیق و متمرکز می شوم بلکه بشنوم، بلکه صدایش را بشنوم، اما نه. فقط یک کلاغ روی بلندترین شاخه یک کاج بال می زند.

مغزم، مغزم درد می کند از حرف زدن، چقدر حرف زده ام، چقدر در ذهنم حرف زده ام. خروار، خروار حرف با لحن و حالت های مختلف، مغایر، متضاد و...

گفته ام و شنیده ام، خاموش شده و باز برافروخته ام، پرخاش کرده و باز خوددار شده ام، خشم گرفته ام و لحظاتی بعد احساس کرده ام چشمانم داغ شده اند و دارند گُر میگیرند؛ مثل وقتی که انسان بخواهد اشک بریزد و نتواند. اشک هرگز!

سُلوک | محمود دولت آبادی
پاراگراف کتاب (109)
در سراسر تاریخ مکتوب و شاید از پایان عصر نوسنگی، سه گونه آدم در دنیا بوده اند: بالا، متوسط، پایین..که هدف های این سه گروه کاملا سازش ناپذیر است.

هدف طبقه بالا، این است که سر جای خود بماند، هدف طبقه متوسط، این است که جای خود را با طبقه بالا عوض کند، هدف طبقه پایین زمانی که هدفی داشته باشد، این است که تمایزات را در هم شکسته و جامعه ای بیافریند که در آن همه انسان ها برابر باشند.

خصلت پایدار طبقه پایین این است که خرکاری چنان از پا درش می آورد که جز به تناوب، از آنچه بیرون از زندگی روزمره است آگاهی ندارد.

۱۹۸۴ | جُرج اُرول
پاراگراف کتاب (109)
انسان وضع دشواری دارد، زیرا انسان تمدن دارد!

تمدن چندان نیرومند است که می تواند جلو انگیزش جنسی را بگیرد و موجب پاکدامنی پیش از زناشویی شود، یا کسی را وادارد که برای همه ی عمر سوگند پارسایی بخورد. تمدن می تواند کسی را از گرسنگی بکشد، در حالی که غذا فراهم باشد؛ زیرا برخی خوراک ها، نجس خوانده شده است یا چه بسا کسی را به پاره کردن شکم دیگری یا شلیک گلوله ای در مغز خود برانگیزد تا لکه ی ننگی پاک شود. تمدن از مرگ و زندگی قوی تر است.

تمدن و ملالتهای آن | زیگموند فروید
پاراگراف کتاب (109)
هر چه بارم سنگین تر باشد خرسندترم؛ زیرا این بار آزادی من است. همین دیروز بود که بی دلیل بر زمین راه می رفتم؛ هزاران جاده را درنوردیدم که مرا به جایی نرساندند زیرا جاده ی مردان دیگر بودند. امروز من فقط یک راه دارم که نمی دانم به کجا ختم میشود، ولی راه خودم است.

ناگهان آزادی بر من فرود آمد و مرا درنوردید. جوانی ام با باد رفت و خود را تنها دیدم و چیزی دربهشت باقی نمانده بود، نه خوبی و نه بدی و نه کسی که به من فرمان دهد. محکومم از قانونی جز قانون خویش فرمان نبرم. هرکس باید خود راه خویش را بیابد.

مگس ها | ژان پل سارتر
پاراگراف کتاب (109)
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • بدون نام

    متن نویسندگان ایرانی بنظرم قشنگ تر هست
    کاش امکانی بود که هر هفته ی کتاب خوب حالا به معرفی نویسندگان یا خود خوانندگان سایت پیشنهاد گردد و امکان دانلودش هم باشد

  • هستی

    این قسمت فوق العادس مرسی

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج