برترین ها: وقتي خواستم به دنبال معنی کلمه کتاب باشم فکر کردم که کار ساده اي را به عهده گرفته ام! اما وقتي دو روز تمام در گوگل کلمه کتاب و کتاب خواني را جستجو کردم آنهم به اميد يافتن چند تعريف مناسب نه تنها هيچ نيافتم، تازه فهمیدم که چقدر مطلب در مورد کتاب و کتابداری کم است. البته من عقيده ندارم که جستجوگر گوگل بدون نقص عمل مي کند، اما به هر حال يک جستجوگر قوي و مهم است و مي بايست مرا در يافتن ۲ يا ۳ تعريف در مورد كتاب کمک مي کرد؛ اما اين که بعد از مدتي جستجو راه به جايي نبردم، به اين معني است که تا چه اندازه کتاب مهجور و تنها مانده است.
این زن سوم، زنی است که می خواهد انتخاب کند. زنی است که نه چهره موروثی را می پذیرد و نه چهره تحمیلی صادراتی پست ترین و پلیدترین دشمنان انسانیت را. هر دو را آگاه است و هردو را هم میداند.
آنکه به نام سنت تحمیل می شد و در جریان آن به وراثت می رسید، مربوط به اسلام نیست؛ مربوط به سنت های دوره ی پدرسالاری است و حتی دوره ی بردگی و آنکه امروز از غرب می آید، نه علم است، نه بشریت است، نه آزادی است، نه انسانیت است، و نه مبتنی بر حرمت زن است، مبتنی بر حیله های پست قدرت های پست انحرافی و تخدیر کننده ی بورژوازی است.
می خواهد در این میانه انتخاب کند؛ چه چیز را؟ آن کدام تصویر است؟ نه تصویر زن ارتجاعی سنتی، نه تصویر زن مدرن تحمیلی، بلکه تصویر زن مسلمان است. برای این که تصویر این چهره سوم را بفهمد، خوشبختانه هم مواد در دست ماست و هم تاریخ، و هم بهتر از مواد و مجسم تر از تاریخ و معین تر و محسوس تر از مباحث علمی و فقهی، تصویر عینی شخصیت های نمونه ای که به نام امام، به نام اسوه، به نام سرمشق در تاریخ ما وجود دارند و بالاخص در فرهنگ شیعی، همه در یک خانواده، در یک اتاق 3×4 جمعند؛ خانواده ای که هرکدامشان سرمشقند:حسن بودن در صلح،حسین بودن در جهاد و شهادت، زینب بودن در سنگین ترین رسالت اجتماعی عدالت و حق، فاطمه بودن در زن، و علی بودن در همه چیز!
فاطمه فاطمه است | دکتر علی شریعتی
همواره با این تجربه رو به رو میشوم و هربار هم سعی میکنم که آن را انکار کنم، به رغم وضوح و روشنی اش نمیخواهم آن را باور کنم؛ اینکه اغلب مردم فاقد وجدان فکری هستند. بسیاری از اوقات حتی فکر کرده ام که اگر دارای این وجدان باشیم حتی در داخل شلوغ ترین شهرها خود را تنها و میان بیابان حس میکنیم.
هرکس به شما به چشم بیگانه ای نگاه میکند، ترازوی خود را به کار می اندازد و این یکی شما را بد و آن یکی شما را خوب مینامد؛ هیچکس از اینکه به او بگویید وزنه های ترازویش توخالی است از شرم سرخ نمیشود.
حکمت شادان | فریدریش نیچه
اگرچه خون در بدن می ایستد و بعد از یک شبانه روز بعضی از اعضاءِ بدن شروع به تجزیه شدن می کنند ولی تا مدتی بعد از مرگ موی سر و ناخن می روید - آیا احساسات و فکر هم بعد از ایستادن قلب از بین می روند و یا تا مدتی از باقیمانده ی خونی که در عروق کوچک هست زندگی مبهمی را دنبال می کنند؟ حس مرگ خودش ترسناک است چه برسد به آنکه حس بکنند که مُرده اند!
پیرهایی هستند که با لبخند می میرند، مثل اینکه خواب بخواب می روند و یا پیه سوزی که خاموش می شود. اما یک نفر جوان قوی که ناگهان میمیرد و همه ی قوای بدنش تا مدتی بر ضد مرگ می جنگد چه احساساتی خواهد داشت؟
بوف کور | صادق هدایت
مسئله اعتماد به نفس هم در برخورد با دزدا خیلی مهمه.
اگه یک دزد رو در حال سرقت از خونتون غافلگیر کردین اصلا وحشت زده نشین، چون مطمئن باشید که اون هم به اندازه شما ترسیده. خاطرم هست که خود من یه دفعه تو اوایل کارم به وسیله صاحب خونه غافلگیر شدم. صاحب خونه که از من حرفه ای تر بود بعد از اینکه منو لخت کرد، یعنی کیف و ساعت و تمام اشیاء قیمتی منو ازم گرفت، منو مجبور کرد که سرپرستی زن زشت و سه تا بچه زلزله شو به عهده بگیرم.
چاره ای نداشتم. تهدیدم کرد که اگه بخوام از این کار شونه خالی کنم منو به پلیس معرفی میکنه. خلاصه من مجبور شدم به مدت شش سال وظایف زجرآور زناشویی و پدری آقارو به جای خودش انجام بدم. لابد دوست دارین بدونین که چه جوری بعد از شش سال از شرشون راحت شدم؟
خیلی ساده، من هم یه دزد دیگه رو حین سرقت غافلگیر کردم.
اعترافات یک سارق مادرزاد | وودی آلن
این که سختی ها و موانع را به منزله ی «بد» برداشت کنیم یکی از اشتباهات بزرگی است که در زندگی مرتکب می شویم. چیزهای بدی که هرچه زودتر می بایست از شر آنها خلاص شویم.
زمانی که چنین نگرش و برخوردی با مشکلات و موانع داریم، همه ی مشکلات زندگیمان به دشمنانی مبدل می شوند که باید با آنها بجنگیم.
احساس اضطراب، خستگی و ناراحتی ما به این دلیل است که ما وارد جنگی بیهوده با زندگی شده ایم.
زمانی که با مشکلات همانند دشمن رفتار می کنیم هیچ گاه به اندازه ای به آنها نزدیک نمی شویم که موهبت های پنهان شده در آنها را کشف کنیم.
هیچ گاه به مشکلات و موانع به عنوان فرصت هایی برای آموختن درس های مهم زندگی نمی نگریم.
رازهایی درباره زندگی | باربارا دی آنجلیس
در زندگی باید پذیرای ریسک ها بود. به راستی درک معجزه زندگی مقدور نیست مگر زمانی که به رویدادی ورای تصور خود برسیم.
خداوند، با طلوع خورشید، هر روز، پدیده ها را به ما می بخشد ممکن است، در «لحظه ای» هم با رویدادی غیرمتعارف درد و بدبختی شخصی یا جمعی را از ما دور کند. اگر چنین قدرت لایزالی را در او می شناسیم، پس باید «موجودیت» آن «لحظه» را هم باور کنیم.
در صورتی که به آن توجه نمی کنیم و هر روز هم با سهل انگاری، تجاهل میکنیم و حتی تظاهر می کنیم آن «لحظه» شبیه لحظات دیروز بوده یا همانند فردا خواهند بود.
کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم | پائولو کوئیلو
اگر خدا را منشاء همه برکتها و ثروتهای خود بدانید و برای یکایک جزئیات امور مالی خود چشم امیدتان را به او بدوزید، همه جنبه های زندگیتان ثبات می یابد. آنگاه زمانی می رسد که شاهد اضطرارها و فوریتهای مالی نخواهید شد و به مائده های بی درنگ آسمانی نیاز نخواهید داشت.
شگفت اینکه هرچه بیشتر خدا را سرچشمه روزی خود بدانید، اوضاع مالی تان بهتر می شود و همواره جوهری که نیازهایتان را برمی آورد در دسترس شما خواهد بود.
قانون توانگری | کاترین پاندر
مردی سوارکار به سرعت در حال تازیدن بود. به نظر میرسید به جای مهمی میرود. مرد دیگری در کنار جاده ایستاده بود فریاد زد: کجا می روی؟ مرد سواره پاسخ داد: نمیدانم از اسب بپرس! این داستان زندگی اغلب مردم است، کسانی که سوار بر اسب عادتهایشان هستند بدون هیچ ایده ای. وقت آن رسیده که افسار کنترل را بدست خود بگیرید و زندگی تان را به سمتی ببرید که واقعا میخواهید.
اگر زندگی را به دست خلبانی خودکار داده اید و مجاز میدانید که عادت ها شما را به هرجا که میخواهند ببرند، علت چیست؟
خود را از این قلاب رها سازید تا در شرایط خوبی قرار گیرید. ۹۵ درصد همه ی چیزهایی که ما احساس میکنیم، فکر میکنیم، انجام میدهیم و یا به دست می آوریم حاصل یک عادت آموخته شده است. البته ما با غرایز (نه عادات) متولد میشویم، ما عادت ها را با تکرار و مرور زمان میسازیم.
اثر مرکب | دارن هاردی
هر چقدر هم که تلخ و دردناک باشه واقعیت اینه که زمان به عقب برنمی گرده و چیزهایی که از دست میدیم دیگه هیچ وقت برنمی گردن. وقتی زمان با همه ی چیزهایی که درونشه جلو میره و ازت رد میشه، هرکاری هم که بکنی نمی تونی شرایط رو دوباره به حالت اولش برگردونی.
اگه یه چیزی کج بره و مسیرش عوض بشه، دیگه کج رفته. هر چقدر هم تلاش کنی که اونو به مسیر خودش برگردونی نمیشه، چون اون مسیر عوض شدنی نیست.
جنوب مرز غرب خورشید | هاروکی موراکامی
آیا هیچ وقت با آدم هایی برخورد کرده اید که به نظر می رسد از روی تصادف نیست که بر سر راه شما قرار گرفته اند؛ بلکه نوعی حکمت بسیار دردناک در آن هست که زندگی تان را ناگهان از این رو به آن رو می کند؟ سفر یعنی تصویرهایی که تصویرهای دیگر را می پوشاند. سفر یعنی اعماق عکسی که آنجا سایه هامان حقیقی تر از خودمان به نظر می رسند.
پس مشکل ترین چیز فقط این است که مجبور باشی از جایت بلند شوی، بدون اینکه جایی باشد که به آنجا بروی...! زندگی من، وقتی که دختر کوچولو بودم، در انتظار بیهوده ی خود زندگی گذشت. گمان می کردم که یک روز یک دفعه زندگی شروع خواهد شد و خودش را در دسترس من قرار خواهد داد، مثل بالا رفتن پرده ای، یا شروع شدن چشم اندازهای. هیچ خبری از زندگی نمی شد. خیلی چیزها اتفاق می افتاد، اما زندگی نمی آمد. و باید قبول کرد که من هنوز هم همان دختر کوچولو هستم؛ چون همچنان در انتظار آمدن زندگی هستم...!
کاناپه ی قرمز | میشل لِبر
حتی یک ثانیه توام با آرامش به من ارزانی نشده، هیچ چیزی به من ارزانی نشده، همه چیز را باید فراچنگ آورم. نه تنها حال و آینده بلکه گذشته را نیز - سرانجام حتی آن چه را هر بشری به میراث می برد من باید به دست خویش فراهم آورم.
این شاید دشوارترین کار باشد. وقتی زمین به راست می گردد - من یقین ندارم که به راست گردیده، من باید برای جبران مافات به چپ بگردم، اما واقعیت آن است که من حتی ذره ای ناچیز از نیروئی را که لازمه ی این تعهدات است در خود سراغ ندارم. من که به زحمت می توانم بار نیم تنه ی زمستانی ام را بر دوش کشم، کی قادرم جهان را بر شانه هایم حمل کنم؟
نامه هایی به میلنا | فرانتس کافکا
قورباغه ای را در کاسه ای پر از آب بر روی شعله آرامی از آتش گذاشته و آتش زیر کاسه را آرام آرام زیاد می کنیم به طوری که قورباغه گرمای تدریجی آب را احساس نمی کند و بدنش به حرارت آب عادت می کند. پس از ساعت ها بالاخره آب آنقدر گرم می شود تا به جوش می آید و قورباغه در حالی که هنوز به آرامی در آب شناور است در آب جوشان می میرد بدون اینکه بداند چه اتفاقی افتاده است.
بالا بردن حرارت محیط قورباغه آن قدر آرام و تدریجی بوده است که او را تا نقطه ی مرگ به محیطش عادت داده است؛ و این مردم در این خیابان ها و در داخل ماشین هایشان درست مانند قورباغه، روح و بدنشان به آرامی به شلوغتر شدن محیط عادت کرده و تغییر در محیط خود را احساس نمی کنند و متوجه نیستند که برایشان چه اتفاقی می افتد، حتی تا نقطه ی مرگ.
تنها دویدن | نادر خلیلی
زندگی در دنیا هم همین طوراست. خیلی از انسانها داد می کشند ناله می کنند می گریند ولی نمی توانند صدایشان را به جائی برسانند؛ زیرا معلوم نیست آنها زندگی می کنند یا نه؟
البته آنها فرقی با مرده ها ندارند و به غیر از روزهای سرشماری، انتخابات، اخذ مالیات و خدمت سربازی جزو انسان شمرده نمی شوند.
اگر در دنیا از همه سوال بکنند آیا تو انسان هستی؟ چند نفر با افتخار می توانند بگویند اره من هستم؟
خر مُرده | عزیز نسین
از تجربه ی دو ساله ام آموختم که به دست آوردن غذای ضروری مورد نیاز یک نفر، حتی در این عرض جغرافیایی، زحمتی بسیار اندک می برد؛ آموختم که آدمی می تواند با غذایی به سادگی جیره ی حیوانات زندگی کند و در عین حال سالم و قوی باقی بماند.
مگر یک انسان منطقی در ساعت های آرامش خود، در ظهرهای معمولی، چه چیز بیشتر از تعدادی کافی خوشه های آب پز ذرت شیرین سبز همراه با نمک می خواهد؟ حتی تنوع مختصری که به کار می بستم برای پاسخ گویی به درخواست ذائقه بود و نه به الزام سلامت. با این وجود انسان ها به مسیری افتاده اند که هر از گاه، نه به اقتضای نیاز، که بر اثر تشریفات گرسنگی می کشند.
والدن | هنری دیوید ثورو
در جامعه ای مثل جامعه ما که انقدر بی ثبات است، هیچکس نمی تواند گذشته دیگری را ردگیری کند. اهل کجایی؟ ننه بابات کی هستند؟ هرکدام از این سوال های ما ممکن است زخمی باشد که التیام ندارد، زخمی که نمیگذارد دوست داشته باشیم یا دوستمان داشته باشند.
هرچیزی به ما نارو میزند، جسم یک علامت میدهد و حالت چهره یک چیز دیگر را نشان میدهد؛ کلمات ضد خودشان میشوند؛ ذهن بهمان کلک میزند؛ مرگ، مرگ را اغفال میکند.. حواستان باشد.
زندانی لاس لوماس | کارلوس فوئنتس
نظر کاربران
"من که به زحمت می توانم بار نیم تنه ی زمستانی ام را بر دوش کشم، کی قادرم جهان را بر شانه هایم حمل کنم؟"
مرسی
دستتون درد نکنه خیلی قشنگ بودن.بیشترشون جذاب بودن و خوندنی منتها یه پیشنها دارم..تعداد مطالب رو کمتر کنید هفته ای دوبار بگذارید و باکیفیت تر