طنز؛ رفع معضل بیکاری با لگد
این جوری که آقای بذرپاش در سخنرانیهای دو روز یکبارشان در اقصی نقاط کشور مطرح میکنند (مدیونید فکر کنید قصد کاندیداتوری دارند)، نرخ بیکاری در کشور به حدی رسیده که مغازهدار صبح میرود کرکره مغازهاش را میکشد بالا، ناگهان یادش میآید مغازهداری که نشد کار!
این جوری که آقای بذرپاش در سخنرانیهای دو روز یکبارشان در اقصی نقاط کشور مطرح میکنند (مدیونید فکر کنید قصد کاندیداتوری دارند)، نرخ بیکاری در کشور به حدی رسیده که مغازهدار صبح میرود کرکره مغازهاش را میکشد بالا، ناگهان یادش میآید مغازهداری که نشد کار! کرکره را میکشد پایین و برمیگردد خانه و به جامعه بیکاران میپیوندد. یعنی وضع اشتغال به طرز بیسابقهای خراب است و دیگر دولت قبل هم نیست که رفقا و بستگان را در یک وزارتخانهای، خودروسازیای جایی مشغول به کار کنیم!
تازه الان بیوی اینستاگرام نصف جمعیت ایران را نگاه کنید، یا عکاس هستند یا طنزنویس. (طبق تعاریف وزارت کار، «وُرک اَت جیب بابام» هم هنوز جزو مشاغل محسوب نمیشود.) البته آلودگی هوا دارد کمکم مفهوم عکاسی در کشور را از بین میبرد.
اگر خدای نکرده پسفردا انتخابات جوری پیش برود که آقای عباس جدیدی از شورای شهر بروند یا آقای قالیباف دیگر شهردار نباشند، بیش از 90درصد طنزنویسان اینستاگرامی هم باید اطلاعات صفحهشان را تغییر بدهند و به این صورت نرخ بیکاری از این هم بالاتر خواهد رفت!
از آنجا که اشتغالزایی با تعریف اشتباه و ایدهآلی که شما از شغل در ذهنتان دارید، یک روزه و یک هفتهای (و در ایران بیست ساله) امکانپذیر نیست، ما باید برای کاهش سریع میزان بیکاری، برخی اقدامات را انجام دهیم تا آمار به حد مطلوبی برسد و مسئولان جلوی دوربین حرفی برای گفتن داشته باشند و از بیکاری در بیایند.
اولین راه، اضافه کردن چند فعالیت به فهرست مشاغل است. اصطلاحا به افرادی که بیکار هستند گفته میشود که بروند سماق بمکند. پس اگر سماق مکیدن را شغل محسوب کنیم، حداقل 20درصد از میزان بیکاری کشور کاسته خواهد شد و به استاندارد جهانی میرسیم. فعالیتهای لگدی از قبیل «گل لگد کردن»، «لگد به مواضع خصمانه گربه زدن» و «لگد به بخت خود زدن» هم جزو این فهرست هستند.
اما چون ما همیشه به رتبه اول هر چیزی فکر میکنیم و معمولی بودن راضیمان نمیکند، باید به فکر اقدامات اضافهای هم باشیم که نیازمند همکاری همه هموطنان است. مثلا در جمعهای دوستانه یا خانوادگی، خاطرات غیرواقعی از دلاوریهایمان تعریف کنیم و دیگران را سر کار بگذاریم. بعد درست در لحظهای که خیلی سر کار رفتهاند، اسمشان را ثبت و آنها را به آمار شاغلین اضافه کنیم. یا حتی سر قرارهای ملاقاتمان حاضر نشویم و به این شکل بقیه را سر کار بگذاریم. حتی میتوانیم بقیه را دعوت کنیم تا در ساعتهای نامعقولی مانند 3 صبح به منزلمان بیایند و دو نفری فوتبال بازی کنیم و حتما با پاسخ «مگه بیکارم؟» مواجه خواهیم شد که استفهام انکاری است و معنی اصلیاش میشود «بیکار نیستم».
پس میبینیم که بازی با آمار خیلی خوب است و آدم از بیکاری در میآید و حوصلهاش هم سر نمیرود. یک خوبی دیگرش هم این است که نگرانیها در زمینه اشتغال را برطرف میکند و دیگر نیازی نیست آقای بذرپاش دو روز یک بار مصاحبه کنند.
ارسال نظر