طنز؛ ه/هست/تأنیث
تا دهخدا وارد کلاس شد، جهانگیری بر پا داد. دهخدا نگاهی به اسامی خوبها و بدها روی تخته سیاه انداخت و پرسید: «اینا چیه روی تخته نوشتی؟» جهانگیری بادی به غبغبش انداخت و گفت: «اسامی خوبها و بدها رو نوشتم». قاضیپور یکهو فریاد زد: «مُبصر پارتی بازی کرده.
تا دهخدا وارد کلاس شد، جهانگیری بر پا داد. دهخدا نگاهی به اسامی خوبها و بدها روی تخته سیاه انداخت و پرسید: «اینا چیه روی تخته نوشتی؟» جهانگیری بادی به غبغبش انداخت و گفت: «اسامی خوبها و بدها رو نوشتم». قاضیپور یکهو فریاد زد: «مُبصر پارتی بازی کرده.
اسم همه مخالفا رو توی بدها نوشته، اسم رفیقای خودش رو هم توی خوبها. الکی جلوی اسم ما ضربدر هم زده». جهانگیری با اخم گفت: «تقصیر خودته که میخواستی تخته سیاه رو پاره کنی». دهخدا با تعجب گفت: «تخته سیاه که پاره نمیشه». بعد نگاهی به قاضیپور که پوزخند زده بود انداخت و از جهانگیری پرسید: «چرا آخر هر اسم که نوشتی یه ه گذاشتی؟ مثلا چرا نوشتی سعیده مرتضوی؟ نکنه به جای کسره ه گذاشتی؟»
جهانگیری پسِ کلهاش را خاراند و گفت: «همهاش تقصیر زیرنویسای فیلمای خارجیه. آخر هر کلمه یدونه ه میچسبونن» دهخدا گفت: «بعضی جاها که تابلوئه نباید از ه استفاده کنی. مثلا اگه آخر اسم بعضی آدما ه بذاری جنسیتشون تغییر میکنه» تا دهخدا این حرف را زد مرتضوی جیغ کشید و در حالی که کیفش را روی موهای سرش گذاشته بود رفت زیر میز. مشایی با همان چشمان خمارگوناش چشمکی به مرتضوی زد و شانهاش را به شانه احمدینژاد کوبید. احمدینژاد با لبخند به مرتضوی گفت: «پایهای بعد از کلاس بریم با هم ساندیسی چیزی بخوریم؟»
دهخدا بیدرنگ ه اضافه سعیده را پاک کرد و به جهانگیری گفت: «حالا درست شد». مرتضوی نفسی به راحتی کشید و از زیر میز بیرون آمد و سر جایش نشست.
مشایی چشمان خمارگونهاش را جوری تنگ کرد که انگار چندشش شده بود، احمدینژاد هم آرام در گوش مرتضوی گفت: «اون قضیه قرار و سانديس و اینا کنسله». دهخدا تختهسیاه را پاک کرد و گفت: «نوشتن ه به جای کسره غلطه. ه بیشتر مواقع معنی هست میده و گاهی هم نشانه مونث بودن کلمهاس. متوجه شدین؟» کوچکزاده با خنده گفت: «زنگنه چی؟ مرده یا زنه؟»
زنگنه با عصبانیت گفت: «به مطهری بگم اون یکی فامیلیت رو دوباره بگه؟» دهخدا با صدای بلند تشر زد: «کافیه. به جای اینکه هی علیه همدیگه سند و مدرک رو کنید، حواستون رو جمع کنید که مدام ه و کسره رو جای هم ننویسید.»
سلیمینمین گفت: «همه حال کلاس به سند رو کردنشه، وگرنه حال نمیده که». دهخدا دندانقروچه کرد و خواست چیزی بگوید که یکهو زنگ خورد و شاگردها دستزنان و جیغ و هورا کشان از کلاس بیرون رفتند.
ارسال نظر