طنز؛ اجق وجق!
یه عده هستن فقط بهمن ماه یهو عاشق هنر و سینما میشن! مورد داشتیم فیلمی در ایام جشنواره صفِ سه کیلومتری داشته ولی در زمان اکران کلا سیزده نفر هم بیننده نداشته! در همین راستا، رُستم هم عاشق سینما و...
یه عده هستن فقط بهمن ماه یهو عاشق هنر و سینما میشن! مورد داشتیم فیلمی در ایام جشنواره صفِ سه کیلومتری داشته ولی در زمان اکران کلا سیزده نفر هم بیننده نداشته! در همین راستا، رُستم هم عاشق سینما و شهرت بود و در فیلمها نقشهای ده ثانیهای بازی میکرد! این بارِ آخر خودش معتقد بود که نقش بیست ثانیهایش را اینقدر خوب بازی کرده که عوامل پشتصحنه ازش پرسیدن شما پسر تام هنکس نیستی؟! اما موقع اکرانِ فیلم، نقشش به کل حذف شدهبود.
گشتند و با یک سوپراستار قرارداد بستند و بعد رُستم و پسرداییاش از فیلم یازده یار اوشن چند سکانس را بازنویسی کردند تا سوپراستار نقش جورج کلونی را بازی کند و رُستم نقش براد پیت را. ضبط فیلم ده روزه، در هتلی کنارِ دریای خزر انجام شد. بعد فیلم را به یک تدوینگر سپردند ببینه چی میتونه ازش دربیاره! سهراب هر روز نگرانتر میشد. با وجودیکه آخرین فیلمی که دیدهبود، چهل سالِ پیش «خانم دلش موتور میخواد» بود، ولی میتوانست درک کند که فیلمی که ساخته شده عاری از هرگونه هنر و جذابیته. با چند نفر مشورت کرد و بعد به رُستم گفت: «ظاهرا اولین قدم برای هنرمند شدن اینه که مثل هنرمندا زندگی کنی.
رستم رفت و به نصایح پدر عمل کرد. خود سهراب هم نشست و همراه دوستانش اینقدر چیزمیز کشید تا نکات خوبی به ذهنش برسد و فیلم را ادیت کند. فیلم درنهایت اکران شد و فروش میلیاردی هم داشت و سهراب پولدارتر و رستم هم سلبریتی شد! ببخشید که نتوانستم پایان شادی برای داستان بنویسم!
ارسال نظر