طنز؛ ابرقهرمان ایرانی
مهرداد نعیمی در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
بچه که بودم پدرم میگفت پسرم سوپرمن واقعی کسی است که زیر بارِ مخارج زندگی کمرش صاف بمونه و شرمنده زن و بچه نشه. جمله خوبیه ولی یه مقدار زود این رو میگفت. چون اولا من تا اون موقع هنوز خود سوپرمن هالیوودی رو اصلا نمیشناختم که حالا بفهمم سوپرمن واقعی چیه و دوما تصوری از صاف موندن کمر زیر فشار مخارج زندگی نداشتم. پدرم را سوالپیچ میکردم و او هم جوابهای عجیب و غریبی میداد که در نهایت میرسیدم به یک نوع خاصی از سوپرمن ایرانی. مردی که در زندگی شخصیاش دچار مشکل بود و در برابر تورم گاوش زاییده و همسرش هر شب که نه، هر روز صبحِ زود او را از خانه به بیرون پرتاب میکرد تا برود دنبالِ کار.
نام او «سوپر» (به معنی بقالی) و فامیلیاش «من» (به معنی مرد) بود که در مجموع میشد «مرد بقال یا همون عباسآقای خودمون». در زمان نوزادی، این مینیسوپرمن از بیمارستانی واقع در شرق تهران خریداری شد و از همان ابتدا به خاطر خاطرات ناگوار دوران طفولیت، دچار مشکلاتی مثل شبادراری، دندونقروچه، راه رفتن در خواب و ناخنخوری شده بود و با وجود قدرتهای مافوق بشریاش مثل توانایی پرواز، دیدزنی و سرعت زیاد در حد شوتهای روبرتو کارلوس، شخصیت بسیار محتاط و ترسویی داشت. خیلیها او را یک محافظهکارِ میانهرو میدانستند چون تا مجبور به انجامِ کاری نبود، به مسئله دخول نمیکرد و اگر هم میکرد قبلش با مامورین محترم نیروی انتظامیِFBI یا آتشنشانی تماس میگرفت! سوپرمن نصف کودکیاش را در صفها زندگی کرد و تنها دلخوشیاش شهابسنگ بود.
بچه که بودم پدرم میگفت پسرم سوپرمن واقعی کسی است که زیر بارِ مخارج زندگی کمرش صاف بمونه و شرمنده زن و بچه نشه. جمله خوبیه ولی یه مقدار زود این رو میگفت. چون اولا من تا اون موقع هنوز خود سوپرمن هالیوودی رو اصلا نمیشناختم که حالا بفهمم سوپرمن واقعی چیه و دوما تصوری از صاف موندن کمر زیر فشار مخارج زندگی نداشتم. پدرم را سوالپیچ میکردم و او هم جوابهای عجیب و غریبی میداد که در نهایت میرسیدم به یک نوع خاصی از سوپرمن ایرانی. مردی که در زندگی شخصیاش دچار مشکل بود و در برابر تورم گاوش زاییده و همسرش هر شب که نه، هر روز صبحِ زود او را از خانه به بیرون پرتاب میکرد تا برود دنبالِ کار.
نام او «سوپر» (به معنی بقالی) و فامیلیاش «من» (به معنی مرد) بود که در مجموع میشد «مرد بقال یا همون عباسآقای خودمون». در زمان نوزادی، این مینیسوپرمن از بیمارستانی واقع در شرق تهران خریداری شد و از همان ابتدا به خاطر خاطرات ناگوار دوران طفولیت، دچار مشکلاتی مثل شبادراری، دندونقروچه، راه رفتن در خواب و ناخنخوری شده بود و با وجود قدرتهای مافوق بشریاش مثل توانایی پرواز، دیدزنی و سرعت زیاد در حد شوتهای روبرتو کارلوس، شخصیت بسیار محتاط و ترسویی داشت. خیلیها او را یک محافظهکارِ میانهرو میدانستند چون تا مجبور به انجامِ کاری نبود، به مسئله دخول نمیکرد و اگر هم میکرد قبلش با مامورین محترم نیروی انتظامیِFBI یا آتشنشانی تماس میگرفت! سوپرمن نصف کودکیاش را در صفها زندگی کرد و تنها دلخوشیاش شهابسنگ بود.
او عاشق شهابسنگ بود. روزهایی که محققان خبر میدادند که امشب آسمان شهابباران است، تا صبح بیدار میماند و در نت به چت مشغول میشد و همینجا بود که کمکم متوجه شد باید یک روزی، یکجایی با یک دختری وصلت کند، امان از عاشقیت. سوپرمن برخلاف هیکل بدنسازیاش، در عشق آدم ضعیفالنفسی بود و خیلی زود نیازمند همدم و مونس شده و هوس کانون گرم خانواده کرد. وقتی همسرِ آیندهاش توی چت از او درباره تواناییهایش میپرسید، سوپرمن سریع اینها را فهرست میکرد: توانایی تحمل انواع سوءاستفادهها و سوءهاضمهها و سوءمدیریتها. دارنده مدرک بینالمللی لیسانس دانشگاه آزاد، آرام و صبور و مهربان، خارج رفته و ساکن کَلیفورنیا، عکاس!
سوپرمن معتقد بود که رفتار با زنها مثل کار کردن با سانتریفیوژ و رآکتور هستهای است که هرچند مسئله گندهای به نظر میرسد، اما فقط کافی است منوآل را خوانده و شاسی درست را در زمان درست بفشارید. چون درست است که زنها در حد یک لپتاپ کورال سِوِن قابلیت دارند اما عموم مردها از آنها فقط در حد یک ماشینحساب کار میکشند و میشود تنها با کمی رومانتیک بودن، بهراحتی قلب هر دختری را به دست آورد که البته زهی خیال باطل. سوپرمن بالاخره ازدواج کرد اما نه با دختر محبوبش. دختر محبوبش که معلوم بود زنِ یکلاقبایی مثل سوپرمن نمیشد.
سوپرمن معتقد بود که رفتار با زنها مثل کار کردن با سانتریفیوژ و رآکتور هستهای است که هرچند مسئله گندهای به نظر میرسد، اما فقط کافی است منوآل را خوانده و شاسی درست را در زمان درست بفشارید. چون درست است که زنها در حد یک لپتاپ کورال سِوِن قابلیت دارند اما عموم مردها از آنها فقط در حد یک ماشینحساب کار میکشند و میشود تنها با کمی رومانتیک بودن، بهراحتی قلب هر دختری را به دست آورد که البته زهی خیال باطل. سوپرمن بالاخره ازدواج کرد اما نه با دختر محبوبش. دختر محبوبش که معلوم بود زنِ یکلاقبایی مثل سوپرمن نمیشد.
رفت و کاملا کلاسیک، با دختری که مادربزرگش برایش نشان کرده بود، وصلت کرد و علیایحال سوپرمن حالا وقتی شبها خسته و کوفته به خانه میرسد تازه باید با همسر اخمالویش که بچهشان را بغل کرده و هی عین فنر تکانتکان میخورد، به پشت بچه بکوبد تا بادگلویش را بزند. تازه وقتی بچه خوابش میبرد، همسرش شروع میکند به داد و فریاد که: «تا این وقت شب کدوم گوری بودی نرهخر؟ اگه به فکر من نیستی، یهکم به فکر این بچه باش، این بچه پدر نمیخواد؟ اون سوپرمن رومانتیکِ اول زندگیمون کجا رفت؟ ای کاش روز عروسی قلم پام میشکست، زنِ توی تنهلش نمیشدم.» و بعد با لنگه کفش به جان سوپر میافتد و جوری بدنِ ضدضربه سوپرمن لت و پار میشود که بچه از صدای پارهشدنِ آئورتِ سوپرمن دوباره بیدار میشود و باز از اول مراحل شیردهی و بادگلو و خواباندن آغاز میشود.
پ
ارسال نظر