طنز؛ بیا بزن راحتم کن
صادق هدايت ميگويد در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد. از جمله این زخمها ميتوان به درس معادلات ديفرانسيل اشاره كرد كه در تمامي ترمها و در تمامي مقاطع تحصيلي با طرحها و اسمهاي مختلف گريبانگير آدمي ميشود و لحظات دردناکی را برای بشر رقم میزند.
معمولا نحوه ارائه دروس در دانشگاه به نحوی است که پرسشی اساسی و ریشهای را متوجه برنامهریزان آموزشی و استادان محترم میکند. ما از آن پرسش اساسی عبور میکنیم و به پرسش فرعیتر «آخر چرا قشنگم؟» میرسیم. مثلا استاد میآید از شما میخواهد معادلهای را حل کنید که هیچ ما به ازای فیزیکیای ندارد. شما به استاد میگویید: «چرا داداش؟ چرا آبجی؟ چرا زجر میدی ما رو؟ بیا بزن راحتم کن. معادله موج ناهمگن در مختصات کروی با شرایط مرزی نوع سوم میدی حل کنم؟! تفنگت را از رو زمین بردار بزن تو مغزم بپاچه رو دیوار، این جوری زجرکشم نکن». که البته استاد پاسخ متقنی را که دهها سال است در مقاطع مختلف تحصیلی به علمآموزان داده میشود را میدهد: «لازمتون میشه، اگه یه وقت کسی ازتون پرسید، بلد باشید».
بنده خودم يك مرتبه سوار خطيهاي ونك گيشا شدم، تا درِ تاكسي را بستم راننده گفت: «خب جوون، نظرت راجع به معادله انتقال حرارت چیه؟» بنده در حالي كه شوكه بودم، گفتم: «كار، كار خودشونه؟!» غضبآلوده گفت: «نه، این بار نه». گفتم: «کلا با انتقال و این مسائل مشکل دارم. همین جوری چهار تا دونه هواپیما منتقل شده کلی مشکل داریم حالا حرارت که دیگه خیلی ناجوره. اصلا بیا راجع به معادله لاپلاس حرف بزنیم...» که در اینجا پاسخم به مذاقش خوش نیامد و در حالی که فریاد میزد: «پس چی تو اون دانشگاه بهتون یاد میدن؟» من را پیاده کرد، یک مسافر دربستی سوار کرد و از میدان دیدم خارج شد.
ارسال نظر