طنز؛ تذکره شیخنا و استادنا بهرام بیضایی!
بشير اسماعيلى در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
آورده اند که در عالم هنر، روزگاری شد که بهرام نامی برآمد که از فرط لطافت و کرامات، انگشت خلق بر دهان فرو میماند و عقل منتقدین در نقد آثارش پاره سنگ برمیداشت. در طفولیت آکیرا کوروساوا وی را به قندهار دید که در برزن دکوپاژ مینوشت.
کوروساوا حیران شد که ای طفل، تو را رسم دکوپاژ که آموخت؟ بهرام سر از دفتر بر نیاورد و به همان حال گفت: آشوبت رو دوس داشتم اما هفت سامورایی یه حالی بود! کوروساوا چو این بشنید نعرهای برکشید و تا هوکایدو همیدوید.
در ایام شباب، سوسن تسلیمی را دید و احسنت احسنت همیگفت. پس نقش اولها به او داد، پس ایامی چنین به سر شد و فیلم به سرانجام رسید. لیک سوسن جلای وطن کرد، پس بهرام سر به صحرا نهاد و دیر زمانی فیلم نساخت.
آوردهاند که صبحدمی در مرغزاری میرفت، مژده شمسایی بر شاخساری نشسته بود. چنگ بر گرفت و آواز سر بداد که:
خانم شما همسایهمونی؟ نه این همسایهمون نی... میای همسایهمون شی؟
شمسایی: پس اون همسایهتون چی (سوسن تسلیمی)؟
پس اون همسایهمون هیچي...
القصه، کار به سرانجام رفت و بهرام مژده را به زنی گرفت، پس گفت:
چه خوش که بر آید به یک کرشمه دو کار.
زان پس هر آنچه فیلم ساخت یا به تئاتر پرداخت، عیال را به نقش اول گماشت که هم دل وی به دست آورده باشد، هم پول از این جیب به اون جیب رفته باشد.
شبی یاد دارم که بهرام نخفت
شنیدم که اینگونه با مژده گفت
که حتی اگر جان رود از تنم
ندم نقش اول به غیر از زنم
چنین نیک مردی بود که دامن از سینما برکشید و دم به شکوه و گلایه گشود. پس از فرط ملال، دیری فیلم نساخت و چله نشست. مریدان گفتند که ای شیخ! از چه فیلم نمیسازی؟
گفت رسم مردان، سکوت در زمانه نامردمی است. هر آنکه هنرشناستر، گوشهنشینتر؛ وگرنه بیک ایمانوردی هم دویست تا فیلم داشت! هر وقت تقوایی فیلم ساخت، منم میسازم.
در این زمانه بی های و هوی لالپرست
خوشا به حال استوديوهاي مالپرست
به شبنشینی خرچنگهاي مردابي
شنا بد است! پس بهترين كار زيرآبي
پ
ارسال نظر