طنز؛ برف نابرف
مهدي احمديان در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
يك روز برفى كه شما ميخوايد بريد سركار بهصورت اسرارآميزى تاكسى نيست. بعد از مدتى يه تاكسى مياد سوالهايي مانند فلان جا ميخوره!؟ يا فلان جا ميريد؟ يا فلانجا؟ (خالى) پرسيده ميشه، راننده كه سكوت كرده با اشاره چشم به شما ميفهمونه كه مسير ميخوره. بعد كه شما سوار شديد تصميم ميگيره سكوتش رو تموم كنه و ميگه كه كرايه سه برابره و وقتى شما ميگيد آقا زلزله كه نيومده، بارون اومده؛ ميگه خب برو زير همين بارون جونت قدم بزن تا به رحمت خدا برى.
يك روز برفى كه شما ميخوايد بريد سركار بهصورت اسرارآميزى تاكسى نيست. بعد از مدتى يه تاكسى مياد سوالهايي مانند فلان جا ميخوره!؟ يا فلان جا ميريد؟ يا فلانجا؟ (خالى) پرسيده ميشه، راننده كه سكوت كرده با اشاره چشم به شما ميفهمونه كه مسير ميخوره. بعد كه شما سوار شديد تصميم ميگيره سكوتش رو تموم كنه و ميگه كه كرايه سه برابره و وقتى شما ميگيد آقا زلزله كه نيومده، بارون اومده؛ ميگه خب برو زير همين بارون جونت قدم بزن تا به رحمت خدا برى.
خلاصه با توجه به ترافيك هميشگى كه حالا بيشتر از حد معمول خودشم هست با تاخير ميرسى سركار و رئيست كه در كل هم دل خوشى ازت نداشته، طبق تعرفه اداره كار توبيخ به دست وايساده دم در و به محض ورود توبيخ رو به خورد شما ميده و به شما ميفهمونه كه در چنين روزهايى بايد همراه با دسته كلاغها بزنى بيرون. كار كه تمام شد پيامكى از «منزل» دريافت كرديد كه خانواده «منزل» به پاس اولين برف زمستونى اومدن و منزل يك ليست بلندبالاى خريد وسايل شام (در حدشام عروسى) براى شما فرستاده كه فقط مواد پيش غذا و دسر قيمتش برابره با فيش حقوقى شما به اضافه پاداش و اضافه كارى.
غرغر كنان ميريد سمت خريد كه ته مانده برف تو پياده رو كه حالا يخى شده واسه خودش چونان حريفى قدرتمند شمارو ميكوبه زمين و براى هميشه از شر استخوان لگن خلاصتون ميكنه. همچنان كه مردم بهت زده بالاى سرشما وايسادن و يكى ميگه آقا زنگ بزنيد آمبولانس بياد شما به اين فكر ميكنيد كه ديروز بر اثر آلودگى هوا همه جا تعطيل بود و شما تا لنگ ظهر خوابيدى و دوتا فيلم هم ديدى و كلى هم حال كردى و چهار ستون بدنت هم سالم بود!
پ
ارسال نظر