داستانک؛ ناخدا یا مهندس!؟
يکي از روزها ناخداي يک کشتي و سرمهندس آن در اين باره بحث مي کردند که در کار اداره و هدايت کشتي کدام يک نقش مهم تري دارند.
بحث به شدت بالا گرفت و ناخدا پيشنهاد کرد که يک روز جايشان را با هم عوض کنند. قرار گذاشتند که سرمهندس سکان کشتي را به دست بگيرد و ناخدا به اتاق مهندس کشتي برود.
هنوز چند ساعتي از جابه جايي نگذشته بود که ناخدا عرق ريزان با سر و وضعي کثيف و روغن مالي بالا آمد و گفت: «مهندس سري به موتورخانه بزن. هرقدر تلاش مي کنم، کشتي حرکت نمي کند.»
سرمهندس فرياد کشيد: «البته که حرکت نمي کند، کشتي به گل نشسته است.»
نظر کاربران
که چی؟
پاسخ ها
هیچکدوم از پس کار اون یکی برنیومده بوده دیگه!!!!!
واقعا نگرفتی؟
خیلی با حال بود.........
هر کسی را بهر کاری ساختند.......