طنز؛ اين شبي كه ميگم شب نيست
زهرا فرنيا در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
از آن موقعي كه كرسي از بطن زندگيهايمان خارج شد، بايد ميدانستيم كه شب يلدا و اين داستانها هم بهزودي خارج ميشوند، همينطور كه هرسال رنگ ميبازند. مثلا پيارسال جاي شما خالي ما جايي دعوت بوديم، بهجاي هندوانه آناناس گذاشته بودند. گفتيم وااو، چه لوكس. بعدا فهميديم هندوانه به قيمت پيدا نكردهبودند، ديدهبودند آناناسش ارزانتر است.
يا پارسال رفتيم خانه يك تازه عروس و دامادي، ديديم جاي آجيل جلويمان پاستيل گذاشتند. آن هم بعدا لو رفت كه پاستيلهاي دوران آشنايي روي دستشان ماندهبوده، بهخاطر وضع اقتصادي اول زندگي پيش خودشان گفتند هم لوكسه، هم مجلسي!
يكبار هم فاميل عزيزي نه پاستيل گذاشتهبود، نه آناناس. با همان آجيل و هندوانه مرسوم از ما پذيرايي كرد. اما هر قاچ هندوانهاي كه برميداشتيم صاحبخانه يك نفس عميق ميكشيد، با هر صداي تخمه شكستني استخوانهاي صاحبخانه قرچقروچ ميكرد.
فرداي آن روز صاحبخانه و زنش، بدون ارتباط با شب يلدا، بهطرز مشكوكي توسط يكديگر بهقتل رسيدند. امسال هم هيچجايي دعوت نيستيم، چون سالگرد فوت آن بندهخداهاست و ياد آجيل و شيريني كه ميافتيم دلمان ريش ميشود.
بياييد با همين فرمان تصور كنيم در آينده چه ميشود: هر شب يلدا در گروه فاميلي، شوهرعمه براي همه يلداي خوبي را آرزو ميكند، بعد هم عكس يك دختر ابرو پيوسته كه با دست انار روي سرش نگه داشته، ميگذارد بهعنوان آواتار گروه. عمه هم اخمايش ميرود توي هم و عكس گروه را به تركيبي از كوروش كبير- هندوانه- انار- آجيل- سماورتغيير ميدهد كه به همه بفهماند اينجا ادمين كيست. خالهها عكس هندوانه تزئين شده با انار ميگذارند و مادربزرگ هم كه سختش است بگردد عكس مناسب پيدا كند، استيكر تشكر ميفرستد. مردان فاميل هم گروهي زير مجموعه اين گروه تشكيل دادهاند و به بحث سياسي مشغول ميشوند. جوانترها هم اين يك شب از كلنهايشان ليو دادهاند و همگي رفتهاند داخل يك كلن، تفريح ميكنند و به يكديگر اتك ميزنند. يك دفعه مادرها عصباني رو به بچهها ميگويند: «خير نديدهها، دستتون ميشكنه دوتا استيكرم شما بفرستين؟»
خب در اين لحظه نوبت ميرسد به تفأل. پسر بزرگ خانواده مسئول ميشود «فال حافظ بگيرد» كه ثابت كند در آن دانشگاه يك چيزهايي ياد گرفته. پسر هم سريع اين را ميگذارد در گروه:
صُحــــبته حُــکام...
/ظلمته/شَبـــــه یَلـداســت....
/نـــور زِ خــورشـید
جــوی /بو کِ بـَـرآیَد...
« حافــــــِــظ»
تقريبا چهارسالي ميشود كه در جواب تفأل همين شعر ميآيد، البته به اينكه اولين نتيجه سرچ گوگل براي «يلدا، حافظ، شعر» است، ربطي ندارد.
خب درنهايت براي احترام به يكي از باستانيترين رسوم اين شب، يعني يلداي بدون اينترنت، يك دقيقه مودمها خاموش ميشود. در نهايت گروه ديليت ميشود و همه ميروند سر گروه و زندگي خودشان.
از آن موقعي كه كرسي از بطن زندگيهايمان خارج شد، بايد ميدانستيم كه شب يلدا و اين داستانها هم بهزودي خارج ميشوند، همينطور كه هرسال رنگ ميبازند. مثلا پيارسال جاي شما خالي ما جايي دعوت بوديم، بهجاي هندوانه آناناس گذاشته بودند. گفتيم وااو، چه لوكس. بعدا فهميديم هندوانه به قيمت پيدا نكردهبودند، ديدهبودند آناناسش ارزانتر است.
يا پارسال رفتيم خانه يك تازه عروس و دامادي، ديديم جاي آجيل جلويمان پاستيل گذاشتند. آن هم بعدا لو رفت كه پاستيلهاي دوران آشنايي روي دستشان ماندهبوده، بهخاطر وضع اقتصادي اول زندگي پيش خودشان گفتند هم لوكسه، هم مجلسي!
يكبار هم فاميل عزيزي نه پاستيل گذاشتهبود، نه آناناس. با همان آجيل و هندوانه مرسوم از ما پذيرايي كرد. اما هر قاچ هندوانهاي كه برميداشتيم صاحبخانه يك نفس عميق ميكشيد، با هر صداي تخمه شكستني استخوانهاي صاحبخانه قرچقروچ ميكرد.
فرداي آن روز صاحبخانه و زنش، بدون ارتباط با شب يلدا، بهطرز مشكوكي توسط يكديگر بهقتل رسيدند. امسال هم هيچجايي دعوت نيستيم، چون سالگرد فوت آن بندهخداهاست و ياد آجيل و شيريني كه ميافتيم دلمان ريش ميشود.
بياييد با همين فرمان تصور كنيم در آينده چه ميشود: هر شب يلدا در گروه فاميلي، شوهرعمه براي همه يلداي خوبي را آرزو ميكند، بعد هم عكس يك دختر ابرو پيوسته كه با دست انار روي سرش نگه داشته، ميگذارد بهعنوان آواتار گروه. عمه هم اخمايش ميرود توي هم و عكس گروه را به تركيبي از كوروش كبير- هندوانه- انار- آجيل- سماورتغيير ميدهد كه به همه بفهماند اينجا ادمين كيست. خالهها عكس هندوانه تزئين شده با انار ميگذارند و مادربزرگ هم كه سختش است بگردد عكس مناسب پيدا كند، استيكر تشكر ميفرستد. مردان فاميل هم گروهي زير مجموعه اين گروه تشكيل دادهاند و به بحث سياسي مشغول ميشوند. جوانترها هم اين يك شب از كلنهايشان ليو دادهاند و همگي رفتهاند داخل يك كلن، تفريح ميكنند و به يكديگر اتك ميزنند. يك دفعه مادرها عصباني رو به بچهها ميگويند: «خير نديدهها، دستتون ميشكنه دوتا استيكرم شما بفرستين؟»
خب در اين لحظه نوبت ميرسد به تفأل. پسر بزرگ خانواده مسئول ميشود «فال حافظ بگيرد» كه ثابت كند در آن دانشگاه يك چيزهايي ياد گرفته. پسر هم سريع اين را ميگذارد در گروه:
صُحــــبته حُــکام...
/ظلمته/شَبـــــه یَلـداســت....
/نـــور زِ خــورشـید
جــوی /بو کِ بـَـرآیَد...
« حافــــــِــظ»
تقريبا چهارسالي ميشود كه در جواب تفأل همين شعر ميآيد، البته به اينكه اولين نتيجه سرچ گوگل براي «يلدا، حافظ، شعر» است، ربطي ندارد.
خب درنهايت براي احترام به يكي از باستانيترين رسوم اين شب، يعني يلداي بدون اينترنت، يك دقيقه مودمها خاموش ميشود. در نهايت گروه ديليت ميشود و همه ميروند سر گروه و زندگي خودشان.
پ
نظر کاربران
اوج بی مزهگی بود
عالی بود سپاس مخصوصا عمه و شوهر عمه