طنز؛ بکوب آبله رو
مهرشاد مرتضوى در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت:
روزی امیرکبیر همزمان با قیلوله بعدازظهر داشت به امورات مملکتی رسیدگی میکرد که ناصرالدین شاه از فرنگ برگشت و زد زیر ننوی او و گفت: «تقی پاشو که یافتم!» امیرکبیر برخاست و گفت: «یافتی؟ یا یافتی، یافتی؟» شاه پس کلهاش را خاراند و گفت: «فرقش چیست؟» امیرکبیر گفت: «اگه دوبار باشه باید لخت از تو حموم دربیای داد بزنی «یافتم یافتم» بیمزه هم خودتی» و کلاهش را بیشتر روی صورتش کشید و ادامه امورات مملکتی را چرت زد.
ناصرالدین شاه دوباره لگدی به او زد و گفت: «پاشو دارم باهات حرف میزنما!» امیرکبیر این بار شاکی از خواب برخاست و گفت: «میدونستی خواهرت همسر منه؟» شاه گفت: «میدونستی من شاهم؟» امیرکبیر گفت: «میدونستی شاه فقط یه خونه میتونه حرکت کنه؟» شاه گفت: «وجدانا دیگه این دفعه خیلی یخ بود. ببین، دو تا چیز از فرنگ آوردم توپ.
یعنی اختراع ذغال گردون چهارکاره رو که تو مترو ۱۰ تومن ماهواره رو میفروشن ۵ تومن بریز دور. اولیش آبلهس.» امیرکبیر گفت: «آبله چیه دیگه؟» ناصرالدین شاه گفت: «یه جور مریضی خطرناکه. راه درمانشم آبله کوبیه.»
امیرکبیر مانند اسپند روی آتش به این طرف و آن طرف دوید و گفت: «ای والا مقام، شاه جهان، شاهنشاه، آی کیو، شاسگول! اون اختراع نیست، کشفه! بدو زنگ بزن کارخانجات دکتر عبیدی واکسن آبله تولید کنن بکوبیم به ملت!» شاه گفت: «گفتم بچهها تماس بگیرن. حالا دومیرو داشته باش. اینو بشنوی اولی یادت میره! یه چیزی اختراع شده بنام «اینستاگرام» که توش فوتوغراف آپلود میکنن.»
امیرکبیر پرسید: «فوتوغرافو چی کاره؟» شاه گفت: «عکسشان را مینهند آنجا که ملت نظاره کنند. اپلیکیشن گوشیه.» امیرکبیر که کم کم داشت تسمه تایم پاره میکرد گفت: «داداش در حد دارالفنون حرف میزنی ما هم بفهمیم؟» شاه موبایل از نیام برکشید و گفت: «ببین اینو. الان میرم تو اینستاگرام، عکسمونرو میگیرم میذارم کلی لایک میخوره.» و همینطور که لبهایش را غنچه میکرد آماده گرفتن سلفی با امیرکبیر شد.
از دیدن گوشی تلفن و بدتر از آن ژست شاه، به امیرکبیر یک حالت تشنج خفیفی دست داده بود و داشت از شدت این همه دستاورد کف و خون پس میداد. در همین حال از پشت سرشان یک نفر رد شد. شاه برگشت و گفت: «شما مال حرمسرای مایی؟ اسمت چیه خوشگله؟» خوشگله برگشت و نگاهی خشن به شاه انداخت و گفت: «مخلص شما سیبیل السلطنه.»
این شد که شاه و امیرکبیر دوتایی به مطبخ دربار پناه بردند و صحبتشان را آنجا ادامه دادند. امیرکبیر دستی به صورتش کشید و گفت: «چیز غریبی است این اینستای گرامی، اما الان مورد مهمتر همان مورد اول است. باید همه مردم را آبله کوبید.» شاه گفت: «ولی من شنیدهام در تلگرام خرافهای افتاده که میگوید آبلهکوبی اجنه را به بدن آدمی وارد میکند. حالا نیس الان رعیت خیلی مث آدم زندگی میکنن با این حکومتمون؟!» این بار لبخندی بر لب امیرکبیر نشست و او بود که گفت «یافتم»...
چندی بعد، امیرکبیر در ستاد مرکزی آبله کوبی نشسته بود و با آبله کوبان در حال کوبیدن، سلفی میگرفت و با هشتگ «بکوب_آبله_رو» و «بکوب_لایکو» آپ میکرد. این شد که مردم همه ترغیب به آبلهکوبی و سلفی گیری شدند. ولی متاسفانه به تدریج آبلهکوبی کلا فراموش شد و ماند بخش سلفی گرفتنش که تا امروز هم باقی مانده است.
ما از این داستان نتیجه میگیریم که کم کاری مسئولان نه از ره کین است، بلکه اقتضای تکنولوژی این است که در هر زمان و مکانی آدم را از کار و زندگی میاندازد. و در ادامه نتیجه میگیریم که شبکههای اجتماعی باید فیلتر شوند.
روزی امیرکبیر همزمان با قیلوله بعدازظهر داشت به امورات مملکتی رسیدگی میکرد که ناصرالدین شاه از فرنگ برگشت و زد زیر ننوی او و گفت: «تقی پاشو که یافتم!» امیرکبیر برخاست و گفت: «یافتی؟ یا یافتی، یافتی؟» شاه پس کلهاش را خاراند و گفت: «فرقش چیست؟» امیرکبیر گفت: «اگه دوبار باشه باید لخت از تو حموم دربیای داد بزنی «یافتم یافتم» بیمزه هم خودتی» و کلاهش را بیشتر روی صورتش کشید و ادامه امورات مملکتی را چرت زد.
ناصرالدین شاه دوباره لگدی به او زد و گفت: «پاشو دارم باهات حرف میزنما!» امیرکبیر این بار شاکی از خواب برخاست و گفت: «میدونستی خواهرت همسر منه؟» شاه گفت: «میدونستی من شاهم؟» امیرکبیر گفت: «میدونستی شاه فقط یه خونه میتونه حرکت کنه؟» شاه گفت: «وجدانا دیگه این دفعه خیلی یخ بود. ببین، دو تا چیز از فرنگ آوردم توپ.
یعنی اختراع ذغال گردون چهارکاره رو که تو مترو ۱۰ تومن ماهواره رو میفروشن ۵ تومن بریز دور. اولیش آبلهس.» امیرکبیر گفت: «آبله چیه دیگه؟» ناصرالدین شاه گفت: «یه جور مریضی خطرناکه. راه درمانشم آبله کوبیه.»
امیرکبیر مانند اسپند روی آتش به این طرف و آن طرف دوید و گفت: «ای والا مقام، شاه جهان، شاهنشاه، آی کیو، شاسگول! اون اختراع نیست، کشفه! بدو زنگ بزن کارخانجات دکتر عبیدی واکسن آبله تولید کنن بکوبیم به ملت!» شاه گفت: «گفتم بچهها تماس بگیرن. حالا دومیرو داشته باش. اینو بشنوی اولی یادت میره! یه چیزی اختراع شده بنام «اینستاگرام» که توش فوتوغراف آپلود میکنن.»
امیرکبیر پرسید: «فوتوغرافو چی کاره؟» شاه گفت: «عکسشان را مینهند آنجا که ملت نظاره کنند. اپلیکیشن گوشیه.» امیرکبیر که کم کم داشت تسمه تایم پاره میکرد گفت: «داداش در حد دارالفنون حرف میزنی ما هم بفهمیم؟» شاه موبایل از نیام برکشید و گفت: «ببین اینو. الان میرم تو اینستاگرام، عکسمونرو میگیرم میذارم کلی لایک میخوره.» و همینطور که لبهایش را غنچه میکرد آماده گرفتن سلفی با امیرکبیر شد.
از دیدن گوشی تلفن و بدتر از آن ژست شاه، به امیرکبیر یک حالت تشنج خفیفی دست داده بود و داشت از شدت این همه دستاورد کف و خون پس میداد. در همین حال از پشت سرشان یک نفر رد شد. شاه برگشت و گفت: «شما مال حرمسرای مایی؟ اسمت چیه خوشگله؟» خوشگله برگشت و نگاهی خشن به شاه انداخت و گفت: «مخلص شما سیبیل السلطنه.»
این شد که شاه و امیرکبیر دوتایی به مطبخ دربار پناه بردند و صحبتشان را آنجا ادامه دادند. امیرکبیر دستی به صورتش کشید و گفت: «چیز غریبی است این اینستای گرامی، اما الان مورد مهمتر همان مورد اول است. باید همه مردم را آبله کوبید.» شاه گفت: «ولی من شنیدهام در تلگرام خرافهای افتاده که میگوید آبلهکوبی اجنه را به بدن آدمی وارد میکند. حالا نیس الان رعیت خیلی مث آدم زندگی میکنن با این حکومتمون؟!» این بار لبخندی بر لب امیرکبیر نشست و او بود که گفت «یافتم»...
چندی بعد، امیرکبیر در ستاد مرکزی آبله کوبی نشسته بود و با آبله کوبان در حال کوبیدن، سلفی میگرفت و با هشتگ «بکوب_آبله_رو» و «بکوب_لایکو» آپ میکرد. این شد که مردم همه ترغیب به آبلهکوبی و سلفی گیری شدند. ولی متاسفانه به تدریج آبلهکوبی کلا فراموش شد و ماند بخش سلفی گرفتنش که تا امروز هم باقی مانده است.
ما از این داستان نتیجه میگیریم که کم کاری مسئولان نه از ره کین است، بلکه اقتضای تکنولوژی این است که در هر زمان و مکانی آدم را از کار و زندگی میاندازد. و در ادامه نتیجه میگیریم که شبکههای اجتماعی باید فیلتر شوند.
پ
ارسال نظر