طنز؛ نامهای به مادر ترازا
فاضل ترکمن در روزنامه شهروند نوشت:
مادر جان! سلام. دیگر نمیپرسم خوبی، خوشی، سلامتی، حالت چهطوره؟! چون میدانم الان توی بهشت داری سرسرهبازی میکنی و حالش را میبری.
مادر جان! سلام. دیگر نمیپرسم خوبی، خوشی، سلامتی، حالت چهطوره؟! چون میدانم الان توی بهشت داری سرسرهبازی میکنی و حالش را میبری.
نوش جان! البته شاید هم مشغول الاکلنگبازی کردن با گاندی باشی. خدا را شکر وزنتان هم بهم میخورد. من چون وزن نامتناسبی دارم، هر وقت با یکی از دوستان مانکن خودم الاکلنگبازی میکنیم، جیغ بنفش میزند؛ چون بهمحض اینکه من مینشینم، دوست عزیزتر از جانم تا آسمان هفتم بالا میرود! راستی! گفتم مانکن، یادم آمد بپرسم، شما آنجا چالش مانکنها ندارید؟! تو و گاندی که ماشالا هزارماشالا مانکنهای درجه یکی هستید.
مادر جان! امروز روز جهانی کار داوطلبانه است و چه کسی داوطلبتر از تو در انجام هر گونه کار خیری که حافظ میگوید حاجت استخاره نیز در آن نیست! ای کاش! نمرده بودی مادر جان! ای کاش بودی تا من داوطلبانه به خدمتت میرسیدم و تو داوطلبانه دستی به شکم من میکشیدی تا شفا پیدا کنم و همین الان یهویی لاغر شوم، مانکن شوم برای خودم.
راست یا دروغ میگویند. تو توی کار شفا دادن داوطلبانه هم بودهای. مثلاً همان خانم مونیکا بسرا که یک زن هندی و صاحب یک تومور توی شکمش بود، تنها با یک نگاه به عکس یادگاری تو و ساطع شدن انرژی مثبت سرکار علیّه، شفا گرفت و تازه واتیکان هم این معجزه را تأیید و در تاریخ ثبت کرد.
حالا فکر نکن درد من از تومور مونیکا خانم کمتر است. درد من بیشتر نباشد، کمتر نیست. وزنم آنقدر بالا رفته که نهتنها در چالش مانکنها بلکه در هیچیک از چالشهای زمینی قابلیت شرکت ندارم. ای قربان خدا بروم! چرا باید یکی مثل مونیکا بلوچی و شوهر سابقش ونسان کسل اینقدر بیشکم باشند و یکی عین من و خان مونیکا بسرا اینقدر شکمدار؟! مادر جان! چه بگویم؟! حالا اگر این نامه دست کسی بیفتد، فکر میکند من فقط دارم درباره مشکلات شخصیام با تو درخواست کمک داوطلبانه و حتی غیرداوطلبانه میکنم! باشد! اصلاً از من که بگذریم، سخن هر چه بگوییم خوشتر است. مادر جان! بهنظر میرسد که دوره آخرالزمان نزدیک شده، الان دیگر بهندرت کسی داوطلب کار خیر میشود.
اغلب آدمها اینجا بهطور داوطلبانه فقط پول اختلاس میکنند و کلی آدم دیگر هم بهصورت داوطلبانه از آنها دفاع و رفع اتهام میکنند. حالا بگذریم که این بابک زنجانی بدبخت شانس نداشت. من نمیدانم این همه تیلیارد ومیلیارد و تیلیون و میلیون اختلاس شد و رفتند و به قصههای مادربزرگه پیوستند و چرا تنها این یکی داوطلب مرگ شد! تازه بنده خدا چهقدر هم کار خیر میکرد! چهقدر داوطلبانه به فیلمسازها کمک میکرد تا فیلم خودشان را بسازد و منت «فارابی» را نکشند! آخرش هم اینطوری جوابش را دادند.
مادر جان! چه بگویم دیگر! تو بگو اصلاً! تو فکر میکنی از دست من چاقالوی روزنامهنگار که زمین و زمان داوطلبانه پولش را خوردهاند، چه کار خیر داوطلبانهای برمیآید؟! تو بگو، من همان کار را انجام میدهم! من نهایتاً میتوانستم داوطلبانه استخاره نکنم، به حرف حافظ گوش بدهم و بروم خواستگاری که خودش کار خیری است، اما کسی که به من قول ازدواج داده بود، گفت پدرش گفته: «ازدواج با هنرمندان یعنی مرگ داوطلبانه!».
برای همین رفت با یک داوطلب شاسیبلند که ماشین شاسیبلندی هم داشت ازدواج کرد! حتی به من خبر نداد که دیگر داوطلب ازدواج با من نیست! من توی اینستاگرام عکسش را دیدم، بعد خنده بُدم، گریه شدم و حتی زنده بُدم، مُرده شدم و داوطلبانه بلاکش کردم! الان هم دیگر در هیچ کار خیری داوطلب نمیشوم، جز نامهنگاری و غرغر کردن، بلکه داوطلب کمی از غصههای توی دلم کم شود و لاغر و حتی مانکن شوم. مادر جان! مزاحمت شدم! برو به الاکلنگ بازیات با گاندی برس و از طرف من کله کچلش را ماچ کن! فقط حواست باشد دندان مصنوعیات نیفتد! دیگر ملالی نیست جز کار داوطلبانه تو!
ارادتمند: داوطلب صاحب شکم
پ
ارسال نظر