طنز؛ عمو زنجیرباف و در باغ سبز!
شهرام شهيدي در روزنامه شهروند نوشت:
عمو روحانی در سفرش به اراک برای مردم قصه گفت. در بخشی از این قصه روحانی گفت: «غاصبی باغ ما را غصب کرده بود، غاصب را بیرون کردیم، درِ باغ به روی مردم باز شده است، یک عده کودک به درِ باغ آمدهاند میگویند سیب و گلابی کجاست که ما میل کنیم...»
شما فکر میکنید ادامه داستان چگونه باید پیش برود؟
عمو روحانی در سفرش به اراک برای مردم قصه گفت. در بخشی از این قصه روحانی گفت: «غاصبی باغ ما را غصب کرده بود، غاصب را بیرون کردیم، درِ باغ به روی مردم باز شده است، یک عده کودک به درِ باغ آمدهاند میگویند سیب و گلابی کجاست که ما میل کنیم...»
شما فکر میکنید ادامه داستان چگونه باید پیش برود؟
- ادامه دکلی: یکی از عموها گفت: فرزندان خوب، من یک دکل داشتم روزی هفت تا تخم میگذاشت. بچهها گفتند عموجان دکل که تخم نمیگذارد. عمو اخم کرد و گفت: در دوران من همه چیز ممکن بود و کار نشد نداشت. اصلا هرچی من بگم. نگفتم یک خرسی دارم که پیانو میزند که باور نکنید! عجبا!
- ادامه داعشی: به علت ممنوعیت چاپ هرگونه مطلب خشونتورزانه، ادامه داستان توقیف است!
- ادامه مهرمادری: سیب و گلابیها دست من نیست. دست اون عمه گور به گورشدهتان است. بروید حقتان را از بابا و عمهتان بگیرید.
- ادامه باغی: عمو گفت: بچهها باید بروید خودتان از بالای درخت میوه بچینید. یکی از بچهها گفت: نچ! قبلا یک عمویی گفت: یک دکل دارد که روزی هفت تا تخم میگذارد ما گولش را نخوردیم تو که دیگر ول معطلی. عمو گفت: اون عمو خالیبندتان کجاست؟ من با او کار دارم. بچهها ته باغ را نشان دادند. از ادامه داستان چون ربطی به داستان کودکان ندارد، معذوریم!
- ادامه تدبیر و امید: عموجان مهربان گفت: تقصیر ما نیست. تقصیر باغبان قبلی است که همه سیب و گلابیها را خورد و برد و هستهاش را هم نگذاشت بماند.
- ادامه مهرورزانه: آفرین بچهها، شما از ساعت چند این جایید؟ نه؟ هشت؟ هفت؟ بچه خوب نیست از این ساعت بیرون باشد. لولو که دارد میآید سیبها را ببرد شما را هم میبردها. نخود نخود هر که رود خانه خود!
- ادامه اصلاحطلبانه: عمو باغبان لبخندی زد و گفت: من فعلا ممنوعالبیان هستم. شرمنده که نمیتوانم درمورد سیبها اعلام موضع کنم. درمورد گلابیها که خیلی دلم میخواهد حرف بزنم. اما حیف!
- ادامه اصولگرایانه: یکی از باغبانها قیچیاش را درفضا چرخاند و گفت: همهاش تقصیرمسئولان فرهنگی کشور است که در باغ سبز را نشان شما دادند.
- ادامه ورزشی: یک عموی ورزشکاری به بچهها گفت: عموجانها بیایید برویم ورزشگاه با هم مسابقه فوتبال ببینیم. بعد آنها را درجایگاه تیم میهمان نشاند و بازی که شروع شد، باران سنگ بود که بر سرشان میریخت و خود به خود دیگر سراغ سیب و گلابی را نگرفتند.
- ادامه زنجیربافی: عموی مهربان دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: دلبندان من شما انگار روزنامه نمیخوانید که ببینید کسی که از زمینخواری و میوه باغخواری بنویسد، ممکن است از او شکایت شود و برود جای بد. بروید تا عمو زنجیرباف نیامده ازتان شکایت کند بیندازتتان زندان.
پ
ارسال نظر