طنز؛ زگهواره تا گور پول بده!
فریور خراباتی در روزنامه آرمان امروز نوشت:
ماجرا از این قرار است که در خبرها آمده «چرا دانشآموزان باید برای کلاسهای کنکور پول بدهند و به دانشگاه هایی بروند که از آنها بابت تحصیل پول میگیرند؟» شما ببینید این خبر چقدر مغرضانه تنظیم شده، خجالت هم نمیکشیم واقعا. مگر در بقیه مقاطع زندگی شما نباید پول خرج کنید؟ اصلا این مسیر از تولد تا مرگ را که بررسی میکنید، شما همیشه باید دست «بده» داشته و دیگران دست «بگیر» داشته باشند. یک بچه که به دنیا میآید پدر باید کلیه خود را بفروشد تا هزینه های بیمارستان و شیرخشک و سیسمونی و اینها را تهیه کند.بزرگتر که میشود، پدر باید آن یکی کلیهاش را هم بفروشد و پول مهدکودک و پیشدبستانی بدهد.از این دو دوره حساس که میگذرد وارد مدرسه میشود که پدر باید موها و دندان های نیش و آسیاب خود را فروخته تا خرج این چند سال تامین شود.
ماجرا از این قرار است که در خبرها آمده «چرا دانشآموزان باید برای کلاسهای کنکور پول بدهند و به دانشگاه هایی بروند که از آنها بابت تحصیل پول میگیرند؟» شما ببینید این خبر چقدر مغرضانه تنظیم شده، خجالت هم نمیکشیم واقعا. مگر در بقیه مقاطع زندگی شما نباید پول خرج کنید؟ اصلا این مسیر از تولد تا مرگ را که بررسی میکنید، شما همیشه باید دست «بده» داشته و دیگران دست «بگیر» داشته باشند. یک بچه که به دنیا میآید پدر باید کلیه خود را بفروشد تا هزینه های بیمارستان و شیرخشک و سیسمونی و اینها را تهیه کند.بزرگتر که میشود، پدر باید آن یکی کلیهاش را هم بفروشد و پول مهدکودک و پیشدبستانی بدهد.از این دو دوره حساس که میگذرد وارد مدرسه میشود که پدر باید موها و دندان های نیش و آسیاب خود را فروخته تا خرج این چند سال تامین شود.
به حساسترین مقطع زندگی اش میرسد و برای حضور در کلاسهای کنکور استاد تسمهچی، باید کبد و روده کوچک خود را فروخته تا فرزندش به دانشگاهی برود که پدر باید آرنج، ناخن و بصلالنخاع خودش را بفروشد تا شهریههای دانشگاه را پرداخت کند.برای خرج مراسم عروسی یا مهریه (در صورت دختربودن فرزند!) باید مقادیری چک بی محل صادر کند و سپس به آلمان (زندان خودمان) مسافرت کند.بعد از آن باید به دنبال شغل باشد که خب باید با پرداخت یک مقدار پول در آزمون های استخدامی شرکت کند که بعدا میفهمد پسرخالههای رئیس برای آن مشاغل استخدام شده اند.
مجددا به دوران تحصیل بازمیگردد و سراغ فوق لیسانس و دکتری میرود که باعث میشود پدر پرده گوش راست، لاله گوش سمت چپ، انگشت شست و سبابه، روده بزرگ و قسمت خاکستری مغز خود را بفروشد تا خرج اینها دربیاید.در نهایت زندگی میگذرد و میگذرد تا آن فرزند به میانسالی برسد و در نهایت دارفانی را وداع گوید، اما با مواجه شدن با قبرهای «نود میلیون تومانی!» ترجیح میدهد که نمیرد، اما زندگی هم نمیتواند کند؛ بر سر یک دوراهی عجیب گیر میافتد.پس بیانصاف نباشیم و فقط هزینه های دوران دانشگاه و پیشدانشگاهی را محاسبه نکنیم!
پ
ارسال نظر