داستان از آنجایی آغاز میشود که فردی درستکار و مهربان مانند بسیاری از افراد مرتکب اشتباهی میشود که نه تنها زندگی خودش، بلکه زندگی تمام اطرافیانش را تحتتاثیر قرار داده و به سمت نابودی میکشاند. آیا این روند آشنا نیست؟
وب سایت ویدوآل: داستان از آنجایی آغاز میشود که فردی درستکار و مهربان مانند بسیاری از افراد مرتکب اشتباهی میشود که نه تنها زندگی خودش، بلکه زندگی تمام اطرافیانش را تحتتاثیر قرار داده و به سمت نابودی میکشاند. آیا این روند آشنا نیست؟ درواقع این یک الگوی کلاسیک برای تمام تراژدیها و قصههای غمانگیز یونان است. هزاران سال است که ما داستانهایی سحرانگیز با همین الگو ساختهایم و داستانسرایان مدرن همچنان به این کار ادامه میدهند.
۳ عنصر حیاتی در شعر و ادبیات تحتتاثیر بوطیقای (فن شعر) ارسطو به ما کمک میکند تا جذابیت این نوع داستانسرایی را بهتر درک کنیم. اول اینکه قهرمان داستانهای غمانگیز و تراژیک بایستی از نظر قابلیت و توانایی بسیار جذاب و بلندمرتبه باشد و در عین حال بتوان با او ارتباط برقرار کرد؛ در نتیجه ممکن است این قهرمان شاه یا فردی با تواناییهای خارقالعاده (تعجببرانگیز) باشد. بنابراین از آنجایی که من و شما نه خیلی خوب و نه خیلی بد هستیم، پس قهرمان هم نخواهیم بود.
نقطه ضعفهای قهرمان داستان موجب یک اشتباه تراژیک یا هامارتیا میشود؛ مسائلی مانند جاهطلبی بسیار زیاد، غرور و تکبر، بیعقی و نادانی که عموما باعث رخداد اشتباهات بزرگ و جبرانناپذیری شده و بهطور دقیق این همانجایی است که تمام بدبختیها و ناکامیهای قهرمان شروع میشود.
برای مثالی از اینگونه اتفاقات در عمل به ماجرای «ادیپ سوفوکل» میپردازیم. «ادیپوس» (ادیپ)، قهرمان داستان نمیداند که به فرزندخواندگی پذیرفته شده است تا اینکه پیشگویی او را از سرنوشتش آگاه کرده و به او هشدار میدهد که در آینده پدر خود را به قتل رسانده و با مادرش ازدواج خواهد کرد.
ادیپ برای فرار از چنین سرنوشت شوم و رخوتانگیزی، مردی که مانع راه او میشود را به قتل میرساند و سپس با زیرکی پاسخ معمای هیولای «اسفنکس» را داده و پادشاهی «تیبس» (تبس) را از بلا محافظت میکند. همچنین او با ملکه بیوه ازدواج کرده و به پادشاهی میرسد. ادیپ کمی بعد متوجه میشود مردی که به قتل رسانده پدر و ملکهای که با او ازدواج کرده مادر حقیقیاش است؛ در نتیجه چشمهای خود را از کاسه درآورده (خود را کور کرده) و سر به بیابان میگذارد.
در ابتدای داستان، ادیپوس از نظر توانایی و طبقه برتری دارد، نه بهطور غیرمعمول ویژگیهای شیطانی دارد و نه قدیس است و حتی میتوان با او همدردی کرد.
حال به اوج سقوط داستان توجه کنید؛ زمانی پادشاه و سپس نابینایی بیخانمان. اینکه پادشاهی تاج و تخت خود را از دست بدهد، بسیار غمانگیز و تراژیکتر از افتادن یک دلقک از پلههای چهارپایه است.
اشتباه ادیپوس از تکبر و غرور بسیار بالای او ناشی شده و این تکبر باعث میشود سعی در ممانعت از سرنوشتی را داشته باشد که برایش پیشبینی شده است که دقیقا منجر به همان پیشگویی میشود. او بهطور ذاتی (به خودی خود) بدشانس است! زیرا اقدام به کشتن پدر و سپس ازدواج با مادر را بهطور کامل در بیخبری انجام داده است. البته باید گفت که همین اصول روایی به تراژدیهای یونان برتری میدهد.
در یکی از آثار شکسپیر یعنی داستان «هملت»، میبینیم که تردید هملت باعث تصمیمات نادرستی از طرف او شده و رفتهرفته منجر به مرگ همه شخصیتهای داستان میشود. همچنین در تراژدی «مکبث» جاهطلبی مکبث باعث به اوج رسیدن او قبل از فرستادن وی به قبرش میشود.
البته ساختار داستانهای مدرن و امروزی چون «game of thrones» یا «the dark knight» هم پس از گذشت ۲هزار سال همچنان با اصول ارسطو همخوانی دارند.
حال به نظر شما هدف از این همه رنج و سختی چه چیزی میتواند باشد؟
بر طبق نظریات ارسطو و بسیاری از پژوهشگران، یک تراژدی خوب ترس و حس شفقت را در بیننده بیدار میکند؛ ترس از به دام افتادن در خطرها و بدبختیهای مشابه با قهرمان داستان و حس همدردی. به این ترتیب بهطور ایدهآل بعد از مشاهده این اتفاقات تراژیک ما دچار کاتارسیس به معنای حس رهایی، تطهیر، تزکیه و تخلیص احساساتمان میشویم. البته لازم به ذکر است که این نظریه مخالفانی نیز دارد.
همدردی با قهرمان داستان به ما کمک میکند تا احساسات شدیدی که پنهان کرده بودیم را تجربه و آزاد کنیم یا شاید بتوانیم (میگذارد) برای مدتی هرچند کوتاه مسائل و درگیریهای خود را فراموش کنیم. هرچند وقتی ادیپ بیچاره را میبینیم، جدا از آنکه چه احساسی داریم، هیچ یادآور آشکارتری وجود ندارد که به شما نهیب بزند، هر چقدر هم که اوضاع بد شود، حداقل شما پدر خود را نکشته و با مادرتان ازدواج نکردهاید.
در صورت پخش نشدن ویدئو بر روی تصویر زیر کلیک کنید.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر