طنز؛ کواکبیان، یکی از اربابان واژه
شهرام شهيدي در روزنامه اعتماد نوشت:
عمو حسام گفت شنيديد كواكبيان در تسليتي عجيب اينچنين درگذشت شادروان كيارستمي را تسليت گفته «آفريننده طعم گيلاس در فصل گيلاس به خداي گيلاس پيوست»؟
موسيو شيطان گفت: چه جالب! كاش ايشان را به جاي مجلس ميفرستادند فرهنگستان زبان فارسي. از نان داغ شكلاتداغ كه بهتر خروجي داشت. اين روزها خيلي از دوستان اثبات كردهاند جزو اربابان واژهسازي هستند.
مهاراجه گفت: ارباب جان. گيلاس خانه ما اعتصاب غذا كرتاهه. شادي نهي نهي.
خانم باجي پرسيد: چرا؟
مهاراجه گفت: درخواست ديدار با ارباب كواكبيان داشتن كرتاهه.
عمو حسام گفت: خدا را شكر فكر ميكنم ايشان زياد فيلمهاي آن خدابيامرز را نديده بود وگرنه چه بسا ميگفت آفريننده كلوزآپ در فصل كلوزآپ به خداي كلوزآپ پيوست.
خانم باجي گفت: خوبه خوبه. حالا اگر يكي ديگر اينجوري تسليت گفته بود همه قند توي دلتان آب ميشد.
عموحسام پرسيد: مثلا چه كسي مد نظر سركار عليه است؟
خانم باجي گفت: مثلا مسعود فراستي.
يكهو موسيو شيطان از در جلو و مهاراجه از در عقب پا گذاشتند به فرار. خانم باجي پرسيد: چي شد؟ زلزله اومد؟ موسيو شيطان گفت: زلزله نيامده اما با گلواژههاي استاد فراستي نميشود جملههاي گيلاسي ساخت. بشود هم قابل چاپ نيست. چاپ هم بشود از همهمان به اتهام بيتربيتي شكايت ميكنند. فراست و كياست و... خانم باجي گفت: هيس! هم قافيههاي ديگر استاد را نگو.
عمو حسام گفت شنيديد كواكبيان در تسليتي عجيب اينچنين درگذشت شادروان كيارستمي را تسليت گفته «آفريننده طعم گيلاس در فصل گيلاس به خداي گيلاس پيوست»؟
موسيو شيطان گفت: چه جالب! كاش ايشان را به جاي مجلس ميفرستادند فرهنگستان زبان فارسي. از نان داغ شكلاتداغ كه بهتر خروجي داشت. اين روزها خيلي از دوستان اثبات كردهاند جزو اربابان واژهسازي هستند.
مهاراجه گفت: ارباب جان. گيلاس خانه ما اعتصاب غذا كرتاهه. شادي نهي نهي.
خانم باجي پرسيد: چرا؟
مهاراجه گفت: درخواست ديدار با ارباب كواكبيان داشتن كرتاهه.
عمو حسام گفت: خدا را شكر فكر ميكنم ايشان زياد فيلمهاي آن خدابيامرز را نديده بود وگرنه چه بسا ميگفت آفريننده كلوزآپ در فصل كلوزآپ به خداي كلوزآپ پيوست.
خانم باجي گفت: خوبه خوبه. حالا اگر يكي ديگر اينجوري تسليت گفته بود همه قند توي دلتان آب ميشد.
عموحسام پرسيد: مثلا چه كسي مد نظر سركار عليه است؟
خانم باجي گفت: مثلا مسعود فراستي.
يكهو موسيو شيطان از در جلو و مهاراجه از در عقب پا گذاشتند به فرار. خانم باجي پرسيد: چي شد؟ زلزله اومد؟ موسيو شيطان گفت: زلزله نيامده اما با گلواژههاي استاد فراستي نميشود جملههاي گيلاسي ساخت. بشود هم قابل چاپ نيست. چاپ هم بشود از همهمان به اتهام بيتربيتي شكايت ميكنند. فراست و كياست و... خانم باجي گفت: هيس! هم قافيههاي ديگر استاد را نگو.
پ
ارسال نظر