طنز: پیر مغان دمبل زد و به ریش ما خندید!
مجید مرسلی در وبسایت خبرآنلاین نوشت: مدتی صاحب کاشانه شدم با این وام/ حیف این حسِ تملک که چه مستعجل بود/ حال توقیف شده منزل و من آواره/ سود اقساط چو سابق به سرم نازل بود!
اندر حکایت وامهای مسکن و مسائل و مشکلات آن...
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
منزلی شیک، که آمادهء هر محفل بود
نُقلی و کوچک و معمولی و تک خواب، ولی
تا بخواهی در و دروازهء آن خوشگل بود
آشپزخانه " اوپن"، با همهء ملزومات
گر که اغراق نباشد به یقین کامل بود
نکته ای داشت که اغیار همه میگفتند؛
آن هم این بود که بامش ز ازل کاگِل بود
مشکل بعدی و بدبختی عظماتر از آن
قسطِ وامی که مُدامش غم آن در دل بود
مشکل خویش برِ پیر مغان بردم دوش
او که مشغول فعالیت با دَمبل بود
پیر پرسید: چه سان خانه به تو داد حکیم؟
گفتمش: وام گرفتم، که بسی مشکل بود
در دلم بود پس از وام شوم آسوده
چه بگویم که خیال من و دل باطل بود
مدتی صاحب کاشانه شدم با این وام
حیف این حسِ تملک که چه مستعجل بود
حال توقیف شده منزل و من آواره
سود اقساط چو سابق به سرم نازل بود!
بار دیگر شده ام در به در و سرگردان
خود از این وام همین دربه دری حاصل بود
پیر لبخند زنان خیره به من هیچ نگفت
مفتی عقل در این مساله لایعقل بود!
راستی یاد تو افتادم و آن کوچه و کوی
گر چه در واقع ز عشق تو دلم غافل بود
مصرع اول این شعر به تو ربط نداشت
قصدم از کوی تو، محدودهء آن منزل بود
اندر حکایت وامهای مسکن و مسائل و مشکلات آن...
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
منزلی شیک، که آمادهء هر محفل بود
نُقلی و کوچک و معمولی و تک خواب، ولی
تا بخواهی در و دروازهء آن خوشگل بود
آشپزخانه " اوپن"، با همهء ملزومات
گر که اغراق نباشد به یقین کامل بود
نکته ای داشت که اغیار همه میگفتند؛
آن هم این بود که بامش ز ازل کاگِل بود
مشکل بعدی و بدبختی عظماتر از آن
قسطِ وامی که مُدامش غم آن در دل بود
مشکل خویش برِ پیر مغان بردم دوش
او که مشغول فعالیت با دَمبل بود
پیر پرسید: چه سان خانه به تو داد حکیم؟
گفتمش: وام گرفتم، که بسی مشکل بود
در دلم بود پس از وام شوم آسوده
چه بگویم که خیال من و دل باطل بود
مدتی صاحب کاشانه شدم با این وام
حیف این حسِ تملک که چه مستعجل بود
حال توقیف شده منزل و من آواره
سود اقساط چو سابق به سرم نازل بود!
بار دیگر شده ام در به در و سرگردان
خود از این وام همین دربه دری حاصل بود
پیر لبخند زنان خیره به من هیچ نگفت
مفتی عقل در این مساله لایعقل بود!
راستی یاد تو افتادم و آن کوچه و کوی
گر چه در واقع ز عشق تو دلم غافل بود
مصرع اول این شعر به تو ربط نداشت
قصدم از کوی تو، محدودهء آن منزل بود
پ
ارسال نظر