طنز: از «فیش» پدر تو را چه حاصل!
وحید میرزایی در روزنامه شهروند نوشت:
با توجه به اپیدمی انتشار فیشهای حقوقی قصد داریم در اینجا به بررسی زندگی فردی که پدرش مردی فاشِل (بر وزن فاضل یعنی فردی که دارای فیش حقوقی با دریافتی بالاست) بود، بپردازیم و فراز و فرودهای زندگی وی را مورد کنکاش قرار دهیم.
فصل اول: گیرم پدر تو بود «فاشِل»
وی درخانوادهای متمول پا به عرصه وجود نهاد. پدرش مردی مایهدار بود و اگرچه پایه حقوق چندانی نداشت اما به واسطه آیتمهایی چون حق عائلهمندی، حق مسئولیتپذیری، حق آب و گل، کمک هزینه سفر به تایلند و سواحل برزیل (حوزه کونکاکاف)، حق سنوات و... جمع دریافتیاش سر به فلکالافلاک میکشید.
وی از بدو تولد حس خود برتربینی و خودچیپسپنداری عجیبی داشت، طوری که به بریدن بند نافش اعتراض کرد و گفت: «من مثل بقیه نوزادان نیستم، من با جمع کسورات فیش حقوقی پدرم میتوانم همه بیمارستان را بخرم و نباید بند نافم بریده شود.» پرستاران بخش زنان و زایمان بیمارستان که یکی از یکی خانمتر و باکمالاتتر بودند اما از عقبه خانوادگی وی بیخبر، از این رفتار عجیب او کمی نگران شدند اما چون دولت برای نگرانی آنها پولی پرداخت نمیکرد، به این نگرانی وقعی ننهادند و در پاسخ گفتند: «خب چکارش کنیم پس؟ همینجور میخوای آویزون بمونی؟» اما وی از پاسخ پرستاران قانع نشد و سوال برای بررسی بیشتر به کمیسیون مربوطه ارجاع داده شد. سرانجام بند ناف وی از بیخ بریده شد، حال اینکه میلیونها کودک در اقصینقاط گیتی، بند نافشان بریده شده و صدایشان هم درنیامده بود. این خود برتربینی در وی که ناشی از نوعی جهش غیرژنتیکی بود، او را به کودکی متمایز تبدیل کرده بود، طوری که خود را قطب عالم امکان میدانست. درحالی که بچههای همسنوسالش در کوچه و زیرزمین خانه مشغول خاکبازی و کشف انرژی هستهای بودند، وی روی کاناپه بادیاش لم داده بود و با «ایکس باکس» دستوپنجه نرم میکرد. دوران ابتدایی، راهنمایی، دبیراستان را در مدارس غیردولتی و دانشگاههای پولِ خونبگیر، پشت سر گذاشت. پدر وی هر روز در پست خود ارتقا مییافت و آپشنهای جدیدی روی فیش حقوقیاش اضافه میشد و کاربر(فرزندش) میتوانست به بهترین شکل از این آپشنها استفاده کند. تا آن زمان تنها درآمد او پدرش بود اما بعد از پایان تحصیلات زمان آن رسیده بود خودش برای خودش فاشِلی شود، بنابراین پدرش برای او یک «مؤسسه مالی و اعتباری» خرید و با این کار او سری توی سرها درآورد، درآوردنی.
فصل دوم: از «فیش» پدر تو را چه حاصل
پس از اینکه دوره موسوم به خدمتگزاری و مهرورزی متأسفانه پایان یافت و دوره یک مجلس ناظر و تیزبین متأسفانه تمام شد و یک شبکه اجتماعی به نام تلگرام متأسفانه فیلتر نشد، فیش حقوقی و دیگر اسناد تخلف پدرش درمیان مردم با اجازه شیر شد و پدر وی به خاطر اختلاس، پولشویی و داشتن حقوق غیرمتعارف زیر ذرهبین قرار گرفت و از سمت خود برکنار شد. پس از آن اتفاق پدرش در لاک خود فرو رفت و دیگر بیرون نیامد. همین امر باعث شد وی سایه پدر پولدار را کمتر حس کند و چون شائبه تخلف در موسسه اعتباری خودش نیز در بین مردم ایجاد شد، بلافاصله از سمت خود استعفا داد. او که حتی قادر نبود به تنهایی و بدون کمک پدر تمبانش را بالا بکشد، ناگهان از طبقه بورژوا و بالای جامعه به طبقه GF و حتی پارکینگ جامعه پیوست. فیشش پرکسورات و پولش بر باد رفته باد.
فصل سوم: عاقبت
پدرش که مجبور شد به خارج از کشور بگریزد با دیدن وضع وی هیچ اقدامی نکرد چون درون لاک خودش فرو رفته بود و از آن تو نمیتوانست کاری بکند. همسرش به علت ناتوانی وی درخرید سِت طلای ٢٤عیار از او جدا شد. خودش مسئول بایگانی فیشهای حقوقی یک «مؤسسه مالی و اعتباری تازه تأسیس» شد و تا آخر عمر در کنج خودش عزلت گزید. مسئولان نیز با تمام وجود به مردم متعهد شدند که تا آخر ماجرای فیشهای حقوقی را پیگیری کنند. تا آخر!
با توجه به اپیدمی انتشار فیشهای حقوقی قصد داریم در اینجا به بررسی زندگی فردی که پدرش مردی فاشِل (بر وزن فاضل یعنی فردی که دارای فیش حقوقی با دریافتی بالاست) بود، بپردازیم و فراز و فرودهای زندگی وی را مورد کنکاش قرار دهیم.
فصل اول: گیرم پدر تو بود «فاشِل»
وی درخانوادهای متمول پا به عرصه وجود نهاد. پدرش مردی مایهدار بود و اگرچه پایه حقوق چندانی نداشت اما به واسطه آیتمهایی چون حق عائلهمندی، حق مسئولیتپذیری، حق آب و گل، کمک هزینه سفر به تایلند و سواحل برزیل (حوزه کونکاکاف)، حق سنوات و... جمع دریافتیاش سر به فلکالافلاک میکشید.
وی از بدو تولد حس خود برتربینی و خودچیپسپنداری عجیبی داشت، طوری که به بریدن بند نافش اعتراض کرد و گفت: «من مثل بقیه نوزادان نیستم، من با جمع کسورات فیش حقوقی پدرم میتوانم همه بیمارستان را بخرم و نباید بند نافم بریده شود.» پرستاران بخش زنان و زایمان بیمارستان که یکی از یکی خانمتر و باکمالاتتر بودند اما از عقبه خانوادگی وی بیخبر، از این رفتار عجیب او کمی نگران شدند اما چون دولت برای نگرانی آنها پولی پرداخت نمیکرد، به این نگرانی وقعی ننهادند و در پاسخ گفتند: «خب چکارش کنیم پس؟ همینجور میخوای آویزون بمونی؟» اما وی از پاسخ پرستاران قانع نشد و سوال برای بررسی بیشتر به کمیسیون مربوطه ارجاع داده شد. سرانجام بند ناف وی از بیخ بریده شد، حال اینکه میلیونها کودک در اقصینقاط گیتی، بند نافشان بریده شده و صدایشان هم درنیامده بود. این خود برتربینی در وی که ناشی از نوعی جهش غیرژنتیکی بود، او را به کودکی متمایز تبدیل کرده بود، طوری که خود را قطب عالم امکان میدانست. درحالی که بچههای همسنوسالش در کوچه و زیرزمین خانه مشغول خاکبازی و کشف انرژی هستهای بودند، وی روی کاناپه بادیاش لم داده بود و با «ایکس باکس» دستوپنجه نرم میکرد. دوران ابتدایی، راهنمایی، دبیراستان را در مدارس غیردولتی و دانشگاههای پولِ خونبگیر، پشت سر گذاشت. پدر وی هر روز در پست خود ارتقا مییافت و آپشنهای جدیدی روی فیش حقوقیاش اضافه میشد و کاربر(فرزندش) میتوانست به بهترین شکل از این آپشنها استفاده کند. تا آن زمان تنها درآمد او پدرش بود اما بعد از پایان تحصیلات زمان آن رسیده بود خودش برای خودش فاشِلی شود، بنابراین پدرش برای او یک «مؤسسه مالی و اعتباری» خرید و با این کار او سری توی سرها درآورد، درآوردنی.
فصل دوم: از «فیش» پدر تو را چه حاصل
پس از اینکه دوره موسوم به خدمتگزاری و مهرورزی متأسفانه پایان یافت و دوره یک مجلس ناظر و تیزبین متأسفانه تمام شد و یک شبکه اجتماعی به نام تلگرام متأسفانه فیلتر نشد، فیش حقوقی و دیگر اسناد تخلف پدرش درمیان مردم با اجازه شیر شد و پدر وی به خاطر اختلاس، پولشویی و داشتن حقوق غیرمتعارف زیر ذرهبین قرار گرفت و از سمت خود برکنار شد. پس از آن اتفاق پدرش در لاک خود فرو رفت و دیگر بیرون نیامد. همین امر باعث شد وی سایه پدر پولدار را کمتر حس کند و چون شائبه تخلف در موسسه اعتباری خودش نیز در بین مردم ایجاد شد، بلافاصله از سمت خود استعفا داد. او که حتی قادر نبود به تنهایی و بدون کمک پدر تمبانش را بالا بکشد، ناگهان از طبقه بورژوا و بالای جامعه به طبقه GF و حتی پارکینگ جامعه پیوست. فیشش پرکسورات و پولش بر باد رفته باد.
فصل سوم: عاقبت
پدرش که مجبور شد به خارج از کشور بگریزد با دیدن وضع وی هیچ اقدامی نکرد چون درون لاک خودش فرو رفته بود و از آن تو نمیتوانست کاری بکند. همسرش به علت ناتوانی وی درخرید سِت طلای ٢٤عیار از او جدا شد. خودش مسئول بایگانی فیشهای حقوقی یک «مؤسسه مالی و اعتباری تازه تأسیس» شد و تا آخر عمر در کنج خودش عزلت گزید. مسئولان نیز با تمام وجود به مردم متعهد شدند که تا آخر ماجرای فیشهای حقوقی را پیگیری کنند. تا آخر!
پ
ارسال نظر