۳۲۹۳۱۰
۱ نظر
۵۰۱۴
۱ نظر
۵۰۱۴
پ

طنز؛ تجربه شادی جمعی

آیدین سیارسریع در روزنامه قانون نوشت:

وقتی را خالی کردم که بروم در سینما سپیده فیلم ابد و یک روز را ببینم. فیلمی که هر چه سیمرغ در جشنواره بود را درو کرده بود و تعدادی فنچ و بلدرچین برای بقیه فیلم‌ها باقی گذاشته بود. یک ربع از شروع فیلم گذشته بود که به سینما رسیدم. مشکلی که آن روز بیخ گلویم را چسبیده بود کاملا گیجم کرده بود برای همین به جای خرید بلیط به طریق معمول وارد سینما شدم و به مردی که به صندلی پلاستیکی تکیه کرده بود گفتم: یه بلیط برای ابد و یک روز می‌خوام. گفت: برید بیرون از سینما، از پشت گیشه بلیط تهیه کنید. گفتم: حالا که اومدم تو، یه بلیط بده عجله دارم. گفت: نمیشه. برو بیرون! ارشاد گیر میده. یک نگاه به اینور و آنور کردم، گفتم: ساعت چهار و نیم بعد از ظهر ارشاد کجا بود بزرگوار؟ گفت: بفرما خواهش می کنم. برای ما مشکل درست نکن. نگاه غضب آلودی بهش انداختم و رفتم پشت گیشه. شبیه به خاله بازی شده بود. خانم بلیط فروش در جایگاه قرار گرفت و خودش را برای پذیرش تنها مشتری‌ای که من بودم آماده کرد! رفتم از پشت شیشه گفتم: چقدر میشه؟ گفت فلان قدر. پرداخت کردم و وارد سالن شدم. چون شنیده بودم ابد و یک روز فیلم تلخی است انتظار داشتم با صدای فین فین تماشاگران روبرو شوم ولی فقط صدای خنده بود که سالن را پر کرده بود. آمدم از در بروم بیرون، به آقایی که چراغ قوه دستش بود گفتم: آقا من مسخره شمام؟ گفت: حرف دهنتو بفهم. چی میگی؟ گفتم: منو آوردی سالن «من سالوادور نیستم» الکی میگی ابد و یک روزه؟ پرده را نشان داد و گفت: خوب چشماتو وا کن ببین تو سالوادور نوید محمدزاده بازی می‌کنه!؟ مسئولان سینما سپیده به درستی دریافته‌اند که یک سینمای خوب باید در نهایتِ تاریکی فیلم‌ها را اکران کند و سینما سپیده هم کاملا این نکته را رعایت کرده فقط یک خواهشی که من از این عزیزان دارم این است که میزان تاریکی به حدی باشد که بشود فیلم را هم روی پرده دید! گفتم: برادر چراغ بنداز رو پرده! چراغ انداخت. دیدم ابد و یک روز است. به تماشاگرها اشاره کردم و گفتم: پس اینا چرا می خندن؟ مسئول سالن شانه بالا انداخت و گفت: نمی‌دونم. از وقتی سالوادور و آلبالو رو اکران کردیم اینجوری شده. گفتیم حتما فیلمای جدید یه ته مایه بامزه‌ای دارن. یه فیلم غمگین قدیمی اکران کنیم. گفتم: خب چی شد؟ گفت: هیچی دیگه. م مثل مادر رو اکران کردیم، مادره دارو به دست مي‌افتاد زمين، همه مي‌زدن زير خنده. آخرش هم اومدن گفتن: خوب بود ولی يه‌كم آهنگش شل بود. وای اونجایی که مادره ميميره خیلی باحال بود. (از خنده ریسه می‌رود). گفتم: بهرحال مردم اینقدر تجربه گریه جمعی داشتن دیگه خسته شدن، یه کم تجربه خنده جمعی ... جمله‌ام تمام نشده بود که دیدم در حالی که سه مامور قلچماق کمپ اجباری آمده‌اند محسن (نوید محمدزاده) را به زور ببرند و خواهرها هم گریه می‌کنند مردم می‌زنند زیر خنده. به مسئول سالن گفتم: داداش گند بزنم تو این تجربه شادی جمعی‌مون! اینجا رو بکوب سیرک بزن بهتره. در را باز کردم و از سالن زدم بیرون.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • بدون نام

    من نگرفتم منظور نویسنده رو واسه همین به نظرم مسخره اومد

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج