۳۲۶۲۰
۲۳۵ نظر
۶۶۸۰
۲۳۵ نظر
۶۶۸۰
پ

اعترافات شما عزیزان

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (۱۳)

با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صميمانه سوتي ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصميم گرفتيم گزيده اي از مطالب ارسالي شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در اين مطلب درج کنيم

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (13)




برترین ها: با توجه به استقبال شما خوانندگان از مطالب درج شده با عنوان "اعتراف صميمانه سوتي ها" و اعترافات شما خوانندگان در بخش نظرات کاربران، تصميم گرفتيم گزيده اي از مطالب ارسالي شما در بخش نظرات را با نام ارسال کننده در اين مطلب درج کنيم.

سمی: توي دانشگاه بايد كنفرانس مي‌دادم
يكي از بچه ها خيلي مزه پروني ميكرد جوري كه همه شاكي شده بودن
منم جلوي چشاي از گرد استاد اخراجش كردم
استاد بيچاره رنگش مث گچ سفيد شد و تا آخر جلسه ميون صحبتم نپريد

sara: يه بار با دخترخالم كلي از فروشگاه خريد كرده بوديم و وسيله براي برگشت نداشتيم. تاكسي هم گيرمون نيومد پس ناچار سوار اتوبوس شديم. اول بسم الله كه دخترخالم زحمت كشيد حلب 5 كيلويي روغن رو انداخت رو پاي يه خانومه!!! يه اتوبوس به ما نگاه مي كردن بعد موبايل من زنگ زد اينقدر وسيله زياد بود و حول هم شده بوديم دستمو كردم تو كيفم و به جاي موبايل آيينه مو در آوردم گذاشتم دم گوشم !! حالا هي ميگم الو بله الوووووو !!! به خودم اومدم ديدم يه اتوبوس از مرد گرفته تا زن دارن به ما مي خندن. عجب روزي بود اون روز!!!! يه چند سالي بود لپ هام از خجالت قرمز نشده بود.

مصطفی: یه شب داشتم مسواک می زدم، اعضای خونواده هم خواب بودن. نمی دونم چرا ،ولی یهو واسم سوال شد که من می تونم یه دستی شنا برم؟بعد در راستای پاسخگویی به این سوال،در حالیکه مسواک تو دهنم بود، امتحان کردم ببینم می تونم یا نه! ...تا اومدم دستمو خم کنم و برم پایین،دستم طاقت نیاورد و افتادم. و بدین ترتیب مسواک خورد به ته حلقم!! یه کوچولو هم خونی شد...ولی خدا رحم کرد!!

آلیس: منم وقتی بچه بودم و خواهرم تازه به دنیا اومده بود عموم یه تیکه طلا هدیه داد به خواهرم
چند وقت بعد تولد دختر عمه ام بود مامانم همون یه تیکه طلا رو هدیه داد به دختر عمه ام
تو تولد وقتی داشتن هدیه ی ما رو باز می کردن من همون لحظه با صدای بلند گفتم این هدیه رو برای خواهرم اورده بودن یهو عموم شروع کرد با صدای بلند حرف زدن که صدای من به عمه ام نرسه
بعدش مامانم اینقدر دعوام کرد
آلان دیگه فکر می کنم همه یادشون رفته ولی من هنوز خودم رو سرزنش می کنم

امین: یه روز ظهر بعد از ناهار بابام گفت ناهارت رو خوردی بیا بریم دیدن همسایه از کربلا امده اون روز بدون هیچ گونه مقاومتی گفتم باشه.ناهار خوردیم و رفتیم وارد خانه همسایه شدیم و گشتیم دنبال کربلایی.بلاخره کربلایی امد بعد از دیدو بوسی کلی در باره اوضاع و آب و هوای کربلا پرسیدیم ولی بنده خدا هی تفره رفت اتفاقا در اون لحظه تلویزیون یک فیل طنز نشان می داد و با وجود خنده دار نبودن صحنه ها همه اتقاق قه قه های بلندی می زدند خلاصه بعد از چند دقیقه ما بلند شدیم و رفتیم شب که بابا امد با کلی ذوق به مامان کفتم که ما امروز رفتیم خانه فلانی که از کربلا امده .مامان با تعجب گفت چی !!!!!؟ اون فقط خانومش رفته بود کربلا .وای اون لحظه فقط خنده های جمع توی اتاق به ذهنم امد و تا چند هفته خودم رو به هیچ یک از خانواده کربایی نشون ندادم

mehdi: من بخاطر حساسیت هایی که دارم تو فصل بهار زیاد سردرد می گیرم معمولا هم از قرص Relife استفاده میکنم که سریع خوب می شم، یه روز که سردرد شدیدی داشتم رفتم تو داروخانه شبانه روزی لاهیجان حالا شیک و پیک کردیم روز تعطیل هم بود داروخونه داشت از جمعیت منفجر می شد (اکثرشون هم خانما بودن) ما با اعتماد بنفس کامل از اون ته داد زدیم خانم یه بسته ایزیلایف بدین خانمه گفت چه سایزی می خواین گفتم سایزش مهم نیست دوباره گفت آخه چاقه لاغره چجوریه گفتم خانم براخودم می خوام تا اینو گفتم کل داروخونه از خنده رفت روهوا خانمه با تعجب گفت برا خودتون می خواین اونجا تازه فهمیدم چه سوتی دادم که ایزی لایف پوشک افراد مسنه و من قرص ریلاف می خواستم قرمز شدم قرصمو گرفتم مثل جت از اونجا زدم بیرون دیگه هم به اون داروخونه بر نگشتم...

استار: منم اعتراف مي‌كنم حدود 10 سال پيش كه سال اول دبيرستان بودم و داشتم با دوستام از مدرسه بر ميگشتم، جلوي يه سوپر ماركت ايستاديم تا بچه‌ها بستني بگيرن. چند متر اون طرف تر، يه پسر خوشگل كه دايي دوستم بود و من ازش خوشم ميومد ايستاده بود. ديدم هي اشاره ميكنه ميگه بيا. منم كلاس ميذاشتم و مي‌گفتم نميام. يهو ديدم هر هر زد زير خنده. اخم كردم و رومو ازش برگردوندم كه ديدم يكي از دوستاش پشت سر من توي پياده رو بوده و اون به دوستش اشاره مي‌كرده نه به من. آي ضايع شدما! دلم ميخواست همونجا برم توي زمين. ديگه هر وقت دايي دوستمو ميديدم بدوبدو فرار مي‌كردم.

sooma: چند وقت پیش رفته بودیم بیرون (منو مادرمو خالم) خاله جان بنده ازبس که ترسو رانندگی نمیکنه مادره بنده هم مثلا اومد بگه رانندگی اسونه وقتی رسیدیم دم یه دور برگردون شروع کرد به اموزش و گفت ببین فریبا الان من با ارامش از اینجا دور میزنم تازه نگا الان این ماشینه هم کله تکون داد که ما بریم نگاه کن رانندگی خیلی راحته یهو زززززززززززارت زد به تیر چراغ برق منو میگی مردم از خنده بعد دیگه فکر کردم تموم شد خانم با کمال اعتماد به سقف دنده عقب گرفت دوباره زااااارررت حتی محکم تر از قبل کوبید به تیر چراغ برق من دیگه داشت نفسم بند میومد کف ماشین ولو بودم

مریم: یادم میاد سر کلاس نشسته بودم و داشتم مثل یه دختر خوب به حرف معلمم گوش میکردم اما از شانس بد من پام گیر کرد به لبه ی صندلی و با سر محکم خوردم زمین . وقتی متوجه نگاه بچه ها شدم خودمو زدم به لرزیدن و چشمامو کج کردم که مثلا حالم خیلی بده . معلمم بردم دفتر و نمیدونم چرا ولی تقریبا 3 تا پتو انداختن روم !! بعد پدر و مادرم اومدن مدرسه و منو بردن بیمارستان ! هرچی دکتر میگفت حالش خوبه من بیشتر خودمو به مریضی میزدم . خلاصه با اینکه مجبور بودم کبودی صورتمو و یک هفته فیلم دراوردنو تحمل کنم اما به 8 روز نرفتن به مدرسه میارزید D:

راحیل: یه روز واسه کار شرکت با اداره مالیات کلی تلفنی مجبور شدم جروبحث کنم گفت لطفا تشریف بیارید حضوری بحرفیم قبول کردم وارد که شدم با منشیش هماهنگ کردم زنگ زد گفت همون خانمی که الان داشتین تلفنی بحث میکردین اومدن ایشونم گفت بیان داخل.تو حال و هوای تلفنمون بودم که چی گفتم و اینا تا رفتم تو گفتم الو سلاام!!! بیچاره جا خورد سرشو اورد بالا گفت جند دقیقه گوشی دستتون میرسم خدمتتون !!از سوتی خودمو حاضر جوابی پسره خندم گرفت .

میثم: آبجی مریم ما 3 سال از من بزرگتره،آقا من 5 سالم بود آبجی مریم اومد واسه ما یخ در بهشت درست کنه یخو از فریزر آورد بیرون.....آقا نمی دونم من اون موقع چی پیشه خودم فکر کردم زرت زبونمو چسبوندم به یخه...حالا هر چی می کردیم زبونم جدا نمی شد اومدیم ببریم زیر شیر آب تکون تکون خورد یخه با پوست زبونم کنده شد...خون همه جا رو برداشت....آقا روز بدنبینید تا 1 هفته دهن من باز بود و زبونم بیرون....من کوپلی از گرسنگی حلاک شده بودم......وای وای وای وای

ماهچهره: عید بود من خونه ی خالم که باردار هم بود رفته بودم که دوتا از همکارای شوهر خالم اومدند که از شانسمون شوهرخالم خونه نبود خالم سریع رفت تو اتاق که برای شوهرش زنگ بزنه من از ناچاری روبه روی اون دوتا اقای غریبه نشسته بودم با پسر خالم که 6 سالش بود . که برای اینکه وقت بگذره هی بلند میشدم شیرینیو میوه تعارف میکردم از شانسم همه چی سر میز بود هیچ بهونه ایی نداشتم برم آشپزخونه همکارای شوهرخالم یکم سر صحبتو باز کردند در مورد درس رشته یکمی صحبت کردیم آرین پسرخاله ی تقس مزخرف منم مثل روح می دویید تا ته سالن یه شیرینی برمیداشت میخورد وبه سرعت می دوییدطرف من با همون دستهای چسبونکیش میزد به پاهام میگفت ماهی ماهی شیرینی خوردم دهنشو تا اخر باز میکرد نعره ی شیرو درمی اورد میگفت من شیرم من قویم میخورمت .دلم میخواست لهش کنم ,که 2 باری اینکارو تکرار کرد که همکار شوهر خالم این وضیعتو دید صداش کرد بغلش کرد گفت آرین جان ماشاالله خوب تپل شدیا مردی شدی واسه خودت شکمم که زدی پسر خاله ی خل و چل منم گفت من چاق شدم اووووه پس شکم مادرمو ندیدیدشما درسته توش جا میشید منکه اون لحظه دلم میخواست بمیرم خالم که تازه داشت از اتاق بیرون می اومد منصرف شد برگشت بیچاره خود اقا هم از خجالت سرخ شده بود چند لحظه ایی سکوت بین ما برقرار شده بود من دیدم دیگه نمیتونم این وضعیتو تحمل کنم بلند شدم از هولم گفتم برم چایی بریزم فکر کنم دیگه چایی پختش.

the best: هنوزم نمیدونم چرا این جمله از دهنم پرید بیرون
مادر یکی از دوستام فوت کرده بود دوستام همه یکی یکی میرفتن تسلیت میگفتن ...اقا نوبت من شدو با کمی دستپاچگی رفتم طرفشون و استرس افتاد به جونم...نفهمیدم چی شد که به جای عرض تسلیت بلند گفتم (( ببخشید که مردن)) ...چشمتون روز بد نبینه دوستام همه ریز ریز میخندیدن من کلی خودمو نگه داشتم که ابروم بیشتر ازین نره!!!!هنوز نمیتونم تو روی دوستم نگاه کنم

حسین: تقریبا یک ماه پیش مادربزرگم حدودا یک میلیون تومنی دندونهای مصنوعیش خرج برداشت، خلاصه از همون روز مدام مثل این معلمای بهداشت واسه همه سخنرانی می کرد که باید این دندونارو تمیز کنیمو فلان کنیمو....ازین جور حرفا. اتفاقا چند روز پیش حس بهداشت بازیش گل میکنه و دندونای نازنینو میذاره توی ظرف آب جوش روی گاز، خلاصه چشمتون روز بد نبینه خانوم میرن بیرونو از دندونا فراموش میکنن. دیشب با داداشم رفتیمو با کاردک پلاستیکارو از ته ظرف کندیم تا حداقل ظرفش بدردمون بخوره. از همون روز طفلکی مادر بزرگم اصلا تو بحثا شرکت نمی کنه.

ساسان: چند وقت پیش وقتی داشتم با نامزدم تلفنی صحبت میکردم یهو به جای اینکه بگم زهرا جان گفتم مریم جااااان - آقا به خودم اومدم دیدم عجب سوتی دادم هول شدم بلند گفتم اااالو اااالو صدا نمیاد بعدشم قطع کردم - ولی خداییش تا همین حالا که نزدیک یه ماه ازون موضوع میگذره به روم نیاورده.

بردیا: تو دانشگاه همیشه کلاس میذاشتم و باکلاس ترین دانشجوی دانشگاه بودم البته به گفته بچه های دانشگاه.کت شلوار ایتالیایی میپوشیدم و با ماکسیمای بابا می رفتم دانشگاه و به همه گفته بودم ماله خودمه.خلاصه کلی دختر هم عاشق تیپ و کلاسم شده بودن.یه روز که امتحان داشتیم دیر از خواب بیدار شدم و با عجله تمام نفهمیدم چجوری خودمو به جلسه رسوندم اما به محض ورود به جلسه سالن از خنده منفجر شد.به خودم که اومدم دیدم دکمه های پیرهنمو بالا پایین بستم و جورابمو روی شلوارم کشیدم . بعد از اون قضیه ۶ماه از دانشگاه مرخصی گرفتم

سمانه: اعتراف میکنم بچه که بودم وقتایی که خسته میشدم رو زمین ولو میشدم و با کشو و قوس دادن خودم ، خستگیمو در میکردم بعدش فک میکردم خستگیم میره هوا و دوباره برمیگرده به سمتم.بعد واسه اینکه دوباره نریزه روم و خسته نشم قلت میخوردم رو زمین و جامو عوض میکردم که رومنریزه.دوباره خسته نشم.واااااااااااااااااااای.خیلی خل بودم

محمد: من معلم بودم .بعضی وقتا تو کلاس صندلیمو یه کم می کشیدم جلوتر از دیوار و لم میدادم.یکی از کلاسها میز و صندلی از همون اولش فاصلش با دیوار زیاد بود و نمیشد این کارو کرد.آخرای کلاس که تدریسم تموم شده بود و می خواستم با خیال راحت بشینم و استراحتی بکنم صندلیمو مثل بعضی وقتا یه کم کشیدم جلو و با پشتم هل دادم که بخوره به دیوار اما هر چی رفتم به دیوار نرسیدم و پخش شدم کف کلاس.جاتون خالی آی با بچه ها خندیدیم.

amir۱۳: یکروز وقتی خیلی بچه بودم همسایمون تازه پسرش به دنیا اومده بود منم با مامانم رفتیم خونشون واسه تبریک. خونشون شلوغ بودو همه داشتن با خانوم همسایمون صحبت می کردن. منم همون موقع حس کارآگاه بازیم گل کردو از خانوم همسایه پرسیدم بچتو چطوری بدنیا آوردی حالا همه نشستنو یکجوری میخوان بیخیالم کنن منم هی گیر دادم تا بالاخره بنده خدا همسایمون خواست منو یکجوری به حساب خودش بپیچونه،گفت تخم مرغو اگه روش یه نفر بشینه و گرمش کنه بچه به دنیا میاد !منم ساکت شدم رفتم تو اغما..
خلاصه منم که هوس بچه کرده بودم نصف شب رفتم سراغ یخچالو یه 5 ، 6 تایی تخم مرغ کش رفتمو توی یه ظرف گذاشتمو بردمشون توی تختم و روشون قشنگ مثل مرغ عشق خوابیدم!!!
صبح وقتی مامانم اومد که بیدارم کنه دید کل تختو،پتو و خودم مث سریش بهم چسبیدیم....

سهیل: یه روز با نامزدم داشتیم خیلی باکلاس قدم میزدیم که یکی از معلمای دوره دبیرستانو که خیلی شیک و پیک کرده بود به همراه دخترش که حدودا ۵ سالش بود دیدیم . منم به همراه نامزدم رفتم جلو رفتم و سلام علیک کردمو اومدم کلاس بذارم به جای اینکه بگم دخترتونه گفتم والده تونن دیگه(باید میگفتم سبیه) اونم همینجور متعجب منو نیگا کردو گفت والده که میشه مادر این دخترمه.
آقا منو میگین جلو نامزدم اینقدر ضایع شدم که اصلا نفهمیدم چطوری از معلممون خدافظی کردم . الانم اون صحنه یادم میاد عرق میکنم.

qwerty: سرباز نیروی انتظامی بودم با درجه دارمون یه جا وایساده بودیم یه 110 ی خوردیم که فلان جا درگیریه سریع اعزام شید درجه دارم گفت سریع موتور رو روشن کن بریم ما هم کماندو بدو که رفتی بین راه باهاش حرف زدم و کلی واسش تعریف کردم خلاصه تفریبا یه پانصد متری از جای اولیمون دور شدم خواستم سر پیچ بپیچم نگاه عقب کردم دیدم مامورم نیست کل راه رو برگشتم دیدم بی سیم دستشه همونجا وایساده نگام میکنه همونجا فهمیدم چه سوتی دادم و چی قراره سرم بیاد خلاصه دیگه تا یه هفته تو کلانتری مسخرم میکردن

کاربر: یه بار خونه داییم دعوت شده بودیم.قبل از شام دور هم نشسته بودیم و داشتیم صحبت می کردیم که خواهرزاده زن داییم که دختر خیلی خوبیه برای ما چایی اورد.منم خیلی وقت بود که ازش خوشم می اومد فقط دقیق نمی دونستم چند سالشه. خلاصه بعد از اینکه چایی تعارف کرد پیش ما نشست.منم یواشکی به دختر برادرم که اون موقع 4 سالش بود گفتم عمو جون برو از اون خانم بپرس چند سالشه. کلی هم سفارش کردم که کسی نفهمه.اونم رفت و بلند داد زد و گفت خاله شما چند سالتونه؟ دختره هم گفت 20 سالمه. اینم اومد سریع پیش من و داد زد و گفت:عمو ازش پرسیدم میگه 20سالمه. قیافه تک تک افراد توی پذیرایی دیدنی بود.منم که دیدم گند زدم گفتم ممنون عمو جون...
البته این ماجرا باعث شد مراسم خواستگاری و عقد ما خیلی زود پیش بره. الان هم ۵ سال از ازدواج ما میگذره و خدا بهمون یه دوقلو داده

زهرا: با اعتماد به نفس کامل وارد کلاس تئوری آموزش رانندگی شدم.مربی مشغول تدریس بود.تو قسمت آقایان یه صندلی خالی دیدم خواستم صندلی رو بردارم و در قسمت خانمها بشینم .صندلی خیلی سنگین بود همزمان که من تلاش میکردم صندلی را بلند کنم ، دیدم ۴ تا از آقایان باهم وهماهنگ تکان خوردند وبه من توجه کردند.کیفم از دوشم افتاد اما من دست از تلاش بر نداشتم دوباره سعی کردم.صدای خنده جمع حاضر بالا رفت.تازه فهمیدم صندلی ها ۵تا۵تا به هم متصل بودند و من اون ۴ نفر رو کمی جابجا کرده بودم.

محمد خراسانی: اعتراف ميكنم تا همين چهار يا پنج سال پيش فكر ميكردم بيمه هايي كه پشت ماشين ها نوشته اند مثل بيمه ابوالفضل يا بيمه دعاي مادر و امثال اينها واقعا شركت بيمه هستند.

سعید: خواهرم خیلی علاقه به موی بلند داشت حدودا ۶ سال بود و من ۱۱ ساله بودم دم ظهر که مادرم خواب بود به خواهرم گفتم: دوست داری موهات بلند شه؟ گفت: آره . گفتم : خب سرت رو بذار تو سینی روحی تا موهات رو ۱ ساعته بلند کنم! رفتم ۸تا پرتقال خونی آوردم قاچ کردم آب پرتقال رو گرفتم ریختم روی سر خواهرم تفاله اش را هم ریختم تا زودتر بلند شه! بعد سرش رو هم با حوله بستم گفتم بعد یک ساعت موهات ۵۰ سانت بلند میشه! واقعا بلند شد! اما به شیوه دیگری . موهاش چسیبده بود طوری که هیچ وجه باز نمی شد و مادرم مجبور شد موهای خواهرم رو از ته کوتاه کنه منم با یک کتک مشتی از مادرم تقدیر شدم!

شما عزیزان و همراهان همیشگی مجله اینترنتی برترین ها نیز می توانید اعترافات صمیمانه خود را در بخش نظرات وارد کنید تا در مطالب بعدی از آنها استفاده شود.


پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • حسن

    چند وقت پیش کنسرت داشتیم, صندلی منم آخرین صندلی از در ورودی صحنه بود و با هماهنگی قبلی قرار بود من اولین نفر وارد بشم. آقا چشمتون روز بد نبینه, همین که رفتم بالا پام گیر کرد به جعبه تقسیم میکروفن ها و داشتم با کله می رفتم تو زمین, به هر زحمتی بود خودمو جمع و جور کردم که حداقل زمین نخورم. رفتم نشستم رو صندلی و بقیه هم به ترتیب نشستن. برنامه هم قرار بود با تکنوازی من شروع بشه من پشت سازم نشستم همه چی یادم رفته بود یه چند ثانیه ای از استرس صحنه و سوتی که داده بودم همینجوری هنگ نشسته بودم, همه منتظر بودن ولی من هیچی یادم نمیومد. یه ضربه به ساز زدم که مثلا ببینم کوکه یا نه صدای ساز که دراومد استرسم ریخت و یادم اومد خلاصه خدا بهم رحم کرد

    پاسخ ها

    • sorena

      بابا كم خالي ببند

    • حسن

      مجبور نیستی باور کنی

    • محمد

      لاقل یه دونه،یه دونه میگفتی باورمون بشه...

    • هموطن

      چرا ما ايراني ها اينجوري هستيم؟؟ چشم نداريم استعدادها، قابليبت ها و توانايي ها و داشته هاي همديگرو ببينيم؟؟؟؟ اين آقا چه نيازي داره تو اين فضاي مجازي كه هيچ كس هيچ كسو نميشناسه دروغ بگه، نه پيش خودتون فكر كنيد واقعا چه نيازي داره؟؟؟؟؟

    • ریحان

      حسودی نداره که الان هرکی یک گروه راه میاندازه کنسرت هم می ذاره!!!

  • نفس

    خاطره های مریم و راحیل و ماهچهره و کاربر خیلی باحال بودن

  • هلنا

    ماله همه خوب بود.

  • عاشق وطن

    نظر اون کار بر محترمی که صاحب دو قلو شدن خیلی باحال بود. خوشبخت باشین.

    پاسخ ها

    • میلاد

      جدا خوب بود
      موفق باشید ، خدا حفظشون کنه

    • علیرضا

      به نظر منم فوق العاده بود . خوشم اومد از اعتماد به نفس آقا دادماد که بعد از لو رفتن ماجرا از اون بچه تشکر هم کرده . بابا دمت گرم

    • hiva

      منم از این نظر خیلی خوشم اومدو کلی خندیدم

  • مونا

    چند وقت پیش که نتایج کنکور اعلام شده بود زنگ زدم به دوستم که قبولیش را تبریک بگم به جای اینکه بهش بگم مبارک باشه هی میگفتم قبول باشه بنده خدا دوستمم سکوت کرده بود به روم نمی آورد

  • تبسم

    يادمه دوسال قبل مربي زبان مهد دخترم رو عوض كرده بودند و من اصلاً از اين مربي به خاطر اخلاق و رفتار تندش با بچه ها خوشم نميومد،از انجا كه كلاس ساعت اخر مهد بر گزار ميشد من نيم ساعت به اخر كلاس مونده رفتم كه يك حال اساسي از ايشون جا بيارم،كسي تو مهد به جز خدمه و يك خانم جوون كه رو صندلي انتظار نشسته بود نبود،من هم فكر كردم مامان يكي از بچه هاست و سر درد دلم باز شد و اونچه كه بلد بودم و نبودم نثار مربيه كردم،ديدم دختره هر چى من ميگم لاله و نه تأييد ميكنه و نه تكذيب،فقط چشماش داره از حدقه درمياد...،باز آى كيوم پايين بود متوجه نشدم و دور انتقاديم رو تندتر و تندتر كردم...
    چشمتون روز بد نبينه،يكهو ديدم خانم مربي كه حدوداً مسن هم بود در كلاس رو به ضرب باز كرد و به دو خودش رو رسوند به ما و يك سويچ رو به دختره دراز كرد كه:بيتا ،مامان جان ،تا تو ماشين رو از پاركينگ سر خيابون بيارى دم مهد ،منم رسيدم!بدو كه دير شد!
    قيافه ى من رو مجسم كنيد شكل چى شده بود فقط؟!!

    پاسخ ها

    • بدون نام

      :-))))) حقته

    • مهناز

      تبسم جون باحال بود.قیافه ت هم دیدنی بوده.باید تو اون لحظه میگفتی 1-2-3 آزمایش میکنیم

    • laya

      وای تبسم جان چه حالی داشتی اونموقع....

      کاربر عزیز...حقته...کلمه درستی واسه نوشتن نیست...اول فکر کن بعدببین که از چه کلمه ای باید استفاده کرد...بعد زود تایپ کن

    • سمي

      واي چه طاقتي داشته دختره كه گذاشته اينهمه درباره مامانش بد بگي تبسم جون
      اگه من بودم خفت مي كردم

  • محمد

    خیعلی باحال بود،البته بعضیاش...

  • mig mig

    داییم بعد از شش سال اومده بود مشهدبا زن دایی و دخترداییم.قرار بود برای شام بیان خونه ی ما خلاصه اینا اومدن و موقع شام شد داییم منتضر نازنین(دخترداییم)و زنداییم بودن که گفتن:خوشگلم,کجایی عزیزم؟(کلا خانوادگی خیلی قربون صدقه ی هم میرن)منم که نمیدونم چرا فکر کردم دایی با منن یهو گفتم :بله دایی من این جام... اقا داییم سرشو انداخت پایین و دیگه حرف نزد.تازه خودمم وقتی که خواهرم بهم گفت, فهمیدم چه سوتیی دادم.دیگه تا موقع خدا حافظی پیش داییم نرفتم بعدشم این قدر خانوادم بهم خندیدن که خدا می دونه

    پاسخ ها

    • بدون نام

      داییم {منتظر} نازنین!

  • sara

    امروز ميخوام براتون اعتراف به 3 قتل غير عمد كنم.
    وقتي 6سالم بود مامانم برام 3تا جوجه خريد.خيلي خيلي ناز بودن. يه روز ظهر كه همه خواب بودن رفتم و يه تشت پر از آب حاضر كردم. جوجه ها رو دونه دونه انداختم تو آب آخه فكر ميكردم مثل اردك بلدن شنا كنن!
    خلاصه ديدم عجيب دست و پا ميزنن. مي رن ته تشت و بال بال مي زنن 2باره ميان بالا يه نفسي ميگيرن و دوباره ميرن ته تشت... خلاصه يه كم نگاهشون كردم با خودم گفتم شايد به خاطر اين شنا بلد نيستن چون مامانشون يادشون نداده. از تشت آوردمشون بيرون. 2تاشون ديگه تكون نمي خوردن. هي باهاشون ور رفتم ولي تاثيري نداشت. بردم گذاشتم تو جيب كت بابام تو كمد كه كسي نفهمه. اوني هم كه جيك جيك ميكرد رو بردم پيش خودم يه پتو دورش پيچوندم صبر كردم تا آروم بشه. بعد خوابم برد. از خواب كه بيدار شدم ديدم صداي اين يكي هم درنمياد. ديدم از تو لحاف اومده بيرون و رفته پشتم منم كه تكون خوردم زيرم له شده.....
    اينم بردم گذاشتم تو جيب كت بابام تو كمد. مامانم چند روز دنبالشون گشت ولي فكر كرد گربه اومده خوردتشون. چند روز بعد ديديم از تو كمد چه بوووووويي مياد!!!!!
    عجب كتك تاريخي خوردم من!

    پاسخ ها

    • آلیس

      خــــــــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــــلی باحالی
      محشره

    • میلاد

      کتک نداره که

    • محمد

      ایول،ایول...

    • امیرح

      ++
      قاتل.جانی.سنگدل.بی انصاف!... من تا سال اول دبیرستان جوجه و مرغ و خروس داشتم.خیـــــلی هم دوسشون داشتم با کلی خاطره.

    • نگين

      عالي بود همچين اتفاقي براي منم افتاده!!!!!!!

    • سمي

      خيلي كار بدي كردي
      جالبه كه كارت به نظرت خنده دار مياد
      حتي اگه تو بچگي اين كار رو كرده بودي الان بايد شرمنده بودي نه خوشحال

    • sara

      اميرح جان بعد از اون قضيه منم باز جوجه خريدم و بزرگش كردم ولي بچهگيه ديگه!!! بچه هاي 6ساله الانو ميبيني؟ با تبلت كار ميكنن !!!

    • sara

      مرسي دوستاي گلم=))))
      سمي جان يه جوجه زير آدم له بشه يا به اشتباه تو آب خفه بشه به نظرت خنده داره؟؟؟ سوتيه زمان بچهگيه ديگه.

    • laya

      +++

    • zahra seven

      کلی خندیدم خیلی باحال بودیا ایول

    • هادی

      با این هوش سرشار تعجب آور نیست ...

  • zAhRa

    خياي باحال بود،سمانه واقعا شاهكار بوده:)

  • زهرا

    خیلی قشنگ بودن، کلی خندیدم
    ممنون

  • محمد

    اینو یه روز معلمون تعریف کرد:
    یه روز توی دبیرستان دخترانه بوده،که یکی از دخترا میخواد سوال بپرسه،دختره یهو به جای اینکه بگه آقا میگه خانوم....معلم ما هم که داشته رو سوال قبلی فکر میکرده یهو جواب سوال قبلیو میده و میگه که: قابله بررسیه که دختره فک میکنه راجع به کلمه خانوم بوده،بعد یدفعه کلاس میره رو هوا.........

  • mahya

    اه اه اه......همش گفتم بعدی مال منههههههه)))))))))))):

  • Reza

    همشون عالی بودن

  • منا

    تو یه موسسه انتخاب رشته کنکور مشاوره می دادم. شانس آوردم اتاق دخترا بود.حسابی شلوغ بود. با قیافه حق بجانب داشتم سخنرانی میکردم ک دستمو بردم تو کیفم به جا خودکار یه ژیلت در آوردمو چند دقیقه ای تکونش دادم تو هوا! بعدش متوجه شدم. ولی خوشبختانه کسی جرئت نداشت به خانوم مهندس بخنده!

  • بیتا

    1روز منتظر تاکسی بودم که دیدم یه تاکسی وایساد منم تندی خواستم سوار بشم دیدم یکی پیاده شد من سریع جاش نشتم از قضا راننده تاکسی منو ندیده بود من که یه پام سوار ماشین بود اونم حرکت کرد چشمتون روز بد نبینه من 1لنگه پا همراه ماشین میدوئیدم .کلی منو اون خانومه توتاکسی سرو صدا کردیم تا آقا وایساد سوار شدم تو ماشین با هم تا آخر مسیر کلی خندیدیم

    پاسخ ها

    • آلیس

      خــــــــــــوبــــــــــــه

    • hiva

      ++++++++++

    • علی

      این که برا من چند بار اتفاق افتاده بود!

  • ویروس

    وقتی من کوچیک بودم مامانم برای اینکه خرابکاری یا شیطونی نکنم بهم میگفت من پشت سرم هم دوتا چشم دارم اگه کار بد کنی خیلی زود متوجه میشم.!منم از ترسم هیچ وقت به پشت سرش نگاه نمی کردم چون میترسیدم دو تا چشم ببینم!!!!!!!

  • MOHSEN

    اعتراف می کنم دوس داشتم از مجله غلط املایی بگیرم بعد اونم بنیوسه با عرض معذرت اصلاح شد...........
    اما هیچ وقت اینو برام ننوشت..............
    بچه ها من یه هفته نیستم ....یه کار مهمی برام پیش اومده مجبور شدم یهو برمممممم....

    پاسخ ها

    • ماهچهره

      اینم یکی از ارزو های منه که مدیر مجله برام بنویسه با تشکر اصلاح شد

    • بدون نام

      :-)))) چه ماشین لباسشویی هستش اینجا. همه تو کف اند.
      پس مثل اینکه خوش بحاله منه.چوم همچین اتفاقی برای من افتاده :Dدی

    • پیمان

      منم با کلی تلاش به این اتفاق دست یافتم اما یه چند باری هم ضایع شدم اساسی

    • استار

      اِ داري ميري محسن جون؟ مواظب خودت باش. جات خاليه كه بازم به مريم سرواني تيكه بندازي، نكنه واقعاً داري مي‌ري افقانستان؟زود برگرديا نمكدون.

    • oioi

      خوب برو بهتر ههههههههههههه

  • میلاد

    لااقل یه باز این نظرارو بخونید بعد منتشرش کنید ، شاید مال یکی ناجور باشه !
    تو خاطره امین از 20 نمره شما 14 میشه

    پاسخ ها

    • میلاد

      به خاطر غلط املایی

    • مصطفی برجعلی

      پ ن پ بدلیل شکست اتم های زیر لایه ای در بعد پنج و شکست خمش نور در سیستم سایالوژیگی

      کف کردی؟

  • رادمهر

    یه بار داشتم برای دوستم یه ماجرای خیلی خنده داری تعریف میکردم بعد فصل زمستونم بود طفلکی رفیق منم سرما خورده بود ما هم تازه باهم اشنا شده بودیم تو یونی. یه کمی هم باهم رودربایسی داشتیم
    من این خاطره رو گفتم بیچاره از خنده از یکی از سوراخ های بینیش دماغش زد بیرون یه حباب بزرگ درست شده بود گفتم اگه بترکه کل صورتشو گرفته ولی به صورت خیلی ماهرانه ایی بدون دخالت دست کم کم کوچیک شد از همون راهی که اومده بود رفت تو سواراخ بینیش
    بیشتر از اون من خجالت کشیدم جفتمون برای لحظه ایی سکوت کردیم من خودمو با گوشیم سرگرم کردم یعنی ندیدم و از خنده هم داشتم میترکیدم یه دفعه خودش زد زیر خنده گفت این چه حرفی بود که زدی به من بی جنبه از تو دماغم بادکنک اومد بیرون اینو که گفت من دیگه مردم از ته دل قهقه میزدم
    یکم حال بهم زدنی بود ولی دلم میخواست تعریفش کنم.

    پاسخ ها

    • حدیث

      کلی خندیدم.. خیلی صحنه ارو بامزه و واضح تعریف کردی....

    • بدون نام

      تــــــــو روحــــــــــــــت! چندش

    • sara

      وااااااااااااي فوق العاده بود.....

    • حسین شیرازی

      خنده و چندش رو خوب ترکیب کردی.دمت گرم

    • ریحانه

      بیچاره دوستت!چه خجالتی کشیده....

    • ladytak91

      خیلی با نمک بود ، مردم از خنده

    • رادمهر

      دم شما گرم قابلی نداشت

    • استار

      كلي خنديدم دمت گرم، مي‌تونم مجسمش كنم

    • bahar

      mordam az khandee
      :)))))))

    • Melody

      رادمهر +++++++++++++++++

    • سورنا

      رادمهر جان اینقدر خندیدم که الان سرم درد میکنه.ولی خیلی باحالی داداش.

    • مینو

      اینقد خندیدم از چشمام داره آب میاد.ممنون

    • hiva

      وای خدا منم از بس که خندیدم چشام پر اشک شده و سرم درد گرفته +++++++++++++++++++++

    • hiva

      تا حالا تو این پیج این کامنت خنده دار ترین خاطره ایه که خوندم.

    • Sila

      دلم میخواد هزار تا لایک بدم بهت :))))))))))))

  • ماهچهره

    سوار تاکسی شده بودم از راننده تاکسی خواستم منو سر خیابون پیاده کنه بلا فاصله بعد از منم یه خانومه گفت منم سر اولین چهارراه پیاده میشم که خیلی هم فاصله داشت
    از همون خیابونی که من قرار بود پیاده شم گذشتیم دوباره حرفمو تکرار کردم که راننده دوباره جوابمو نداد کفری شدم گفتم آقا نگه دارید دیگه از خیابون ارکیده خیلی گذشتیم بی انصاف بازم خودشو زد به نشنیدن که این بار یکی از مسافرا گفت اقا نگه دار راننده هم که بدجور قاطی بود یکدفعه به چهارراه رسیدیم زد رو ترمز برگشت رو به کرد با حالت تند و بی احترامانه گفت منکه نمیتونم همه جا نگه دارم خیلی بلندو تند باهام صحبت کرد حالا این مسیری بود که من هفته ایی چهار بار میرفتمو می اومدم همه ی راننده ها هم بدون شکایتی نگه میداشتند
    هیچی دیگه منم که بقول برادرم فقط تو خونه زبون دارم بغضم گرفت که رانندهه منو جلوی همه ضایعه کرد مخصوصا یکی هم دانشگاهیم پسر تو ماشین بود موقع پول دادن مستقیم تو چشمهاشم نگاه کردم کلی حرف داشتم که بارش کنم ولی از شدت بغض نتونستم چیزی بگم
    تو راه گوشیم دستم بود که از شدت ناراحتیم دکمه پلی کنار گوشیم که بود دستم خورد و شروع کرد به دیش دیش کردن من انقدر که فکرم مشغول بود که چرا اون با من اینطوری صحبت کرد اصلا متوجه ی خوندن اهنگ نشده بود اون خیابون هم خیلی شلوغ بود همین طوری اهنگه داشت میخوند منم سرم پایین بود داشتم به حرفهای اون راننده فکر میکردم و ادمهایی هم که از کنارم رد میشدندبا تعجب نگاهم میکردند کلی راه اومدم متوجه شدم صدای اهنگ شاد داشت میخوند
    دیگه خیلی دیر شده برای قطع کردند چون اخرای اهنگ بود .
    هیچی دیگه آبروم رفت تو اون خیابون منه اسکل گوشی به دست اونم با تیپ دانشجویی سر ظهر چه اهنگیم گوش میکردم
    وقتی که متوجه شدم دلم میخواست اون چند نفری که از کنارم رد شدند برم دنبالشون براشون توضیح بدم من اهنگ گوش نمیکردم دستم خورده بودش.

    پاسخ ها

    • ماهچهره

      خیلی سانسورش کردی مدیر مجله خیلی خیلی چرت شد کاشکی اصلا چاپ نمیکردید

    • سسس

      الهي
      ميخواستي كرايشو بزاري روي صندوق عقب كه مجبور بشه از ماشين پياده شه و اسكل شه
      يا ميتونستي در ماشينشو تا آخر باز بذاري و بري تا ضايع شه
      اينجور موقع ها چيزي نگو اقدام كن عزيزم

    • مهناز

      ماهچهره جون با اینکه سانسور شده بود ولی واقعا جالب بود.منم تو تاکسی خیلی حقم خرده شده ولی همیشه یکی بوده کمکم کنه.آخه من دوست ندارم کل کل کنم .سوتی اهنگ رو هم تو کلینیک دادم.موقع گرفتن جواب آزمایش.یعنی خانم متصدی آزمایشگاه مرده بود از خنده ولی من فقط حرص خوردم

    • ماهچهره

      ممنونم عزیزای من (سسس) جان اون موقع فکرم کار نمیکرد عزیزم
      مهناز جونم پس توام با من هم دردی

    • Amir13

      سلام ماهی ،چطوری

    • ماهچهره

      سلام امیر13 تو چرا اعتراف نکردی؟
      زودتر اعتراف کن منتظرم

    • zahra seven

      مجله اخه چرا سانسور تو دلم موند یه چی بگن بچه ها شما سانسور نکنی...خوب بود ماهی جون

  • آلیس

    اتفاق میثم برای من هم پیش اومده
    اما من لبم باد کرد اولش فکر کردم تا آخر عمر میمونه

  • رها

    یه روز تقریبا 7 یا 6 سال پیش که تازه یه وبلاگ درست کرده بودم به دوستم گفتم بره ببینه بعد ازش پرسیدم رفتی دیدی وبلاگمو؟؟؟
    گفت نه بابا اینترنت ندارم که
    بعد از چند دقیقه برگشت بهم گفت راستی رها یه وبلاگ درست کردم
    یه نگا بهش انداختم و گفتم تو که اینترنت نداشتی
    گفت خودم که درست نکردم پسرداییم درست کرده برام
    گفتم چه خوب حالا آدرسش چیه؟؟؟
    برگشت گفت: esmesh@gmail .com
    یعنی اینو که گفت مردم از خنده اونم هی می گفت چرا می خندی رها؟؟؟بعد با خنده یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهش کردم و گفتم عقل کل این که آدرس ایمیله که
    گفت آره آره راست میگی یه وبلاگ درست کردم ولی هنوز توش چیزی نذاشتم.
    گفتم خب عیبی نداره بعدا میرم یه نگا می اندازم بهش
    گفت حالا می خوای برو به این یکی هم یه نگاه بنداز ولی تو اینم چیزی نذاشتم
    وای اینو که گفت پخش زمین شدم
    نمی خواستم بهش بخندم یا مسخره اش کنم ولی واقعا نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم
    اونم کلی کفری شده بود از دستم
    ولی بعدا از دلش درآوردم و بهش توضیح دادم اینا چی به چی هستند
    اونم وقتی فهمید گفت کوفتت بشه رها چقدر جلوت ضایع شدم
    منم که بزرگوار گفتم بیخیال بابا

    پاسخ ها

    • مهناز

      اگه من بجات بودم .حالا حالاها واسش داشتم.کلی هم حال میکردم

  • حسین شیرازی

    پسر خالم از بس با این خودکار های ترقه دار گول خورده بود مدعی بود دیگه عمرا گول نمیخوره.جلو مغازش وایساده بودم.دوستم رضا داشت از دور میومد.خودکار ترقه ای رو به پسر خاله دادم گفتم برو تو مغازه خودکار رو مسلح کن تا رضا رو بترسونیم.پسر خاله رفت تو مغازه رضا اومد پیش من.به رضا گفتم چند لحظه منتظر باش بعدا با هم میخندیم.تا گفت جریان چیه؟ صدای ترقه ی خودکار از تو مغازه بلند شد و پسر خاله با رنگ پریده از مغازه بیرون اومد . آخه من خودکار رو در حالت مسلح به او داده بودم و او خبر نداشت.خلاصه کلی خندیدیم.

  • مارال

    اعتراف میکنم یه روز صبح که شدیدا خوابم میومد مامانم اشغال داد ببرم مدرسه منم که چشمام وا نمیشد کیفمو انداختم سطل اشغال و با کیسه زباله رفتم مدرسه ...قیافه ی دوستام سر صف هیچ وقت یادم نمیره

    پاسخ ها

    • بدون نام

      یعنی چی "مامانم اشغال داد ببرم مدرسه"؟

    • الیس

      خیلی زیـــــــــــــــــبـا

    • استار

      كاربر راست مي‌گه شما آشغالاتون رو مي‌رين مدرسه عزيزم؟

    • حسین شیرازی

      من متوجه منظورتون شدم. مدرسه= بیرون
      کامنت شما بخاطر این جالب شده که ضمن اعتراف یه سوتی هم ضمیمه شده

    • استار

      سه چراغ سفيد براي حسين شيرازي

    • آمیتریس

      شما همین الانم شدیدا خوابتون میمادکه اینجوری نوشتی

    • بدون نام

      منظورش اینه مادرش موقع رفتن ب مدرسه بهش گفته اشغالا رو بذار دم در شما چقد ای کیو هستین اخه!

    • sayeh bidel

      ببخشيد مارال جون ولي شما آشغالتونو صبح ها ميزارين دم در؟؟؟؟؟

  • شالیزه

    سلام یک روز من و همسرم تو ایستگاه مینی بوس منتظر بودیم که یک دست فروش اومد و ازش 4 بسته ویفر خریدیم بعد که سوار مینی بوس شدیم یکی از ویفر ها رو باز کردیم دیدیم توش کرم بود بعد هر 4 بسته رو گذاشتیم میان کش پشت صندلی مینی بوس و در حالی که پولی رو که باید به رانده می دادیم رو آماده کردیم به مقصد رسییم و پیاده شدیم و رفتیم اون طرف خیابان که بریم دیدیم مینی بوس ایستاده و راننده بوق می زنه و مردم هم دست تکان می دن ما هم به هم نگته کردیمو گفتیم حتما می خوان بگن ویفر ها رو جا گذاشتیم اونها هی با علامت دست بما چیزی می گفتن ما هم هی می گفتیم خیلی ممنون لازمشون نداریم برای خودتون باشه ، راننده هی اون ور خیابان بوق می زد و دست تکان می داد ما هی می گفتیم بابا ویفر ها رو نمی خواهیم هی با دست می گفتیم برید ما اونها رو نمی خوایم تا اینکه مینی بوس رفت من گفتم حالا اونه می گن عجب آدمایی اند خبر ندارند که ویفر ها کرم خورده بودن که یکدفعه همسرم تو دستشض رو نگاه کرد و دید که پولی که باید به مینی بوس می داده هنوز تو دستشه تازه فهمیدیم چرا مینی بوس نگه داشته بوده ما پول یادمون رفته بود که بدیم و راننده داشته به ما ناسزا می گفته ما از دور هی می گفتی ممنون برید ما نمی خوایمشون!

    پاسخ ها

    • سمي

      به نظر من اين كار خيلي زشت بود و اصلا هم سوتي بامزه نبود
      وقتي چيزي خراب و كرم خوردس بايد بندازينش تو سطل زباله نه اينكه تعارف كنين به مردم و سخاوتمندان بگين نمي خوايم
      خيلي متاسف شدم

    • sayeh bidel

      اره واقعآ ... موافقم اصلآ كاره درستي نبود.چيزي كه خرابه آدم ميندازه تو سطل زباله..
      خوشم نيومد.

  • سمي

    سر كلاس دانشگاه بچه ها سر درس هي مزه پروني ميكردن
    استاد هم كه خيلي با بچه ها جور بود شرط كرد هركس از اين به بعد مزه پروني كنه بايد بره واسه همه چايي بخره
    ازون به بعد همه ساكت نشستن و استادم درسشو داد. يه كمي كه گذشت استاد واسه اينكه جو كلاس عوض شه يه شوخي بامزه كرد و بچه ها هم خنديدن منم با صداي بلند وسط خنده بچه ها گفتم: استاد بايد چايي بخره
    اينجوري بود كه مجبور شدم واسه همه چايي بخرم و البته كه پولشو بعد از كلاس از بچه ها گرفتم

  • بیتا

    یه سوتی دیگه از سوتی هام:
    من کارمند یک شرکت هواپیمایی هستم که گاهی هم فرودگاه میرم ، در پروازها برای بچه بین 2 تا 12 سال از عنوان چایلد استفاده میشه، یکروز صبح زود باید می رفتم پای پرواز ، شیفتم بود ، شبش خیلی کم خوابیده بودم و کم خوابی داشت کلافه م می کرد ، پشت کانتر نشستم و مسافرا رو پذیرش کردم آخراش یکی از همکارام که پشت کانتر بغلی نشسته بود و تا اون لحظه حرفی بینمون رد و بدل نشده بود - ازم پرسید :فلانی چایلدم داری؟ (یعنی تو آمار پروازی بچه 2 تا 12 سال هم هست ؟) منم که کلا تو عالم هپروت بودم فکر کردم میگه چای دم دادی ؟ بدون اینکه نگاش کنم بلافاصله گفتم نه ، یکهو برگشتم و گفتم : چایلد ؟ آره ، دیدم چند ثانیه ای نگام کرد و گفت : فکر کردی گفتم چای ؟ و زد زیر خنده ،ناقلا به روم آورد ... الانم هر وقت یادم می آد خنده م می گیره :)

    پاسخ ها

    • SAMAN

      حالا چای دم دادی ؟ :)

  • حسین شیرازی

    روی زانوم باند پیچیدم تا به بهانه پا درد فردا همراه بابام نرم سر کار.صبح بابام صدام زد گفت :عزیز دلم هنوز پات درد میکنه؟ با حالت تضرع دست گذاشتم رو زانوی بانداژ شده و گفتم آره بابا جون.یه پس کله ای بهم زد و گفت پاشو بریم که دیر شده .داداشا و خواهرم هی میخندیدن.بعدا فهمیدم بابام شب که خواب بودم باند رو از زانوی چپم باز کرده بوده و روی زانوی راستم بسته بوده....!

    پاسخ ها

    • MONA

      Aliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii boOoOoOD

    • zahra seven

      ایول به پدر خیلی باحال بود

    • elhamgh

      بابات خیلی باحالههههههههههه ایول............

  • عاطفه

    هوای زاهدان خیلی گرم بود وبازار اب سرد دزدی از یخچال خوابگاه خیلی داغ هرروز صدای بچه ها رو که داد وفریاد میزدند کی اب ...(ماتو هرطبقه یک یخچال داشتیم)
    اونروز من وناهید هم اطاقیم شیشه های ابمونو توی یخچال گذاشتیم در حالیکه سعی میکردیم جلوی دید نباشه طبق معمول ظهر که برگشتیم شیشه های اب خالی بود اطاق کتایون وانیتا (خواهر بودن از بجه های تهران بزرگ)روبروی سالن جایکه یخچال بود قرار داشت اتفاقا در اطاق باز بودواون دوتاداشتن ناهارمیخوردن به ناهید گفتم بی خیاللللل یک شیشه رو برداشتم واب ریختیم به قولی طبیعی کردیم که یک دفعه در حالیکه انیتا وکتی قاه قاه میخندند گفتن عاطفه اشکالی نداره چون توی مهم نیست
    ( شیشه ها مال اون دوتا بود )بچه هامعتقد بودن هرکی دیگه بود...اما من خیلی باهاشون دوست بودم

    پاسخ ها

    • منیره

      شرمنده من متوجه نشدم چی گفتی!

    • سمي

      منيره عزيزم عاطفه جان چون ديده بطي آبش رو بردن اونم مال آنيتا رو برداشته ولي دستش رو شده

    • بدون نام

      نظراتتونو یه جوری بذارید نیاز به تفسیر نداشته باشه.

    • بدون نام

      موی سپید فلکم رایگان نداد
      این نسیه را به نقد جوانی خریده ام

    • Sila

      من اونقدر که به نظـرای منفی خندیدم به متن این عاطفه نخندیدم.... :D

  • امیر

    یادمه 5 سال پیش تو دبیرستان صف صبح بود ناظم گفت از جلو... بعد مکث کرد منم نمیدونم چرا ولی گفتم نظااام!!! همه ی صفا ترکیدن از خنده منم سرخ شده بودم اورد منو دفتر ازم تعهد گرفت رفتم تو کلاس همه زدن زیر خنده

    پاسخ ها

    • مصطفی برجعلی

      به خاطر اینکه اینقدر شهامت مفرط داشتی بیا لایکیدم

    • میون مردم

      خب مگه حرف بدی زد؟ما هم میگفتیم

  • تبسم

    مهناز و لعياي عزيز ممنون از لطفتون،اون كاربر عزيزي هم كه نوشته،خوب به نظرم راست ميگه و حقم بود(حرف راست كه حاشا نداره!)
    ولي كلاً هر كسي كودك درونش زيادي فعال باشه بيشتر خرابكاري ميكنه!!
    ما سارا كا عاااااااالى بود!يك قاتل بالفطره كه استعدادت هدر رفته سارا جان!كلي صفا كردم

    پاسخ ها

    • sara

      مرسي تبسم جون. خودم ميدونم كلا من حروم شدم!!!! من با اين شاهكارها بايد به موقعيت هاي خيلي بالا دست پيدا ميكردم!!!

  • laya

    یه بار سر کارم میخواستم از یه نفر امضا بگیرم واسه سند اینا...طرف گفت که امضا ندارم منم اومدم بگم اشکال نداره انگشت بزنید گفتم انگشت که دارید؟!!!!...

    پاسخ ها

    • hoda

      بامزه بود عزیزم.

  • ملین

    اعتراف میکنم برای اولین بار تو یه شرکت شروع به کار کردم و تاحالا بادستگاه فکس و کپی کار نکرده بودم و رئیسم کلی یادم داد که اینطوری فکس شه و اینا .چندروز بعد قرار بود رزومه های شرکت رو که دو صفحه بود برای شرکت های دیگه ارسال کنم منم شادو خندون می خواستم واسه 50تا شرکت ارسال کنم از هر دو ص رزومه 50تا کپی گرفتم !!! فک میکنید چرا؟؟؟؟ می خواستم اونارو فکس کنم و زمانی که رئیسم داشت کاره فکس و نشونم می داد برگه تا نصفه رفت و از اون ور نیومده بود منم فکر می کردم این برگه ها می ره تو دستگاه و منتقل میشه بعد که اولین برگه رو فکس کردم با کمال تعجب و شرمندگی از خودم خجالت کشیدم و این که 100تا از سربرگارو خراب کرده بودمو البته نیست و نابودش کردم!!!!

    پاسخ ها

    • sara

      دمت گرم =)))

    • hoda

      باریکلا نخبه!!!!!!!!

    • شمیم

      ایول کلی حال کردم

    • بدون نام

      حق الناس بوده.
      باید خسارت رو جبران کنی یا حلالیت بگیری.

  • نفس

    چند سال پیش که عموم فوت کرده بود من اولین بار بود که مراسم ختم می رفتم وقتی رسیدم مامانم اشاره کرد برم به زن عمو تسلیت بگم رفتم پیشش زن عمو بغلم کرد و گریه کرد و گفت عموت مرد عزیزم منم گفتم خودم می دونم زن عمو همه چادرو کشیدن رو صورتشون از خنده داشتن غش می کردن.

    پاسخ ها

    • sara

      ++++++++++++

    • میثم

      خیلی باحال بود
      دمت گرم

    • shv

      فوق العاده بود هنوز دارم میخندم

    • hiva

      +++++++++++++++++++++++

  • shima

    واااااااااااااای!هیچوقت یادم نمیره ی استاد با پرستیژی داشتیم ک همه ی دخترای کلاس خوششون میومد ازش ما هم ک آشنای خفیفی با این استاد داشتیم سعی میکردیم کلا توجه نشون ندیم من و دختر عموم شاگردش بودیم! ی شب بعد کلاس رفتیم مسجد محلمون ک نماز بخونیم بعد بریم خونه اون ساعت مسجد خالی بود چون بعداز وقت نماز بود.نمازمونو ک خوندیم خاطراتمون گل کرد تممممممممممممممممممممام سوتی های استاد.تکه کلاماش یا حتی نامزده استاد ب سخره گرفتیمو خندیدیم! حتییییییی حلقه ای ک الکی میندازه دستش خلاصه هرانچه ک بودو نبود.پاشدیم ک بیایم بیرون یهو در مردونه ی کفش دیدم ب 2ختر عموم گفتم این کفش آ... نیست؟؟؟؟؟؟؟ رفتیم دم در وااااااااااای ماشینشم دم در بود.یواشکی سرک کشیدیم دیدیم دقیقا اون همونجای نشسته ک ما اون ور پرده تو اون قسمت داشتیم حرف میزدیم!!!!!!!!!! خدایا اینقد خجالت کشیدیم ک تو کللللل عمرمون نکشیده بودیم!اونم جلسه بعد نشست از فواید مسجد گقت! ک ما بیشتر شرمنده شدیم خیلی دوس داشتم برم معذرت خواهی کنم و مارو حلال کنه ونتونستم!!!

  • مصطفی

    سوتی من خیلی جدیده توی همین هفتهکلاس بیماری های قلب وعروق داشتیم من به جای اینکه برم دانشگاه سرکلاس رفتم بیمارستان چون فکرمی کردم که کلاس اونجا برگذرمیشه خلاصه با35دقیقه تاخیر رسیدم سرکلاس شانس اوردم استادسرکلاس راهم داد

    پاسخ ها

    • بدون نام

      بی مزه

  • سولی

    وقتی بچه بودم حدودا 6 ساله خیال میکردم خدا یه قلموی بزرگ برداشته و داره اسمون رو رنگ میکنه .واسه همین موقع غروب به خودم میگفتم وای الان خدا با قلمو اسمون رو تیره تر میکنه بعدش دوباره رنگ مشکی میزنه...

  • آيگين

    اعتراف ميكنم تازه ماشين خريده بودم رفتم پمپ بنزين بنزين كه زدم اومدم از تو ماشين پول بردارم حساب كنم كيف پولمو برداشتم اومدم در و ببندم كه چشمتون روز بد نبينه انگشت شصتم موند لاي در ماشين حالا منو ميگي كيف پول تو دستم آقاي پمپ بنزيني منتظر پولش منم انگشتم داره جيغ ميزنه هيچي هم نمي تونم بگم. بلاخره با تحمل زياد حساب كردم سوار ماشين شدم نمي تونستم ماشين و بزارم دنده با درد فراون حركت كردم 50 متري از پمپ دور كه شدم حالا صدامو آزاد كردم انقد دردم اومده بود و جيغ زدم كه خودم از اين همه سر و صدا خندم گرفته بود هي جيغ و داد مي كردم هي ميخنديدم تا 2 كيلومتر داشتم جيغ ميزدم. اعتماد بنفس منو داشته باشين حالا رسيدم خونه اين اتفاق رو برا همه تعريف ميكنم خونه منفجر شده از خنده حالا هم هر از مدتي يكي از اعضاي خانواده يادش مياد و ميگه يه بار ديگه تعريف كن.ناخن ماهم 6 ماه طول كشيد تا بيفته و دوباره مثل روز اولش بشه.

    پاسخ ها

    • fereshteh71

      خیلی با حال بود نمیدونم چرا منفی گرفتی!!خب هرکس نظری داره. من که خیلی خندیدم.
      ++++++++++++++اینم به جای منفیا

  • حسین شیرازی

    آرزوی خوشبختی و عاقبت بخیری برای دست اندرکاران مجله و اعضای محترم.باز هم تشکر مجله ی عزیز

  • جواد

    چند سال پیش من میرفتم باشگاه بدنسازی
    یه بار که رفتم هیچ کدوم از دوستام اونجا نبودن که بیان کمکم
    بعد من گرم کردم و رفتم سراغ پرس سینه آقا ماام میخواستیم کل همه رو بخوابونیم یه وزنه سنگین گذاشتیم کلی ام خودمونو گرفتیم
    بعد رفتم زیر پرس سینه و 5 تا به زور زدم دفعه ششم که آوردم روی سینم دیگه نتونستم ببرم بالا آقا مارو میگی صدامون زیر وزنه در نمیومد-تا یه چند ثانیه ام کسی حواسش به من نبود تا آخر یه نفر اومدو مارو نجات داد
    آبرومون رفت

    پاسخ ها

    • sara

      داداش من ميره بدنسازي ديگه پدرمونو درآورده. هي ميره جلوي آينه ژست هاي اجق وجق ميگيره. بعد رو ميكنه به من و ميگه دوست داشتي 1 پا نداشتي ولي بازوهات مثل من بود!!! دوست داشتي 1 دست نداشتي ولي شكمت مثل من 6 تيكه بود!!! ولي هرچيم ميشمارم تيكه هاي شكمش از 3 تا بيشتر نميشه!!!

    • میثم73

      جواد جون، داداش این بدن سازی خوب چیزیه...من یکم چاقم خوراکمم زیاده به قوله مامانم زیادی رشد کردم،خلاصه همیشه به زور تو رژیمم...چند وقت پیش فرستادنم بدن سازی که لاغر شم...منم به بهونه برنامه غذایی روزی یه قابلمه ماکارونی و 10 15 تا تخم مرغ و... می خوردم تا بهم حرف می زدن می گفتم مربیم برتامه داده مامانمم می گفت واااااا...خلاصه نمی دونم چه جوری ولی لو رفتم و بدن سازی و بخور بخور تعطیل شد....هیـــــــــــــــــــــــــــــــی چه روزایی بود

  • بدون نام

    سوتي دختر عمم:دختر عمم چاقه عاشق خوردن هم هست هر وقتم نصفه شب فيلم مي زارم خوابش مي بره
    يه شب خونه ي مامان بزرگم مونده بوديم.من كارتون "گربه ي چكمه پوش" گذاشته بودم.
    ١دقيقه بعد خوابيد منم حوصلم سر رفت...هي تكونش مي دادم مي گفتم بيدار شو اصلاً

    پاسخ ها

    • لیلی

      ببخشید نظرم اشتباهی منتشر شد

    • Sila

      قیافه من وقتی اینو خوندم :|

  • ليلي

    سوتي دختر عمم:دختر عمم چاقه عاشق خوردن هست هر وقتم نصفه شب فيلم مي زارم خوابش مي بره
    يه شب خونه ي مامان بزرگم مونده بوديم.من كارتون "گربه ي چكمه پوش" گذاشته بودم.
    ١دقيقه بعد خوابيد منم حوصلم سر رفت...هي تكونش مي دادم مي گفتم بيدار شو اصلاً بيدار نمي شد.
    چند دقيقه بعد بابا بزرگم بيدار شد آب بخوره منم بهش گفتم چيپس داري؟
    بهم يه بسته چيپس داد
    منم رفتم پيش دختر عمم گفتم پاشو...بيا چيپس بخوريم
    بعد ديدم ٢ متر از جاش پريد با صداي حول گفت چيپس كو چيپس كو بده بخورم...منم ١ دقيقه منگ مونده بودم بعد كه به خودش اومد تا ١ ساعت داشتيم مي خنديديم...!!!

    پاسخ ها

    • Sila

      بازم قیافه من بعد از خوندن این متن :|

  • رضا

    یک روز صبح که در خونه دائی ام داشتیم صبحانه می خوردیم پسردائی ام که آن موقع کوچک بود خواست تعارف بکنه گفت پسر عمه تخم مرغ بخور گفتم من یکی خوردم پسر عمه گفت همش یکی - آخه یکی که بزغاله رو هم سیر نمی کنه
    پسر عمه الان دانشجو هستش هروقت می بینمش یاد این خاطره می افتم

  • arezu

    موقع عقد داییم بود تو محضر بودیم،منم مسئولیت کله قندارو به عهده گرفتم،موقعی که عاقد از زن داییم واسه سومین بار پرسید و زن داییم جواب بله رو داد منم از خوشحالی نفهمیدم چی شد کله قندا رو ول کردم و شروع کردم به دست زدن بعد چند ثانیه دیدم همه دارن میخندن تازه یادم اومد که کله قندارو رو سر عروس دوماد انداختم..
    بیچاره زن داییم تا 2روز سرش درد میکرد

  • زهرا

    مامانم بیرون از خانه بود من وبرادرم تصمیم گرفتیم برای پدر یخ در بهشت درست کنیم .برادرم یخ وشکر را آماده کرد من هم پودر رنگی فراهم کردم.معجون که آماده شد همه با هم خوردیم.چند دقیقه بعد دیدم چشمهای بابام سرخ شد وشروع کرد به بادگلو زدن.
    مادرم به خانه برگشت به بابام گفت :چرا اینجوری شدی ؟بابا گفت نمیدونم این بچه ها یه چیزی دادن خوردم حالم یه جوری شده .
    مامان گفت مگه چی بهش دادین ؟گفتم این مواد که میبینی.مادرم گفت:ای وای این که جوهر مخصوص رنگرزی قالیه.بعدفهمیدم چه دسته گلی به آب دادیم.جالب اینکه چون بابا بزرگتر بود برای احترام براش 2 لیوان ریخته بودیم.

  • azam

    در بین سوتی های بالا همشون یک طرف خاطره زهرا تو کلاس رانندگی یک طرف خیلی خندیدم باحال بودش.
    مرسی

    پاسخ ها

    • زهرا

      نظر لطف شماست.مرسی

  • میثم 73

    یه خاطره دیگه.........
    5 6سال پیش آبجی مریم با 6 7 تا از دوستاش جمع شده بودن خونه ما، مامانینام خونه نبودن،با هم می گفتن و می خندیدن،منم حسودیم شد،رفتم پیششون بحثو عوض کردن گیر دادن به من،گفتن کم رویی و...منم گفتم نیستم،یکی از دوستای آبجی مریم گفت اگه کم رو نیستی لباس زنونه بپوش تا سر کوچه برو برگرد،منم خواستم کم نیارم قبول کردم،آقا اول دامن تن من کردن بعد روسری،آخرم گفتن که بی حجاب نمی تونی بری بیرون بعد چادر نماز مامانو سرم کردم(تا ساق پام بود)شکل این مادر بزرگای حیکلی شده بودم،خلاصه رفتیم دم در،با خجالت بیرون دیدم کسی نبود،تا وسط کوچه رفته بودم که یهو درو بستن،من مثل فشنگ برگشتم هر چی در زدم باز نکردن،با لباسای عزیز خانمی مونده بودم تو کوچه،یکی 2 نفر رد شدن من سریع با چادرم رو گرفتم ولی پاهام افتاده بود بیرون دیدن پوزخندی زدن که نگو...چادرو از بالا در پرت کردم تو حیاط با تیپ خاله قزی و همون دامن از در رفتم بالا و......آقا هنوز که هنوزه چندتا از همسایه ها یادشونه...لاکردارا حافظه فیل دارن...

    پاسخ ها

    • elhamgh

      کلی خندیدم تجسمش خیلی خنده دار بود..............

    • سمي

      چيييييييييي؟؟؟؟
      با طناب پوسيده دختراي شيطون رفتي تو چاه؟؟؟؟

  • محسن

    یه بار رفتیم پارک خلاصه رفتیم پارک دیگه.هیچ اتفاق خاصی هم نیفتاد...!!!!هههههههههههه

    پاسخ ها

    • oioi

      he he he he he hhhhhhe che bi maze

  • کاپیتان

    یادمه اول نامزدیمون بود رفته بودیم بیرون خیلی هم شیک کرده بودیم.تیپ شخصیتی زده بودم خلاصه داشت خوش میگذشت که توی پارکینگ عمومی با یکی ازکارکنای اونجا حرفم شد بحث بالا گرفت اومدم سریع ازماشین پیاده بشم که یه صدای خخخخررررررت سرجام میخکوبم کرد حالا منوباش بانامزدم واون یارو.سه شو گرفتم روبه نامزدم(البته خانمم)گفتم بذار برم حالشو بگیرم.خانمم باخنده گفت ولش کن .خلاصه هر طور بود ازاونجا رفتیم ولی تا درخونه پیاده نشدم چون خشتک شلوارم پاره شده بود.

  • Melody

    مرسی از همتون شاد شدم*

  • آرش

    روز اول عید 88 تصمیم گرفتم برم خونه داییم، اون روز هوا خیلی سرد بود و چون عینکی هستم همین که وارد شدم شیشه عینکم بخار گرفت و با همان حالت با مهمونایی که هیچکدامو نمیشناختم دست دادم و احوالپرسی کردم! و سریع رفتم سراغ میوه و شیرینی و در همین حال از یکیشون پرسیدم پس دایی و خانواده اش کو؟ گفتن کدوم دایی؟ تازه فهمیدم چه سوتی داده ام و داییم چون تازه در حیاطشان را عوض کرده اند اشتباهی آمده ام! سریع پا شدم بیام بیرون صاجبخانه نداشت. گفت جون خودت تا چاییت را نخوری نمیدارم بری. روبروم هم چند دختر حوان نشسته بودن و از خنده ریسه میرفتند! و نمیدونم چطوری اون چایی را خوردم!

    پاسخ ها

    • حسین شیرازی

      +++++++++++++عالی+++++++++++

    • بدون نام

      خداييش عالي بود دمت گرم

    • elhamgh

      ++++++++++++++20

    • سمي

      واي خيلي باحال بود
      +++++++++++++++++++++++++++++++++++++

    • hiva

      +++++++++++++++++++++++++++++

  • خانم کارمند

    من تو یکی از ادارات دولتی تو یه قسمتی کار میکنم که مربوط به سازماندهی پزشکا میشه.یه روز سرما خورده بودم و به زور چند ده تا قرص رفته بودم سر کار ولی تقریبا مثل بازیکنای پرسپولیس تو بازی 1 مهرشون گیج گیج بودم.یه دکتری زنگ زد بعد معرفی خودش همکارشم معرفی کرد که اسم کوچیکش آناهیتا بود.آخر سر که خواستم دوباره اسمارو بپرسم که یادداشت کنم یه دفه با اعتماد به نفس کامل گفتم همکارتون خانم آناهیتا...همتی بودن درسته....همون لحظه کل بدنم یخ کرد و سرم داغ شد اما نه اون دکتر پشت خط و نه من نتونستیم جلوی خندمونو بگیریم.از اون روز همش میگم خدا کنه خودمو معرفی نکرده باشم و اون دکتر هیچ وقت گذرش به اداره ی ما نیفته

  • kamstar

    tahts good

  • جعفر

    این جریان مربوط به سال 65-66 میشه پدرم توی شرق تهران یک خانه ویلایی داشت . ما خودمون طبقه اول زندگی میکردیم . طبقه بالا بزرگترین برادرم با خانواده اش زندگی میکرد .کنار خانه ما یک خانه ویلایی دیگر بود که مالک آن هردو طبقه آن رابتازگی اجاره داده بود. یک روز عصرمن ک14-15 ساله بودم با برادر بزرگترم که17-18 ساله بود داشتیم درس میخوندیم که در زدند .یک خانمی گفت من همسایه جدید شما هستم تو میتونی از روی دیوار بری درب خونه ما رو باز کنی پشت در موندم گفتم آره رفتم توی حیاط بزحمت از دیوار بالا رفتم و پریدم توی حیاط خونه همسایمون ورفتم داخل . درخونه رو که باز کردم دیدم شب بند زنجیری اش بسته است تازه شک کردم نکنه اشتباه کردم .لای در به اندازه زنجیرش که باز شد خانمه با تعجب منو نگاه کرد و گفت "شما درب پایین رو باز کردی ما بالا میشینیم ".من هم که هول شده بودم دررو دوباره بستم واز همون راهی که اومده بودم برگشتم وسط راهرو که رسیدم یه خانمی پرسید کیه !کیه! من هم که دست و پام رو گم کرده بودم گفتم "ببخشید من میخواستم برم بالا اومدم پایین " بنده خدا نمی دونم از ترس بود یا منو شناخت هیچی نگفت من هم رفتم تو حیاط و پریدم توی خونه خودمون . بعد که برای برادر بزرگترم تعریف کردم اونقدر خندید که حالش بد شد . حالا غیراز این که شده بود نقل مجلس تمام فامیل و برای تمام بچه های مدرسه مون هم تعریف کرده بود و همه منو که میدیدند میخندیدند . تازه جرات هم نمیکردم از دم خونه همسایمون رد شم نکنه خانمه یا شوهرش رو ببینم . و تا یکسال دعا میکردم صاحبخونشون اجاره شون رو تمدید نکنه.

    پاسخ ها

    • سحر 1

      منکه نفهمیدم چی شد ، کی فهمید ؟

  • dani

    من سوتی زیاد دادم ولی الان هیچی یادم نیستش

  • ماهچهره

    دوستانم من همه ی اعتراف هارو میخونم و خیلی هم دوست دارم حتی اونایی که برای من جالب نباشند +میدم یا اصلا امتیاز نمیدم
    تو اعترافات قبلی هم میدیدم بعضی از دوستان انتقاد میکردند که چقدر بی مزه هست یا چرته
    بعضی وقتها ادم سوتی میده که برای خودش خیلی جالبه تو موقعیت و حس وحالش
    برای خود منم خیلی اینطوری پیش اومده
    خواهش میکنم به اعترافات دیگران احترام بذاریم.

    پاسخ ها

    • بدون نام

      ای دمت گرم!قربون آدم بافرهنگ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

    • مهزاد

      خیلی باشعوری عزیزم.حرفت کاملا درسته.
      آفرین :) :) :) :) :) :)
      +++++++++++++++++++++++++

  • مینو

    ترم 2 دانشگاه بودم .یکی از وسایل دوستم دست من بود.منم داشتم میرفتم کلاس که بهش بدم.نزدیک در سالن که رسیدم دیدم گوشیم داره زنگ میزنه .همینطور که میرفتم وارد سالن بشم گوشیمو از کیفم در آوردم دیدم همون دوستم بود که داشتم میرفتم پیشش.با خودم گفتم من که الان دارم میرم نزدیکه کلاسم پس گوشیرو قطع کردم.همون لحظه که قطع کردم دیدم چندتا پسر توی سالن نشسته بودن منم هول شدم به خاطراینکه اون پسرا با خودشون نگن چرا قطع کرد الکی شروع کردم به صحبت کردن:سلام خوبی؟...مرسی منم خوبم... .توی همین حال بودم دقیقا لحظه ای که داشتم از جلوی اون پسرا رد میشدم گوشیم که در گوشم باصدای بلند شروع کرد به زنگ زدن .... من از جا پریدم داد زدم و از خجالت پا به فرار گذاشتم...تاچند روز که دانشگاه نرفتم.بعدشم تغییر چهره دادم

  • میثم

    تو خوابگاهمون بعضی وقتا یکی از آشناهامون که استاد دانشگاه و دانشجوی سال آخر دکتری بود میومد و ما کلی کلاس میذاشتیم.
    این بنده خدا خیلی با کلاس احوال پرسی می کرد جوری که بعضی وقتا می موندم تو جوابش چی بگم. یه بار که خودمو آماده کرده بودم که کم نیارم با اعتماد به نفس رفتم جلو، همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه آخرش گفتم آقای دکتر مزاحم شید در خدمت باشیم، بنده خدا چشاش در اومد. البته منم خودمو خیلی ریلکس گرفتم ولی بعدش با دوستام دسته جمعی کلی خندیدیم

  • میثم

    با یکی از دوستام که خیلی لاغر بود چند ماهی میرفتیم بدنسازی، من همیشه بهش میگفتم خیلی اومدی رو فرم و بدنت خوب شده تا یه وقت از اومدن منصرف نشه، تا اینکه یکی از بچه های باشگاه که خیلی هیکلی بود دوستمو جلوی آینه در حال فیگور گرفتن دید و با یه لحن خیلی با حال گفت چجوری آرنولد فشرده؟! اون لحظه از خنده غش کردم اگه دست و پامو می بریدن خبر نمی شدم بعد از اون هر کاری کردم طفلی دوستم دیگه باشگاه نیومد.

    پاسخ ها

    • Sila

      خیلی باحال بودش!!! میکرو :دی

  • یه کارمند

    بعضی از اتفاقایی که نوشته شده سوتی نیستن ولی خیلی با مزن و من حتما بهشون امتیاز میدم.بچه ها بازم بنویسید.انگشتاتون درد نکنه

  • مونا

    یه بار با یه بنده خدایی داشتم تعارف تیکه پاره می کردیم که اون داشت می گفت بیاین خونمونو ما هم در همین بحثا که شما هم بیایین خونمون . بعد خواستم بگم مزاحم میشیم به طرف گفتم بیاین توروخدا مزاحم شین وااااااااای حال خودم که خیلی خراب شد بیچاره طرف هم تا مدتها مزاحم نشد :)))))))))))

    پاسخ ها

    • سمي

      يبارم حراست اداره اومد واسمون تعارف تيكه پاره كنه گفت:
      شما خاك زير پاي ماييد

  • ملین

    ترم اول دانشگاه بودم تو کلاس بودیم تا استاد بیان همه بچه ها سرگرم بلوتوث بازیو این حرفا بودن ماهم گفتیم بزار یه فیضی بدیمو یه فیضی ببریم . شرو کردیم با یه اسم بلوتوث بازی من بفرست اون بفرست اون بفرست.... حالا ما بیخیال شدیم اون هی میفرستاد بعد به دوستم که کنارم بود اسم بلوتوث طرفو گفتم که چه احمقو ووو بییییییییییییب ی یه(سانسورشد) حالا چشمتون روز بد نبیند پسرا یه صندلی اونورترم نشسته بود تامدتها میدیدمش خودمو استتار می کردم

    پاسخ ها

    • بدون نام

      چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    • ملین

      هیچی دیگه پسری که بهش بلوتوث میدادم و میگرفتم دقیقا بقل دستم نشسته بود و ناسزاهایی هم که گفتم رو شنید و فهمید به من بلوتوث زده و از همه بدتر اون بلوتوثا

  • ندا

    امتحانات ترم اول دانشگاه بود . امتحان مبانی کامپیوتر داشتیم ، کنار ردیف بچه های کامپیوتر بچه های حسابداری بودن . یکی از پسرهای حسابداری که کنار دستم بود ، گفت شما هم میانه اید (یعنی امتحان درس میانه رو دارید) ، منم با یه غیظ گفتمم نه من بچه تهرانم !!!

  • مونا

    یه بار از طرف مدرسه رفتیم کوه نوردی. که مربی مون قول داد که برامون بستنی بخره بعد یا اتفاقایی افتاد که نخرید ماهم که همه شاکیو ناراحت بودیم منم شروع کردم به اعتراض به دوستامو هر چی از دهن مبارک البته محترمانه در اومد به مربی گفتن آقا چشتون روز بد نبینه مربیه جلوم بود تو مسیر متوجه نشده بودم هرچی گفته بودم شنیده بود اونم خیلی شیک و با احترام رو به من کرد که نه تقصیر من نبود و فلان وااااااااای دلم میخواست اون لحظه برم تو زمین

  • مونا

    یه بار دیگه تو دوران راهنمایی با مدرسه رفته بودیم مشهد که این مربی مون گیر میداد که ظهر بخوابید شب تو حرم میمونیم ماهم که هیچ کدوم عادت نداشتیم بخوابیم تو اتاق شرو کردیم SMSبازی البته اون موقع 2تا مون گوشی داشتیم بعد خلاصه هر هر کرکرای ریز دخترونه مربی یه لحظه اومد تو اتاق ما همه سریع خودمونو زدیم به خواب منم که تو اون حالت داشتم از خنده سکته می زدم دوستمم برای این که طبیعی جلوه کنه با صدای خواب آلود (پشت به در بود)برگشت به سمت مربی و گفت کیه اون طفلکم با عذاب وجدان ببخشیید منم بخواب. خلاصه رفتو ماهم ادامه می دادیم که دیدیم یه اس ام اس اومد سلام با من دوس میشی همه با تعجب که این کیه آخه؟؟؟؟؟ اس دادیم شما و فلاااااان
    بعد دیدیم مربی اومد تو اتاق و گفت پاشین پاشین مچتونو گر فتم؟؟؟ لحظهی فوق العاده ای بود

  • ملین

    این سوتی رو شنیدم
    یه بار یه بنده خداییی میره واسه تسلیت به دوستش تو مراسم ختم. که پدرش فوت کرده بود.
    بعد بیچاره دست و پاشو گم میکنه می گه تبریک میگم ممد جان اٍ اٍ ببخشید تسلیت میگم انقدر ضایع که یارو صاحب عزا با اون حال ریسه رفته بود

  • elin

    6-7سالم بود که با مامان باباوداداشم رفتیم خرید تو 1پاساژی.مامانم اینا واسادن جلو 1مغازه لباس فروشی منم ک دخترو عشق عروسک محوتماشای عروسکای مغازه روبرویی بودم بعد 1مدت دوروبرمو نیگا کردم یخ کردم تو پاساژ تنها بودم خبری از مامان و بابا نبود 1چند باری مامانو بابامو صدا زدم اهالی پاساژم بهت زده نیگام میکردن دیدم خبری نشد شروع کردم به گریه و رفتم سمت در پاساژو بلند داد میزنم مااااااااماااااااان !!!!کلی ادم کوچیکو بزرگم دارن نگا میکنن بی معرفتا نیومدن بپرسن چته داری زجه میزنی؟؟؟توفکراین بودم که چطور بابام که انقده منو دوس داش منو اینجا گذاشتو رفت!!!غرق این فکرا بودمو زار زار گریه میکردم که ییهو 1ی اومد دستمو گرفتو برد داخل پاساژ سرمو که بلندکردم دیدم داداشمه!!!!نامردا تو همه این مدت داخل لباس فروشی پاساژ بودنو متوجه نبود من نشدن!!!وااااای کلی خجالت کشیدم ازاین که انقد جیغو داد را انداختم دیگه ساکتو اروم رفتم وایسادم کنار مامانم انگاراصلا اتفاقی نیوفتاده 2رسته این اتفاق مال 13-14سال پیشه هنوزم وقتی از جلوپاساژه رد میشم لپام سرخ میشه!

    پاسخ ها

    • سمي

      من آدرس يادگرفتنم از بچگي خوب بود
      يه بار با بابام رفته بودم بيرون گم شدم
      از همون راهي كه رفته بودم برگشتم خونه
      بيچاره بابام تا ساعت 1 تو خيابونا با استرس دنبالم ميگشت
      آخه اونوقتا موبايل نبود و بابا جونم فكرشم نميكرد من راه خونه رو پيدا كرده باشم

  • ندا

    دو ماه بود که با دوست ام اشنا شده بودم . خیلی پسر خجالتی و محترمی بود ، منم طراح لباس بودم ، یه بار مادرش رو فرستاد که در مورد لباس عروسی پسر بزرگترش مشورت کنه ، یه دفعه حرف دوست پسرم رو کشید وسط و کلی از اینکه پسرش عاشق یه دختره هستش و داره واسش می میره و به خاطرش چه کارا نکرده و در اخر ترکش کرده حرف زد و اینکه الان با یه دختر دیگه اشنا شده و چقدر از من بد گفت که این دخترا ی فلان فلان شده پسرش رو از راه بدر می کنند وو ... منم فقط لبخند می زدم . بعدش که رفت به سرعت برق به پسره زنگ زدم و گفتم

    پاسخ ها

    • Sila

      بعدش چی شد...؟!

  • مژده

    عروسي خواهرزاده م بود،اون موقع من دبستاني بودم و يكم دست و پاچلفتي،عروس داماد داشتن از سركوچه ميومدن خونه عروس براي وداع عروس با خانه ي پدريش،آقا نميدونم چي شد من گير دادم كه اسفند رو بدن من دود كنم،اون بنده خدا ها هم دادن،همه چي داشت خوب پيش ميرفت كه عروس داماد رسيدن دم در و خواستن وارد خونه شن تا اومدن پاشونو بذارن تو خونه اسفند از دست من افتاد و همش ريخت جلوي پاشون،آقا منو ميگي همچين ضايع شده بودم كه نگو،بيچاره داماد دولا شد و تو جمع كردن اسفندا بهم كمك كرد و كلي دلداريم داد و گفت عيب نداره،ازون به بعد از داماد خواهرم خوشم اومد.اون روز رو هرگز فراموش نميكنم

    پاسخ ها

    • بدون نام

      مگه تو چند سال با آبجیت تفاوت سنی داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  • جواد

    یه بار یکی از دوستای بابام اومده بود خونمون واسه ناهار
    از قضا همون روز من با خواهر کوچیکم دعوام شده بود
    بعد از ناهار رفتم توالت-بعد از چند دقیقه دیدم در توالت باز شد !!!!! منم که فکر کردم خواهر کوچیکمه با خونسردی گفتم گوساله درو ببند !!!
    بعد دیدم هیچی نگفت- وقتی اومدم بیرون دیدم دوست بابامه
    آقا مارو میگی رفتم سوار موتور شدم که فقط برم یه جایی که دیده نشم!!!!!

    پاسخ ها

    • ماهچهره

      عالی بود شما منو یاد برادرم انداختید
      ماهم همین طوری دعوا میکنیم

  • زهرا

    دستگاه چند کاره خریدیم من به راحتی با آن سالاد شیرازی درست میکردم یک روزمدت چرخش آن زیاد شد وقتی درش را باز کردم دیدم کاملا خمیری شده بود تو این فکر بودم حالا اینو چیکارش کنم که شوهرم زنگ خونه رو زد .با اعتماد به نفس کامل اون معجون رو سر سفره بردم .شوهرم باتعجب پرسید این چیه ؟گفتم :سالاد بنگلادشیه .از رو کتاب آشپزی درست کردم.گفت:عالیه به این میگن تنوع.
    به سختی خودم رو کنترل کردم که نخندم.

  • یه رهــگذر

    با یکی از دوستام قهر بودم و یه روزی میخواستم یکی از دوستامو صدا بزنم که اسم اونم هم وزن اسم این بود اشتباهی اسم اینو گفتم اونم که تقریبا نزدیکی های من بود شنید (مشغول نمیدونم چه کاری بود که وقتی اسم اونو گفتم فک کرد با اونم که این کارو نکنه !!!) اونم بیچاره یه نگا به من کرد و منم خودم کلا زدم به کوچه علی چپ ! بنده خدا سرشو انداخت پایین و رفت ! . منم از خجالت دیگه افتابی نشدم و هنوزم که هنوزه با هم قهریم :))

  • آمیتریس

    این سوتیه عمومه.عموم سنش زیاده و این سوتی بر میگرده به10-12 سال پیش:
    میخواستیم واسه یه مراسمی آش درست کنیم.به زنم گفتم بهتره جای رنگ غذا زعفرون بریزیم.اونم گفت خوبه برو بگیر بیار.منم پاشدم رفتم بازار.به عطاری رسیدم دیدم چندتا زن دارن خرید میکنن.همونجوری داد زدم اقا زعفرون داری؟طرف گفت اره.گفتم کیلو چنده؟طرف برگشت یه نگاهی کرد گفت کیلو 400تومن.گفتم پس بی زحمت یه کیلو زعفرون به ما بده.طرف هونطور که مشغول بود یهو ایست کرد برگشت طرفم اومدجلو گفت یه کیلو؟؟؟تو کل شهرو بگردی یه کیلو پیدا میکنی؟نمیگی من یه کیلو زعفرون کجای مغازم جا بدم؟؟؟بعدشم کیلو 400هزارتومنه هاااا
    .اقا مارو میگی اون زنا که پکیده بودن از خنده

  • حسین شیرازی

    نقل قول
    از شیراز با وانت یه بار اثاثیه بردم تهرون .صاحب بار(ابراهیم) هم همرام بود .تهرون که رسیدیم من که خیابونا رو بلد نبودم.ابراهیم مسیر میگفت من هم با خیال راحت میرفتم.یکی از خیابونا یه طرفه بود.گفتم:ممنوعه . گفت: برو با من .زودتر میرسیم . 1 کیلو متر خلاف رفتم.سر خیابون پلیس وایساده بود.با عصبانیت گفت: بزن کنار و اومد نزدیکم و فریاد زد کی گفته یه طرفه بیای؟(منظورش این بود طبق چه قانونی یه طرفه اومدی؟) من هم که ترسیده بودم گفتم: ابراهیم
    افسره خندش گرفت . گفت بچه کجایی؟ خوشحال شدم که داره صمیمی میشه و کمی ترسم ریخت.گفت :چون شیرازی هارو دوس دارم جریمت نمیکنم.فقط گواهینامتو امانت بده دست من همین مسیر رو دنده عقب برگرد .انتهای خیابون که رسیدی به اون ابراهیم جونت بگو پیاده بیاد گواهینامه رو پس بگیره.حالا تصورکنید دنده عقب رفتن تو یه خیابون تنگ و یک طرفه در حالی که ماشینا از رو به رو هی بوق و چراغ میزنن و ناسزا میگن، چقدر سخته. این هم خاطره افسرای سال 54

    پاسخ ها

    • بدون نام

      عالي بود كلي خنديدم حالا ابراهيم بنده خدا برگشت گواهينامه رو بگيره؟

    • حسین شیرازی

      کاربر عزیز-ابراهیم میتونس با ماشین برگرده اما ترجیح داد پیاده بیاد......!

    • OoO

      راست میگی؟

  • Alireza Xed

    من زندگیم سوتیه ...

    پاسخ ها

    • ali

      خودت هم سوتی...!:D

  • babak

    چند وقته پیش با دوستم تو ماشین بودیم بعد یه دختره ماشینشو یکم جلوتر از ماشن من زد طوری که من دیگه نمیتونستم از پارک در بیام.دختره یه پیرزن و یه دختر دیگه م تو ماشینش بود.شب بود هر چی بهش چراغ زدم بوق زدم توجه نمیکرد!فک میکرد مزاحمیم!بعد اومد پایین بره تو مغازه دوستم گفت خانوم یکم ماشینتو ببر جلوتر!نمیدونم اشتباه شنید چی بود برگشت به دوستم گفت برو ببینم با این قیافت.!!!اینم که خیلی بهش برخورد گفت زر نزن بووووق!یهو دیدم دختره اومد زارت زد تو دهن دوستم!اینم که کف کرده بود که چی شده به دختره گفت میام پایین ها!دختره م گفت بیا پایین ببینم!!!آقا ما ک همینجور مونده بودیم یهو دیدیم پیرزنه اومده پایین.آی فحش میداد ها!بعدشم مث قرقی پرید پایین دوتایی با مشت ولگد میزدن به ماشین!دوستم ک مونده بود اینا دیگه چه موجوداتی هستن تند تند به من میگفت بابک در رو!منم که نمیشد ماشینو در بیارم یه ساعت به بدبختی ماشینو در آوردم مردمم کلا میخندیدن فک میکردن مزاحم شدیم اینم سزای کارمونه!حالا هیچکی م باور نمیکرد که بابا ما اصلا کاری به اونا نداشتیم!خدایی تو عمرم انقد آش نخورده و دهن سوخته نشده بودم!!!یه چند وقتی هس دیگه اون دور و ور نرفتم...

  • نهال

    یه بار با چند تا از فامیلامون سوار اتوبوس شدیم اون موقع هنوز خانوما آقایون جدا نبود. ما رفتیم درست صندلی های عقب نشستیم . از قضا من دقیقا وسط نشستم درست جایی که هیچ صندلیی جلوش نیست. وسطای مسیر یه دفعه یارو زد رو ترمز منم که هیچ تکیه گاهی نداشتم کنترلمو از دست دادم و از صندلی جداشدم . همونطوری به حالت دویدن تا وسط اتوبوس اومدم تا اینکه بالاخره دستمو به میله های پشت صندلیا گرفتم و خودمو نگه داشتم . بعدش با شرمندگی برگشتم سر جام اما مردم هی برمی گشتن و منو نگا می کردن . از خجالت مردم. تازه بعد از پیاده شدن راننده ازمون کرایه نگرفت.

    پاسخ ها

    • hiva

      عالی بود++++++++++++++++++++++++++++++++++

  • ساسان

    سلام سارا جان! به نظر آشنا میای آبجی.
    وقتی خیلی کوچیک بودم یه جوجه داشتم که گربه یه پاشو خورده بود. اما به طرز شگفت آوری زنده مونده بود! برادر بزرگم اسمشو گذاشته بود« لان جان سیلور ». بعدنا فهمیدم تو فیلم جزیره گنج اون یارو که یه پا داشت رو میگفته. اون جوجه موند و بزرگ شد و واسه خودش مرغی شد. درآخر هم سرنوشتش مثه همه مرغای دیگه تو آشپزخونه رقم خورد.
    ممکنه بگید سوتی کار کجا بود؟ دنبال سوتی در گذشته نگردید همین حالا سوتی دادم که اینجا رو با صفحه خاطرات اشتباه گرفتم.

  • الما

    یه روز که از کلاس داشتم بر میگشتم خونه مامانم ز زد گفت ساندویچ همبر بگیر بیا من که منتظر تاکسی بودم تو فکر اینم بودم که کجا همبر بگیرم چند تا بسر جوون هم به فاصله 1 متریم بودن که یهو یه تاکسی بوق زد منم حواسم نبود به جه مقصد بلند گفتم(همبر)... که چند نفر کنهریم زدن زیر خنده منم از خجالت رفتم اون سمت خیابون...

    پاسخ ها

    • +hiva

      +++++++++++++

  • جعفر

    یکبار با یک کارشناس قرار داشتم بیاد سر زمین ما توی رودهن قریه کمرد زمین مارو متر کنه. قرار ما ساعت 9 صبح من از ساعت 8/5 سر جاده کمرد منتظر طرف بودم تا ساعت 10دیگه حسابی عصبانی شده بودم اما فقط شماره خونه کارشناسه رو داشتم شماره خونه شون رو گرفتم یه بچه برداشت با عصبانیت داد زدم "بابات کجاست" پسرک با ترس گفت " نمی دونم گفتش میخواد بره کمرد " پیش خودم گفتم" بنده خدا به خونواده خودش هم گفته کجا میخواد بره " بازهم منتظر موندم ساعت 11 دوباره این اتفاق تکرار شد . ساعت 12 فکر کردم نکنه بنده خدا تصادف کرده باشه تصمیم گرفتم بر گردم توی راه دوباره شماره قبلی رو گرفتم دیدم خانمم جواب داد با تعجب پرسیدم تو اونجا چیکار میکنی . گفت :پس باید کجا باشم خونه هستم دیگه تازه فهمیدم دوبار قبلی هم خونه خودمو گرفتم پسرم هم گفته بابام رفته کمرد من هم نفهمیدم که اون بچه پسر خودمه البته از این جریان چیزی به کسی نگفتم

  • همدل

    یه روز دوستمو بعد از 14 سال تو پارک دیدم ،دوستم گفت خونه داری یا مستاجری؟ بدون اینکه یه ذره فک کنم گفتم به قول زنا که میگن تو این چند سال پس چه خاکی تو سرت میریختی، آره خونه دارم بعد اون گفت من مستاجرم! تازه فهمیدم چی گفتم خیلی ضایع شدم.

  • راحیل

    آخه خیلی ناگهانی گفت...
    دوستم بهم زنگ زد و گفت برادرم فوت کرده. منم هول شدم و بهش گفتم: نه بابا شوخی میکنی؟؟؟
    بعد از مراسم برادرش که الان چند سال ازش میگذره هنوز روم نمیشه ببینمش.

  • حسین شیرازی

    قدیما دست فروش محله مون یه بیسگویت های کرم دار فله ای میفروخت. این بیسگویت ها شانسی بودن.یعنی تو بعضیاشون سکه 2 ریالی قرار داده بودن.وقتی میخواستیم بخریم کلی سبک سنگین میکردیم اما باز هم اشتباه میکردیم.حالا اعتراف میکنم و از کرده ی خود پشیمونم که .....
    یه روز با داداش بزرگترم یه سوزن همراه خودمون بردیم . من سرگرمش کردم داداشم با سوزن همه ی بیسگوییت ها رو تست کرد.هر کدومش سکه داشت کنار گذاشت و همه را یکجا خریدیم.

  • زهرا

    رفتم خونه بابام مهمونی .سرامیک های کف خونه بابام اینارو کاملا تمیز کردم کسی خونه نبود و تنها گوشه سالن رو مبل در حال استراحت بودم.و از سکوت لذت میبردم .ناگهان صدای کفشهای پاشنه بلند که بسوی من می آمد مرا وحشت زده کرد چون میدونستم کسی خونه نیست . تا خواستم ببینم که این خانم کیه که اومده تو خونه ؟دیدم یه گوسفندبا سرعت به طرفم اومد در حالیکه پاهاش رو زمین بود دستاش رو لبه ی مبل من گذاشت بطوری که چهره به چهره شدیم .از ترس جیغ کشیدم وگوسفند به طرف حیاط فرار کرد .(بابام یه گوسفند برای قربونی تو حیاط گذاشته بود و من خبر نداشتم)
    باور کنید صدای پای گوسفند رو سرامیک خیلی شبیه صدای کفش پاشنه داره...

    پاسخ ها

    • مهسا

      زهرا جون خیلی خیلی با حال بود کلی خندیدم خدا خیرت بده آبجی جون،مرسییییییییییییییییی.

  • مهسا

    خبر دادن عمه شوهرم فوت کرده(شوهرم این عمه شو خیلی دوست داشت)تا یه ساعت دیگه میارن بهشت زهرا ،آوردن خبر میدیم که بیاین تشریع جنازه،شوهرم سر کار بودوقتی اومد گفتم بذار اول ناهارشو بخوره یه چایی بخوره بعد سر فرصت بگم که شوکه نشه ،تو ذهن دنبال جملات میگشتم که چه جوری بگم که شوکه نشه تا موبایلم زنگ زخورد گفتم الان اگه در مورد جنازه بهشت زهرا حرف بزنم تا تماسمو قطع کنم شوهرم میترسه ناخدا گاه قبل از اینکه گوشی رو جواب بدم تو یه جمله گفتم«ساسان عمه معصومه فوت کرده»الو سلام............بیچاره شوهرم شوکه شد همون جا خشکش زد ،حالش بد شد تازه به خودم اومدم دیدم چه سوتی دادم ،تا مدتها از دستم دلخور بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!

  • آلا

    من یه بار زنگ زدم خونه دوستم سلام کردیم بعد گفتم برو دفتر فیزیکتو بیار سوال دارم ازت
    گفت چی؟
    گفتم کری مگه منگل، دفتر فیزیک
    گفت حالتون خوبه؟
    گفتم خفشو، برو دفترتو بیار میگم
    گفت با کی کار داری؟
    گفتم با ماندانا
    گفت صبر کن گوشیو بدم بهش
    مامانش بود...

    پاسخ ها

    • بدون نام

      اوه اوه

    • رادمهر

      خیلی خشن هستیا
      اعصابت تعطیلها

    • آلا

      شب امتحان هیشکی اعصاب نداره خب:D

  • آلا

    یه بار دانشگاه که بودم میخواستم برم خونه، زنگ زدم به آژانس که بیاد دنبالم مرده گفت از کجا به کجا گفتم از فلان جا به فلان جا مرده گفت آدرس دقیق منم آدرس دقیق و دادم یارو گفت پونک کجاست؟ من اینجوری شدم

    بعد 3 ساعت یارو رو حالیش کردم که کجاست مرده گفت من نمیدونم صب کن گوشیو داد به بزرگترش هر چی واسه اونم توضیح دادم نمیفهمید مرده میگفت خانم همت دیگه کجاست؟

    من و میگی عصبانی سر یارو داد میزدم آخه مرده حسابی تو که نمیدونی همت کجاست غلط میکنی آژانس میزنی

    مرده با یه مظلومیتی گفت خانم شما کجایی؟ من گفتم دانشگام مرده گفت نه تو کدوم شهر
    منم گفتم تهرونم یارو گفت شما خوبی خانوم؟ از تهران زنگ زدی مشهد برات آژانس بفرستن


    من و میگی 4شاخ موندم بعد رو گوشیمو نیگا کردم یادم اومد بله یه سفری که رفته بودیم مشهد من شماره آژانش اونجا رو سیو کرده بودم، دیگه نفهمیدم چه جوری قطع کردم

    پاسخ ها

    • میون مردم

      خدا بهت صبر ایوب بده آلا.چطور زنده ای حالا؟من از ضایع شدن تو گریم گرفت

  • jooje

    برای اولین بار که برای کاری رفته بودم اسپانیا یه جوجه خریدم...!
    خیلی حال داد...

    پاسخ ها

    • بدون نام

      حالا بگو به کدومش توجه کنم؟اینکه اسپانیا رفتی یا اینکه نوشتی اولین بار!(خواستی بگی بازم رفتی) یا اینکه جوجه خریدی؟؟؟ البته از وجنات شما معلومه جوجه منظورتون بوده.انشاالله بازم بری اسپااانییییاااا

  • میون مردم

    جوجه خوبه.بازم بخر.اسپانیا هم خوبه.بازم برو.یه بار کمه.خیلی برو

  • هنگامه

    اعتراف میکنم بچه که بودم وقتی یه سوسک رو میکشتم تا یک هفته میترسیدم برم دستشویی چون فکر میکردم فک و فامیل سوسکه برای انتقام گرفتن میان بهم حمله میکنن؛ از تو چاه توالت........... بچه بودیم دیگه

  • آناهیتا

    این سوتی مادرم داده
    یکی از آشناهامون فوت شده بود مادرم با خالم اینا رفتن مسجد برای مراسم ختم برای جدا کردن خانم ها از آقایون وسط مسجد پرده ای گذاشتن
    زمانی مادرم خواست بشینه صدایی مثل وووووووووق به گوشش خورد که متوجه شد چه دسته گلی به آب داده مادرم شروع کرد به خندیدن که خالم گفت چرا میخندی زشته .مادرم گفت فقط پرده کنار بده ببین اون آقایی که من رو شونه هاش نشستم سالمه.حالا اینجا رو داشته باشید که وزن مامانم بالای 90هست .بیچاره اون آقا

    پاسخ ها

    • elhamgh

      ایول به مامانت با این سوتیش کلی خندیدمممممم+++++++++++++++++++++

  • زهرا

    ی خانم که اولین جلسه اومده بود باشگاه با من دوست شد. در رختکن باشگاه بودیم دوستم شروع کرد به بد گویی کردن از مربی باشگاه .که مربی چقدر پر حرفه و چقدر مغرور.فکر می کنه از دماغ فیل افتاده .....من ضمن صحبتهاش تصمیم گرفتم اذیتش کنم .گفتم ایشون خاله من هستند .او از ترس مات ومبهوت شده بود گفت وای ببخشید من هم خنده ام گرفته بود گفتم خواهش میکنم ولی شما هم ببخشید باهات شوخی کردم .او هم ترسیده بود هم مخندید

  • میون مردم

    تو رو خدا سوتی بدید بیاید اینجا بنویسید
    من به این صفحه معتاد شدم

  • میثم

    این سوتی مال همین امروزه
    صبحی داداشم آیین نامه رانندگی رد شد، وقتی فهمیدم گفتم گیج دیگه، آدم باید خیلی خنگ باشه که آیین نامه رد بشه. بابام گفت این چه حرفیه که میزنی!!!سعیدم رد شده!!!، سعید بنده خدا روبه روی ما نشسته بود و از خجالت سرشو انداخت پایین!!!!، ما هم هر کاری کردیم که حرفمونو اصلاح کنیم نتونستیم و کلی خجالت کشیدیم

  • SAMANE

    با یه پسره تازه آشنا شده بودم خیلیم کلاس کلاس میذاشت یه بار ازش پرسیدم ID داری گفت جا مونده خونه!!!!!!!!!!!ا

  • shangool

    دختر خالمون كه دختر خيلي ماهيه خاطر ماروهم خيلي ميخواست خطشو عوض كرده بود دو تا اس واسم فرستاد منم كه نميدونستم اونه نوشتم شما؟ گفت ي آشنا منم فك كردم دوستمه(آخه قبلا از اين كارا كرده بود) گفتم مريم تويي و كلي حرف ديگه ك بماند خلاصه تا شب سر كار بودم
    ديگه طاقتش طاق شد اس داد من رهام شمارمو از توگوشيت پاك كن ديگه هم اسممو نيار منو ميگي وا رفتم هنوزم كه هنوزه جلوش خجالت ميكش
    (نكته آمزنده اي ك واسم داشت ديگه دور ّْ رو خط قرمز كشيدم)

    پاسخ ها

    • بدون نام

      شما پسری یا دختر؟؟؟؟؟؟؟

  • tamanna

    یه روز رفته بودم یکی از پاساژ های بزرگ تهران.می خواستم قاب گوشی بخرم.
    خلاصه رفتم تو مغازه و گفتم که یه قاب می خوام و با کلی دردسر یه قاب انتخاب کردم.
    بعد گو شیم رو دادم تا برام بندازه که دیدم همه دارن می خندن.گفتم به چی می خندین؟که فروشنده هه گفت خانم این جا نمایندگی اپل ولی گوشیه شما سونی.
    این قابا به ماله شما نمی خوره.الان نزدیکه 1 ساله پامو تو اون پاساژ نذاشتم.

  • سها

    سلام دوستان سوتی های همتون عالی بود ولی سوتی رادمهر ازهمه خنده دارتربود کلی خندیدم ممنون

  • سها

    فک کنم خودم سوتی دادم چون همه رویجا خوندم واس همین سوتی رادمهر واینجا نظردادم

  • سوتی سنج

    حسین شیرازی.......
    شمادقیقا کجائیید؟
    آخه مام تومحلمو نیه پس هست به اسم حسین شیرازی میشناسن میخواستم ببینم همونی یانه!!!!!!!!!!
    راستی....کلاسوتی ای ها
    آدم واینقد سوتی؟؟؟؟؟؟
    نوبره والا!!!!!!!!!!!!!!!!!

  • Maryam

    واى خدا نسيب هيچ كس نكنه،٤سال پيش تازه گواهينامم رو گرفته بودم وقت دكتر داشتم خودشم تو خيابون وليعصر پايينتر از توانير،از اونجايى هم كه با كفش پاشنه بلند نميتونم رانندگى كنم هميشه ٣جفت كفش،(البته با اوني كه ميپوشمشااا)زير صندلى سمت راننده داشتم،حالا حسابشو كنين تو همچين محله اى با دو كفش كاملاً متضاد تو شكل و رنگ پوشيدم با چه كلاسى كه مثلا ماشين واسه خودمه،پياده شدم يه صد مترى رفتم وأي واى خدايا كاشكى زمين دهن باز ميكرد ميمردم وقتى اون خانوما در گوش پچ پچ كردن به من خنديدن،خدا ميدونه اون لحظه چه حالى داشتم اون صد مترو مثل اسب دوييدم تا به ماشين برسم ديگه كم مونده بود بشينم گريه كنم

  • آریا از بندرعباس

    زمانی که ده ساله بودم علاقه زیادی هم به مادر بزرگم داشتم و یه چند روزی اومده بود خونه ما بمونه به خاطر همین این چند روز رو توی اتاقش می خوابیدم نصف شب از خواب پریدم خیلی هم تشنه بودم حوصله نداشتم برم سراغ یخچال به دفعه همینجوری دستم خورد به کاسه استیل که به خاطر هوای سرد کولر گازی کلی هم خنک شده بود پیش خودم گفتم کاش از خدا یه چیز دیگه ای می خواستم و آب رو سر کشیدم و خوابیدم . صبح که بین خواب و بیداری بودم شنیدم مادر بزرگم داشت می گفت فکر کنم فلانی توی خواب دستش خورده به کاسه دندون مصنوعی من و همه آب کاسه رو ریخته روی فرش وای تصورش رو بکنید من چه حالی شدم ...

  • hadi

    اعتراف میکنم. یه روز سه ترکه سوار موتور بودیم تو خیابون..منم راننده بودم رفیقم که آخر نشسته بود داشت به گوشیش ور میرفت ..منم دو سه بار سر موتورو آوردم بالا که بخیر گذشت. توی یه کوچه رفتیم سر موتورو که آوردم بالا فهمیدم پام رفته زیر ترمز موتور منم هول شدم ترمز جلورو گرفتم رفیقامم که داد میزدن و از رو موتور افتادن ورو زمین پهن شدن . منم فرمون موتورو گرفته بودم و دنبال موتور میدویدم و افتادم.. بعدش فهمیدیم یه ماشین با سرعت میومده که رانندشم زن بود متاسفانه ..و نزدیک بود دوستام کتلت بشن کف خیابون .منم اومدم خودم جمع کنم یه نگاه به رفیقام انداختم دیدم اووووه ... رفیقام بد نگاه میکنن..منم موتورو ول کردم و د دررو اوناهم به دنبالم...

    پاسخ ها

    • mini

      منفی رو من دادم ...بخاطر توهین به رانندگیه خانوما:))))

  • نینا

    حسن داداش تو ک ترکوندی رفت...........:-d

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج