طنز؛ چرا شهرداری هی درس عبرت میدهد؟
پوریا عالمی در روزنامه شرق نوشت:
من میدون هستم، میدون دوم، عاشق سوفیا. بابای سوفیا اما عاشق من نیست و سوفیا را به من نمیدهد. دیروز دوباره پا شدم رفتم خواستگاری و گفتم: سوفیا را بده من.
بابای سوفیا گفت: «طرف رفت ساندویچی گفت یه ساندویچ بده، ساندویچیه گفت میخوری یا بپیچم؟ طرف گفت نه نپیچ. مستقیم برو». پسر مگه اومدی ساندویچی؟ نه عزیزم. نمیپیچم. شما مستقیم برو.
گفتم: چه ارائه قشنگ ساندویچیای به کار بردید. نکته زمختتان را گرفتم.
بابای سوفیا گفت: پسر تو نخواهی بیایی خواستگاری سوفیا و من نخواهم سوفیا را به تو بدهم، باید چیکار کنم؟
گفتم: سوفیا را بدهی به من.
بابای سوفیا طوری عصبانی شد که گلبولهای قرمز خونش از توی چشمش ریختند توی قندان.
من هم که دیدم بابای سوفیا در معرض خطر است، سریع حرف را عوض کردم و جانش را خریدم و گفتم: حرص نخورید بابای سوفیا... یک خبر خوب دارم، یک خبر بد. خبر بد این است که طبق تیتر رسانهها و وضعیتی که دریاچه نمک قم دارد، «توفان شور» در راه تهران است.
بابای سوفیا گفت: توفان شور؟ خبر از این بدتر؟ خبر خوبت چیست؟
گفتم: من بهعنوان یک مغز اقتصادی و یک مجمعالجزایر بالقوه در اقتصاد، میخواهم بروم با مسئولان صحبت کنم علاوه بر توفان شور که به تولید کلم سفید و هویج مملکت کمک میکند، توفان ترشی لیته و توفان مربای به و توفان مربای سیب و توفان هندوانه هم بسازیم تا از پتانسیل کشاورزی مملکت استفاده کنیم.
بابای سوفیا گفت: چی؟ یعنی چی؟ کلم کجا بود؟ توفان ترشی لیته چیه؟
گفتم: مگر «توفان شور» منظورشان این نیست که کلمها را باد میدهند که توفان بیاورد بریزد سر ما؟
بابای سوفیا رفت سمت دیوار و سرش را شروع کرد به کوبیدن. گفت: از ته دل آرزو میکنم زلزله موضعی بیاید و سقف خانه بریزد سر تو و من خلاص شوم.
گفتم: واقعا حیف من. شما میدانی با این خلاقیتی که من توی بازی با کلمه توفان شور داشتم، سازمان زیباسازی شهرداری تهران، من را روی هوا میزند، تا بروم برایشان بیلبورد بنویسم و شهروند کوشا راه بیندازم؟
بابای سوفیا گفت: پسر چیکار به پیامهای اخلاقی شهرداری داری؟
گفتم: به جان بابای سوفیا، یکطوری مینویسند که آدم همیشه عذاب وجدان بگیرد و خیال کند خیلی آدم بیمصرفی است.
ما یکبار سوار اتوبوس بودیم چهارتا بیلبورد شهرداری و سهتا نوشته روی پل عابر را با هم خواندیم، کل اتوبوس دستهجمعی پا شدیم رفتیم کلانتری خودمان را معرفی کردیم.
یعنی تابلودار بود که ما همه مجرمیم و ننگ جامعه. یکی هم میخواست خودش را از پنجره اتوبوس پرت کند پایین که ما جلوش را گرفتیم. طرف گفت بذارید جامعهرو نجات بدم...
بذارید خودم رو بندازم پایین...
من آدم بدی هستم...
خلاصه اینکه شهرداری طوری روی این تابلوها مینویسد که آدم حالت بزهکار پیدا میکند... .
بابای سوفیا گفت: من اگر جای شهرداری بودم جای این بیلبوردها و پیامهای اخلاقیش، تو را از یقه آویزون میکردم تا بشوی آینه عبرت دیگران.
نتیجهگیری
هیچوقت خلاقیتتان را الکی نشان ندهید، مستقیم بروید شهرداری و استخدام شوید.
من میدون هستم، میدون دوم، عاشق سوفیا. بابای سوفیا اما عاشق من نیست و سوفیا را به من نمیدهد. دیروز دوباره پا شدم رفتم خواستگاری و گفتم: سوفیا را بده من.
بابای سوفیا گفت: «طرف رفت ساندویچی گفت یه ساندویچ بده، ساندویچیه گفت میخوری یا بپیچم؟ طرف گفت نه نپیچ. مستقیم برو». پسر مگه اومدی ساندویچی؟ نه عزیزم. نمیپیچم. شما مستقیم برو.
گفتم: چه ارائه قشنگ ساندویچیای به کار بردید. نکته زمختتان را گرفتم.
بابای سوفیا گفت: پسر تو نخواهی بیایی خواستگاری سوفیا و من نخواهم سوفیا را به تو بدهم، باید چیکار کنم؟
گفتم: سوفیا را بدهی به من.
بابای سوفیا طوری عصبانی شد که گلبولهای قرمز خونش از توی چشمش ریختند توی قندان.
من هم که دیدم بابای سوفیا در معرض خطر است، سریع حرف را عوض کردم و جانش را خریدم و گفتم: حرص نخورید بابای سوفیا... یک خبر خوب دارم، یک خبر بد. خبر بد این است که طبق تیتر رسانهها و وضعیتی که دریاچه نمک قم دارد، «توفان شور» در راه تهران است.
بابای سوفیا گفت: توفان شور؟ خبر از این بدتر؟ خبر خوبت چیست؟
گفتم: من بهعنوان یک مغز اقتصادی و یک مجمعالجزایر بالقوه در اقتصاد، میخواهم بروم با مسئولان صحبت کنم علاوه بر توفان شور که به تولید کلم سفید و هویج مملکت کمک میکند، توفان ترشی لیته و توفان مربای به و توفان مربای سیب و توفان هندوانه هم بسازیم تا از پتانسیل کشاورزی مملکت استفاده کنیم.
بابای سوفیا گفت: چی؟ یعنی چی؟ کلم کجا بود؟ توفان ترشی لیته چیه؟
گفتم: مگر «توفان شور» منظورشان این نیست که کلمها را باد میدهند که توفان بیاورد بریزد سر ما؟
بابای سوفیا رفت سمت دیوار و سرش را شروع کرد به کوبیدن. گفت: از ته دل آرزو میکنم زلزله موضعی بیاید و سقف خانه بریزد سر تو و من خلاص شوم.
گفتم: واقعا حیف من. شما میدانی با این خلاقیتی که من توی بازی با کلمه توفان شور داشتم، سازمان زیباسازی شهرداری تهران، من را روی هوا میزند، تا بروم برایشان بیلبورد بنویسم و شهروند کوشا راه بیندازم؟
بابای سوفیا گفت: پسر چیکار به پیامهای اخلاقی شهرداری داری؟
گفتم: به جان بابای سوفیا، یکطوری مینویسند که آدم همیشه عذاب وجدان بگیرد و خیال کند خیلی آدم بیمصرفی است.
ما یکبار سوار اتوبوس بودیم چهارتا بیلبورد شهرداری و سهتا نوشته روی پل عابر را با هم خواندیم، کل اتوبوس دستهجمعی پا شدیم رفتیم کلانتری خودمان را معرفی کردیم.
یعنی تابلودار بود که ما همه مجرمیم و ننگ جامعه. یکی هم میخواست خودش را از پنجره اتوبوس پرت کند پایین که ما جلوش را گرفتیم. طرف گفت بذارید جامعهرو نجات بدم...
بذارید خودم رو بندازم پایین...
من آدم بدی هستم...
خلاصه اینکه شهرداری طوری روی این تابلوها مینویسد که آدم حالت بزهکار پیدا میکند... .
بابای سوفیا گفت: من اگر جای شهرداری بودم جای این بیلبوردها و پیامهای اخلاقیش، تو را از یقه آویزون میکردم تا بشوی آینه عبرت دیگران.
نتیجهگیری
هیچوقت خلاقیتتان را الکی نشان ندهید، مستقیم بروید شهرداری و استخدام شوید.
پ
ارسال نظر