طنز؛ تذکره جورج کلونی
خالق متعال، از حسن و جمال حجت بر وی تمام کرده بود. چونان قالیچه کرمان که گذر زمان بر قیمتش بیفزاید و با قورمه سبزی مامان که به شهادت پیر و جوان هر چه بگذرد لذیذتر شود.
گویند که در زمانه خود یگانه بود و مرد و زن شیفته و شیدای مرامش. چانه اش تخت و دلش سخت و چه خوشبخت و یه دست رخت و... «پوزش». الغرض، خالق متعال، از حسن و جمال حجت بر وی تمام کرده بود. چونان قالیچه کرمان که گذر زمان بر قیمتش بیفزاید و با قورمه سبزی مامان که به شهادت پیر و جوان هر چه بگذرد لذیذتر شود. شیری در بیشه بر او پرید تا هلاکش کند. لیک چون از نزدیک بدیدش به زبان آمد که: الهی فدات شم!
روزی در بازار بلخ می رفت. از قضا کریستین استوارت را به سرای پارچه فروشان دید. دامنش بگرفت که ای کریستین، من جورجم و گله می برم. کریستین جوان قوی پیکری را فراخواند و آواز درداد: چوپون دارم و نمی ذارم! ضمن آنکه تو پیری، حیا کن از این شوخ چشمی ها. جورج پوزخندی زد که دود از کنده بلند میشه و بخار از کلونی.
ایضا نقل است که با وجود سیمای جلوه فروشانه اش، این اواخر از بانوان دوری می گزید. مریدان علت جویا شدند، گفت این طایقه همه همچون همند. یا اموالت طلب کنند، یا می خواهند تا به ابد غلام شب و روز دوزخ شان گردی. خرم آنکه از ایشان در امان ماند:
از خنده سوسمار باید ترسید
از آهوی شاخدار باید ترسید
گویند زنان بره و مردان گرگ اند
از بره گوشتخوار باید ترسید
ایضا گفته اند «مانی» نامی حقیقی از جایی برآمد و هماوردی با شیخ را مدعی شد. شیخ در حلقه مریدان بود که خبر آوردند در مشرق زمین کلونی واره ای ظاهر شده است. شیخ مریدان را پرسید که چهره اش چون است؟ مریدی گفت: کلونی که خودت باشی را کمی تغییر دهیم می شود «مانی». شیخ خنده ها کرد و مریدان دف زنان به رقص آمدند و حال خوش گشت.
و اینچنین روزگار بگذراند و خرسند و خشنود بماند که اگه یکی بخواد شانسم بیاره از عمرش مثل کلونی، ما علافیم همه به خدا.
ارسال نظر