طنز؛ تذکره ی بانو مونیکا بلوچی!
هالیوود به رسم زیباپسندی، مونیکا را دید و بسیار پسندید. پس پیک فرستاد که تو حیفی. بیا و بترکان. پس برفت و بترکانید. جوانان در حسرت وی جامه در و جوانمردان از خوبرویی اش از راه به در.

چشمی و سرینی اینچنین خوب/ بر هر دو نوشته خیلی مطلوب
پس هالیوود به رسم زیباپسندی، مونیکا را دید و بسیار پسندید. پس پیک فرستاد که تو حیفی. بیا و بترکان. پس برفت و بترکانید. جوانان در حسرت وی جامه در و جوانمردان از خوبرویی اش از راه به در. خاصه که در «مالنا» پرهای همه را کز داد و چه و چه... چنین بگذشت و او راضی، مخاطب راضی و گور بابای ناراضی؛ که حکیمان نیز گفته اند «از آن گناه که خیری رسد به غیر چه باک».
اما چنان که هر بهاری را خزانی است و هر فرازی را فرودی، غبار سالیان بر گل رخسارش نشست و دل مریدان از این ضایعه شکست. مصلحت اندیشان گفتند که مثل فلان کس و بهمان کس باش که در نود سالگی همچون غنچه نوشکفته اند. اما مونیکا استنکاف ورزید و دست به ترکیب نگذاشت.
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم/ اما یه کم که گریم کرده ام جوان شدم
الغرض چون جمالش از سکه افتاد، بهمن قبادی روزگارش را دریافت. پس در «کرگدن» همبازی شیخ وثوق الدوله گوزن آبادی شد و سر پیری دوباره معرکه گیری بنا نمود. نقل است در سکانس از سکانس ها گلوله ای بر او زدند. پس بر زمین افتاد و گفت: نمردیم و گوله ام خوردیم. شیخ برآشفت که: نه! این که دیالوگ من بود. مونیکا بخندید که ای شیخ، تازه الان می خواستم بگم قیصر! کجایی که آباجیتو کشتند. پس شیخ نعره ای زد و از پل استانبول شیرجه زد تو تنگه داردانل!
النهایه، شیخ مهمل الزمان خلقی در رثای مونیکا سروده ای را به پیشگاه وی تقدیم نمود که شرحش به قرار ذیل است:
مونیکا چه بلایی، قشنگی دلربایی/ دلم خونه ز دستت، نمی دونم کجایی
تو که چشات قشنگه، مثه شهر فرنگه/ ولی با همه خوبی، با دل من دورنگه
دل تو مثه سنگه، دلم من به تو بنده/ هنوزم تو رو می خوام، بیا مونیکا قشنگه
اگه یارم باشی مونیکا مونیکا، به کنارم باشی مونیکا/ تو این خزون عمر من، نوبهارم باشی مونیکا
بیا مونیکا قشنگه/ بیا مونیکا قشنگه
ارسال نظر