طنز؛ پوپولیسم در ۳۰ ثانیه
آیدین سیارسریع در روزنامه قانون نوشت:
پوپولیسم یا عوام گرایی یعنی یک نخست وزیر یا رئیس جمهور زیاده از حد با مردم مهربان باشد و در مهر و عطوفت و دلسوزی انگبین قضیه را دربیاورد. در روزگار قدیم یک وزير پوپولیست در یونان زندگی می کرد، هر موقع که این وزير در جمع مردم حضور می یافت اتفاقات جالبی می افتاد. مثلا:
مردم: وزیر وزیر وزیر!
وزیر: جان دلم؟ جیگرتون رو بخورم. به من نگویید وزير بگویید خادم!
مردم: خادم خادم خادم!
وزیر: جان دلم؟! بفرمایید.
مردم: سهمیه آرد ما کمه، سهمیه آرد بده.
وزیر: از امروز سهمیه آرد این منطقه دو برابر میشه. (دست و جیغ حضار)
مردم: وزير بودجه این منطقه را سه برابر کن که بتوانیم بیشتر بخوریم و کمتر کار کنیم.
وزیر: چشم! مخلص شما هم هستم. اصلا چهار برابر می کنم.
مردم: سیاست خارجی ات خیلی آرومه، یه کم تهاجمی اش کن بابا. دلمون گرفت. مثلا عثمانی را نابود کن.
وزیر: اون هم به چشم. عثمانی رو نابود میکنیم توش چغندر می کاریم.
مردم: چقدر باحالی تو وزير! دفعه بعد هم به تو رای میدیم.
در این بین یک جوان که در فاصله محسوسی با جمع مردمی قرار گرفته بود، فریاد زد: وزیر! به ما هم یک مجوز تاسیس حزب بده تا بتوانیم در بستری سالم و قانونی فعالیت های سیاسی داشته باشیم.
مردم هم با جوان هم صدا شدند و گفتند راست می گوید، مجوز حزب بده.
وزیر که این را شنید کمی فکر کرد و گفت: مردم از حزب و حزب بازی خسته شده اند. چرا باید بین مردم و دولت فاصله باشد؟ حزب چیه دیگه؟ من خودم در خدمت شما هستم، ماهی یک بار میام بین شما، گل میگیم و گل می شنویم. دیگر چه نیاز به حزب است؟
مردم گفتند: نه! کشور بغلی حزب دارد ما هم حزب میخواهیم.
جوان غیور از وسط جمع گفت: دیگر دوره این پوپولیستبازیها تمام شده آقای وزیر! مردم به بلوغ سیاسی رسیده اند. باید به خواست آنها احترام بگذارید.
وزیر که می دید کنترل وضعیت از دستش خارج شده چند کیسه سکه طلا از جیبش بیرون آورد و گفت: وااای اینجا رو ببینید! من چقدر سکه طلا دارم ... شما دلتون سکه میخواد یا حزب؟
جوان: معلوم است که حزب!
مردم رو به جوان: خفه شو! سکه می خواهیم.
به این ترتیب مردم که متاسفانه دچار بلوغ دیررس سیاسی بودند ریختند سر جوان و تا می خورد کتکش زدند و بعد هم رفتند از وزير سکه هایشان را گرفتند و تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردند. این که می گویم تا آخر عمر یعنی دو سال بعد! چون دوسال بعد از آن واقعه منابع مالی تمام شد و اهالی آن سرزمین به خوبی و خوشی از گرسنگی مردند.
پوپولیسم یا عوام گرایی یعنی یک نخست وزیر یا رئیس جمهور زیاده از حد با مردم مهربان باشد و در مهر و عطوفت و دلسوزی انگبین قضیه را دربیاورد. در روزگار قدیم یک وزير پوپولیست در یونان زندگی می کرد، هر موقع که این وزير در جمع مردم حضور می یافت اتفاقات جالبی می افتاد. مثلا:
مردم: وزیر وزیر وزیر!
وزیر: جان دلم؟ جیگرتون رو بخورم. به من نگویید وزير بگویید خادم!
مردم: خادم خادم خادم!
وزیر: جان دلم؟! بفرمایید.
مردم: سهمیه آرد ما کمه، سهمیه آرد بده.
وزیر: از امروز سهمیه آرد این منطقه دو برابر میشه. (دست و جیغ حضار)
مردم: وزير بودجه این منطقه را سه برابر کن که بتوانیم بیشتر بخوریم و کمتر کار کنیم.
وزیر: چشم! مخلص شما هم هستم. اصلا چهار برابر می کنم.
مردم: سیاست خارجی ات خیلی آرومه، یه کم تهاجمی اش کن بابا. دلمون گرفت. مثلا عثمانی را نابود کن.
وزیر: اون هم به چشم. عثمانی رو نابود میکنیم توش چغندر می کاریم.
مردم: چقدر باحالی تو وزير! دفعه بعد هم به تو رای میدیم.
در این بین یک جوان که در فاصله محسوسی با جمع مردمی قرار گرفته بود، فریاد زد: وزیر! به ما هم یک مجوز تاسیس حزب بده تا بتوانیم در بستری سالم و قانونی فعالیت های سیاسی داشته باشیم.
مردم هم با جوان هم صدا شدند و گفتند راست می گوید، مجوز حزب بده.
وزیر که این را شنید کمی فکر کرد و گفت: مردم از حزب و حزب بازی خسته شده اند. چرا باید بین مردم و دولت فاصله باشد؟ حزب چیه دیگه؟ من خودم در خدمت شما هستم، ماهی یک بار میام بین شما، گل میگیم و گل می شنویم. دیگر چه نیاز به حزب است؟
مردم گفتند: نه! کشور بغلی حزب دارد ما هم حزب میخواهیم.
جوان غیور از وسط جمع گفت: دیگر دوره این پوپولیستبازیها تمام شده آقای وزیر! مردم به بلوغ سیاسی رسیده اند. باید به خواست آنها احترام بگذارید.
وزیر که می دید کنترل وضعیت از دستش خارج شده چند کیسه سکه طلا از جیبش بیرون آورد و گفت: وااای اینجا رو ببینید! من چقدر سکه طلا دارم ... شما دلتون سکه میخواد یا حزب؟
جوان: معلوم است که حزب!
مردم رو به جوان: خفه شو! سکه می خواهیم.
به این ترتیب مردم که متاسفانه دچار بلوغ دیررس سیاسی بودند ریختند سر جوان و تا می خورد کتکش زدند و بعد هم رفتند از وزير سکه هایشان را گرفتند و تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردند. این که می گویم تا آخر عمر یعنی دو سال بعد! چون دوسال بعد از آن واقعه منابع مالی تمام شد و اهالی آن سرزمین به خوبی و خوشی از گرسنگی مردند.
پ
نظر کاربران
مثل همیشه عالی.