۲۸۵۷۴
۲۶۴ نظر
۵۰۲۸
۲۶۴ نظر
۵۰۲۸
پ

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (۱۱)

اعتراف صمیمانه سوتی ها! (11)

مجله یکشنبه:



- اعتراف می کنم چند سال پیش با یکی از دوستام (البته زیاد هم صمیمی نبودیم) سوار تاکسی بودیم. وسطای راه که رسیدیم دوستم دستش رو کرد تو جیبش که کرایه رو حساب کنه ... من هم با داد و فریاد دستش رو گرفتم و گفتم: نه ... سعید ... عمرا اگه بزارم حساب کنی ... اصلا ... به هیچ وجه ... از دستت ناراحت می شم! تو پیاده شو من کرایت رو حساب می کنم و از این حرف ها که دوستم گفت: نوکرتم ... دستم رو شکوندی بابا ... یه دقیقه صبر کن ... میخوام گوشیم رو از جیبم دربیارم ...!

- اعتراف می کنم که یه روز که رفتم آرایشگاه خانم آرایشگر با یه ذوقی سلام داد، منم کلی ذوق کردم چه عجب این با این همه بداخلاقی تحویلم گرفت. با ذوق وگفتم سلام خوبین شما؟ اون هم نه گذاشت نه برداشت، حتی تحویلم هم نگرفت. بعد هم رو کرد به خانمی که تو راهرو بود و دوستش بوده گفت: خانم فلانی خوبین شما؟ حتی نکرد محض دل خوش کردنم بگه علیک.

- اعتراف می کنم وقتی راهنمایی بودم تازه برامون معلم هنر آورده بودند. بعد من مداد نوکی قشنگش رو پیچوندم. اون گفت اگه پیدا نشه از اینجا می رم. من هم از ترسم انداختمش تو توالت. بعدم چون مداد نوکیش پیدا نشد از از مدرسه مون رفت. هفته بعدش معلم ورزش مون، معلم هنرمون هم شد!

- اعتراف می کنم بچه که بودم خانواده من رو صبح از خواب ناز بیدارم می کردن که برم نون بگیرم. منم که اعصابم می ریخت به هم می رفتم همونجا کنار نونوایی، یه گوشه ای تکیه می دادم به دیوار و می خوابیدم. بعد می اومدم می گفتم نون تموم شد. بعد یکی دو روز اومدن دم نونوایی مچم رو گرفتن...

- اعتراف میکنم وقتی بچه بودم سنجاقک ها رو خیلی دوست داشتم. یه قرقره بر می داشتم، نخ رو از یه طرف می بستم به دمش، از ته قرقره پروازش می دادم. بدبخت بی حال می شد. غش می کرد و دیگه پرواز نمی کرد. بعضی اوقات هم دوست داشتم بدونم غذایی که می خوره کجاش میره، سرش رو از تنش جدا می کردم، می دیدم معدش به کله اش آویزونه!

- اعتراف می کنم چند سال پیش عروسی عمو کوچیکم، من و دخترها که از دست عموم ناراحت بودیم روز پاتختیش کفش های فامیل های زنش رو که اومده بودن خونه اش، یواشکی برداشتیم پرت کردیم توی باغ حیاط مامان بزرگم.

- یه روز داشتم از روبروی خیابون دبیرستانم رد می شدم، دیدم کلی ماشین جلو مدرسه پارک کردن. با فضولی تمام محو تماشای مدرسه بودم که یکهو دیدم تو تیر چراغ برقم. از شکستن دندون و پاره شدن لبم که بگذریم کلی هم خجالت کشیدم!

- اعتراف می کنم اوایل دوران نامزدی ام، برای اولین بار با خانواده شوهرم به مجلس ختم یکی از نزدیکانشون رفته بودیم. جلوی در خانواده متوفی رو دیدم هول شدم در جواب احوالپرسی شون گفتم: خدا بیامرزدتون.

- اعتراف می کنم بچه که بودم براده های پاکن رو جمع می کردم و میذاشتم تو یخچال که منجمد بشه تا دوباره پاکن به دست بیاد، ولی هیچ وقت درست نمی شد.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • حامد

    مثل همیشه عالی

    پاسخ ها

    • اميرح

      اون نانوايي خييييييلي باحال بود.
      اون سنجاقكه هم بهش ميگن شوخي صدام يي.هيچ دفاع ديگه اي نداره!!!!!

  • STP

    اعتراف میکنم بچه که بودم میخواستم دوچرخه سواری یاد بگیرم هر روز با بابام میرفتیم حیاط اون موقع همه بچه های ساختمونمون بزرگ بودن خلاصه منتظر یه سوتی از من بودن که کلی بهم بخندن
    داشتم با بابام تمرین میکردم که یه هو بابام ولم کرد گفت خودت برو من یه دو سهمتری رفتم رو کردم به بچه ها گفتم دیدین بلدم دیدین بلدم همون موقع با سر رفتم تو اسفالت گفتم بابابیییییییییییی اقا این بچه ها مردن از خنده...

    پاسخ ها

    • Melody

      STP جان سلام
      کم پیدایی؟

    • STP

      سلام عزیزم
      مشغله بود دیگه

    • Melody

      خوش حالم برگشتی STP جان.

    • STP

      lمرسی ملودی جونم

    • Melody

      خواهش میکنم STP عزیز.

  • الهام3

    اعتراف میکنم وقتی سوم راهنمایی بودم مامانم که میرفت بیرون. زود با دختر همسایمون که اول دبستان بود سویچ موتور برادرشو کش می رفتیم تا تو خیا بو ن ها چرخ بزنیم:))))))))) ولی خدارشکر مامانم منو تو خیابونا ندید.

    پاسخ ها

    • الهام3

      این دیگه کیه
      اشتباه شده این من نیستم توی (وسایل لازم برای ناخن گرفتن پسرها و دختر ها )اونی که به nafas پاسخ داده بود من نبودم من کامت گذاشتم اما نگذاشتنش:((((((((

    • yasaman

      عجب موجوداتی پیدا میشن ااااا ا ا ا

    • Melody

      الهام3 جونم ناراحت نشو دیدی که با اسمه خیلی از ما نظر میدن.

  • یاس کبود

    اعتراف میکنم ، توی دانشگاهمون بلیت نیم بهای فیلم سینمایی قلاده های طلا می دادند.
    من و دوستم خیلی دوست داشتیم بریم ببینیمش.
    دوستم گفت بلیت چنده؟
    گفتم نمی دونم!
    گفت حالا با خودم کمی پول میارم اما من خجالت می کشم تو برو بلیتارو بگیر.
    گفتم باشه ، پونزده هزار تومان واس سه تا بلیت بهم داد.
    رفتم دیدم دوتا از هم کلاسی های پسرم که خیلیم شیطونن مسئول دادن بلیت بودند.
    تا رفتم نزدیک یکیشون چهار تا بلیت بهم داد، گفتم ممنون کافیه چقد میشه؟!
    یکهو اون مسئول خندش گرفت گفت خانم اینجا که نباید پولش رو بدین ، باید تو سینما حساب کنین!!!
    هم خجالت کشیدم هم نمی تونستم جلوی خندم رو بگیرم!
    کافیه آدم یه سوتی بده تا آخر همون ترم سوژه خندشون میشه!

    پاسخ ها

    • Melody

      kheyli bahal bod

    • بدون نام

      اصلا خنده دار نبود

    • اميرح

      بيشتر درد دل بود تا اينكه مطلب طنزي باشه

    • paria

      kheiliam ghashng bod

  • تبسم

    يادمه وقتى هشت سالم بود و ميفهميدم ديگه پول چيه ،رفته بوديم خونه يكى از اقوام دور مامانم عيد ديدنى،تو سفره هفت سين يك كاسه گنده پر ٥تومانى طلايي رنگ(نميدونم ديده بودين يا نه)بود
    من هم در كمال سخاوت چند تا مشت برداشتم تو هر چي جيب داشتم ريختم كه هيچى ،جيب برادر كوچيك تر و دختر دايي و پسر داييم رو هم كه حدود٣سالشون بود پر كردم و خلاصه كاسه تا نصفه خالى شد
    چشمتون روز بد نبينه ،موقع خداحافظى دختر داييم از پله ها كله پا شد و ...
    همه پولهاش ريخت رو زمين!من اومدم خير سرم موضوع رو روبراه كنم كه با دولا شدنم پولها از جيب جلو پيش سينه سارافونم سرازير شد!
    حالا تو اين گير ودار ،برادر پروفسورم هم دستش رو تو جيبش كرده بود و پولها رو در مياورد كه:ببينين منم دارم از اينا!!!بدبخت صاحبخونه كه مات و مبهوت بود هيچى،مامانم هم كم مونده بود غش كنه!

    ابروى خانوادگيمون رو رسماً دادم هوا! 

    پاسخ ها

    • Melody

      دختره شیطون :)

    • بدون نام

      خیلی خنده دار بود

    • hoda

      خیلی شیطون بودیا.تبسم جون کوچولوهای خودتم انقدشیطونن؟اسماشون چیه؟خدا واست حفظشون کنه.

    • رهبرررر

      ماشاالله
      نابقه ای

    • Helen

      مردم از خنده تبسم جون! چقد باحال بود!

    • محمد1362

      يعني دمت گرم خداييش خنديدم

    • آراسته

      خیلی جالب بود تبسم کلی خندیدم

    • sara

      خيلي با حال بود. سوتي منم كه سانسور كردن دستشون درد نكنه.

    • اميرح

      دمت گرم
      اون برادر پروفسورت كارش از همه باحال تر بود.. ههه

    • مهرداد

      عزیزم اون عیدیت بوده دیگه

  • laya

    بدک نبود

    پاسخ ها

    • مهرداد

      موافقم

  • Melody

    اعتراف میکنم وقتی خالمینا اومده بودن خواستگاریم وقتی آیفونو برداشتم گفتم: الو
    پشت آیفون شوهر خالم گفت: مبارک
    منم همون روز جواب مثبت رو دادم.

    پاسخ ها

    • Helen

      فکر کنم زیادی هول کرده بودی ملودی جون!

    • laya

      ملودی مگه ازدواج کردی تو؟

    • Melody

      نه لعیا جونم نامزدیم عزیزم.

    • Melody

      آره هلن جونم . برا همینم شوهر خالم فهمید گفت مبارکه.

    • maha

      براتون ارزوی خوشبختی دارم ملودی جان***

    • laya

      انشاله که خوشبخت و عاقبت بخیر بشی عزیزم یادت نره عروسی دعوتم کنیا!

    • الهام3

      ان شاا... خوشبخت بشی عزیزم

    • بهار

      سلام ملودی جونم. تبریک صمیمانه منم بپذیر.
      امیدوارم خوشبخت شید، که مطمئنن همینطوره.

    • Melody

      مرسی ماها جان

      چشم حتمأ لعیا جونم.

    • اميرح

      عججججب سوژه اي بودااا. اي ول ملودي.
      هلن خانم ؛ مبارك باد شوهر خالش بخاطر (الو)گفتن؛نبوده. بخاطر اينكهmelody آيفون رو جواب داده بود. كلن مباااااركه. خنديديم

    • Melody

      مرسی از دوستان الهام3 جان و بهار جونم

      مرسی آقا امیرح از الو گفتنم فهمیدن. بماند که چقدر دختر خاله هام خندیدن بهم.

    • zahra

      چه جالب.من و شوهرم هم دخترخاله و پسرخاله ایم.

    • زی زی

      ملودی جون مبارکه.من برات کامنت گذاشتم ولی نذاشتنش.به هرحال خوشحال شدم عزیزم:))

    • Melody

      چه جالب زهرا جونم خوشبخت باشی عزیزم.

    • Helen

      مرسی امیرح جان از توضیحاتت! الان کاملاً شیرفهم شدم. :)))))))))

    • Melody

      مرسی زی زی جونم :-*

    • خودم

      ***** لی لی لی لی لی ****
      مبارک باشه، ایشالا به پای هم پیر بشین ملودی خانم.

    • Melody

      مرسی خودم جان

  • maha

    نمیخواستم بگما ولی ماه رمضونه اوردن یه لبخند کوچیک برا دوستانم ارزش زیادی برام داره پس اعتراف میکنم چند سال پیش رفتم یه پاساژ لباس مردونه برا همسرم یه پولیور بگیرم سرم پایین بود بیشتر ویترینارو نگاه میکردم جلوی هر مغازه هم چند تا از این مانکنا گذاشته بودن ازدور رنگ یه لباسه توجهمو جلب کرد با عجله رفتم جلو بی اختیار بلوزو گرفتم کشیدم جنسشم ببینم که یهو دیدم تکون خورد سرمو که گرفتم بالا (چشمتون روز بد نبینه)دیدم فروشنده بوده ژست گرفته بود نمیدونم تو سقف دنبال چی میگشت؟!برگشت گفت بفرمایین؟حالا قیافه من هیچ شما جای من بودین جوابشو چی میدادین؟؟؟

    پاسخ ها

    • Melody

      وای maha جونم من آب میشدم:)

    • hoda

      وای خیلی بامزه بود.خندم گرفت

    • الهام3

      خیلی خنده دار بود .مرسی:))))))))))))

    • Saba

      واااااااااای خداااااا.من بودم فقط از اونجا دور می شدم...

    • .......

      وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
      چ افتضاحی!!!!!!!!!!

    • Helen

      ههههههههههه

      منم یه بار همین اتفاق واسم افتاد. فروشنده مثل مانکنا دم در وایستاده بود، به بابام گفتم این یکی چقد موهاش بدحالته، اصلاً به چهرش نگاه نکرده بودم، یهو دیدم چشاش چرخید و با یه نگاه کمی تند نگام کرد، اینقد هول کرده بودم مثل بچه های سه ساله که از یه چیزی می ترسن، دست بابامو کشیدم.و یه جورایی میشه گفت پشت بابام قایم شدم.

    • محمد1362

      خدا رو شكر فكر ميكردم فقط خودم از اين كارها ميكنم ميبينم كه تنها نيستم

    • سحر 1

      ولی اگه واسه من پیش بیاد فقط می خندم و واسه یارو تعریف می کنم تا ضایع تر نشم :)

    • بدون نام

      خیلییییی خنده داربود!!

    • Helen

      محمد 1362 جان، تو هم آره؟

    • محمد1362

      اره به جان خودم تازه مال من طرف زن بود حالا بشين قيافه منو تصور كن

    • تبسمz

      خیلی باحال بود .اگه من بودم .میخندیدم تا بیشتر ضایع نشم.

    • Helen

      محمد1392 جان، حتی تصور قیافه ات توی اون موقعیت، خنده داره! دمت گرم کلی خندیدم.

    • Melody

      هلن جونم 1392 نه 1362 فدات شم.

    • رضا

      حالا این که خوبه،رفته بودیم خرید عروسی، زن دایی من داشت داخل پاساژ لباسای مانکنا رو دید میزد یهو یکیشون یه وری شد زن داییم پرید محکم گرفتش که نیفته.یهو مانکنه جست زد اونور فهمیدیم شاگرد مغازه بوده.فقط یادمه مثل قرقی در رفتیم!!!!!

    • خودم

      من بودم تو جوابش میگفتم:
      همینو میخوام میشه از تن مانکن درش بیارین ؟!!!!!!

    • Helen

      ملودی جون ممنون از تذکر قشنگت.

      آقا رضا خیلی خندیدم. :)))))))))) مرسی داداش! امیدوارم همیشه لباتون پر خنده باشه!

    • ladytak91

      منم يه بار خوردم به يه مانكن فكر كردم آدم واقعيه ، از خجالت سرم پايين بود و ازش معذرت خواهي ميكردم كه ديدم مامانم داره بهم ميخنده، سرمو كه آوردم بالا ديدم مانكنه!!!!!!!

    • وحید تک پر

      این که چیزی نیسیه بار با رفیقم توی پاساژ ول بودیم
      من جلوی هر بوتیک که میرسیدیم به هر مانکن سیلی میزدم تو صورتش
      چشتون روز د نبینه آخرین سیلی رو که زدم دیدم یکی پهن شد کف پاساژ
      من و رفیقم سری جیم شدیم زدیم به چاک

  • کیمیا

    اعتراف می کنم تو حیاط مادر بزرگم داشتم درس میخوندم خوابم رفت اتفاقا ظهرم بود.چشمتون روز بد نبینه فهمیدم یه چیزی تو صورتم داره تکون میخوره چیزی نبود جز جانور دوس داشتنی سوسک پریدم آن چنان جیغ زدم تمام همسایه ها از دیواراشون اویزون شده بودنو منو با 4چشم میدیدن حالا منو میگی داشتم از ترس سکته میکردم اونا با اون چشاشون منو کشتن در اخرم دیگه یادم نمی یاد چون وقتی بیدار شدم تو بیمارستان بودم بیهوش شده بودم.
    خیلی تبروم رفت هنوز که هنوزه منو بد نگاه می کنن.

    پاسخ ها

    • Helen

      اشکال نداره کیمیا جان، آبرو رفتن که نداره! خب هر کسی از یه چیزی میترسه. مثلاً مامان من همه جور جونوری رو میکشه ولی اسم مارمولک که میاد یه متر میپره هوا! جلوی مامانم حتی اسم مارمولک رو هم نباید بیاریم. اگه خواستم بین خواهر برادرامون حرفی بزنیم باید بگیم لیزارد که اونم مامان متوجه نمیشه و چیزی بهمون نمیگه!!!

    • محمد1362

      اعتراف ميكنم مثل ......از اين موجود ميترسم

    • Helen

      محمد1362 جان، از مارمولک یا از سوسک؟

      بَدِه. نکن این کارا رو! از تو بعیده!

  • cowboys

    منم اعتراف می کنم که همیشه برای بخش های طنز قسمت سرگرمی های یرترینها اینجا می یایم

  • Helen

    یادتونه اون سال که زمستون خیلی برف بارید؟ همه جا یخ بندون بود؟
    اون سال کوچه ی ما پر از برف های آب شده و یخ بسته شده بود حسابی هم لیز بود. هر وقت میرفتم بیرون اینقدر آهسته قدم برمیداشتم که نکنه بیفتم و ضایع بشم.
    یه روز از کوچه داشتم رد میشدم، یه پسر حدود 19-20 ساله از جلوم رد شد. دید من خیلی محتاطانه راه میرم، یه بادی به غبغبه انداخت سینه رو سپر کرد سرشو بالا گرفت و راه رفت. یهو یه تیکه یخ رفت زیر پاش، کله پا شد بچه!
    منو بگو که غش کرده بودم از خنده، نمیدونم حالا چجوری جلوی خندمو بگیرم، همش زیر زیرکی می خندیدم.
    پسر برگشت گفت: به این میگن خیط شدن!
    اینو که گفت صدای خندم بلندتر شد. سریع خودمو از اون محوطه دور کردم، تا خونه یه ریز داشتم میخندیدم. خیلی جالب بود. و جالب تر از اون اینکه، اون پسر هیچ وقت دیگه پاشو تو کوچمون نذاشت!

    پاسخ ها

    • sara

      خيلي با مزه بود.واسه منم اتفاق افتاده.

    • وروجك

      دمت گرم هلن كلي خنديدم

    • Helen

      سارا جون، و وروجک نازنین، ممنونم از نظرات قشنگتون.
      همیشه شادکام باشین.

    • 120

      بیچاره پسره چقدر غصه خورده شماهام اینجا دارین به ریشش میخندین.

    • Melody

      Helen ++++++++++++

    • ح-

      اگه اونروز نخندیده بودی شاید امروز سرنوشتت طور دیگه رقم میخورد و پشت ایفون میگفتی ببخشید گوشی!!!!!!!

    • Helen

      120 جان تو چرا نگرانشی؟ نکنه اون پسره تو بودی؟؟؟ هان هان هان؟

      ممنونم ملودی جون.

      ح- عزیز، مجردی بیشتر حال میده. کی به فکر شوهره؟ خدا سایه ی پدر و مادر و برادر خواهرامو از سرم کم نکنه.

    • 120

      نه Helen جان من نبودم ولی 1 بار در کودکی منم تو هوای بارانی با دوچرخه بودم از کنار تعدادی از دخترها رد میشدم (البته نه اینکه سینه سپر کنم و باد غیغبه و....)
      با دوچرخم لیز خوردم و وسط کوچه تو آب و گل افتادم , ولی برعکس شما اون بنده خداها انقدر ناراحت شدن

  • laya

    mahaجون یه سری برعکس این اتفاق هم واسه من افتاد....

    یه سری با دوستام رفته بودیم پاساژ من داشتم عقب عقب میرفتم سمت یه بوتیک لباس فروشی یه دفعه به ضرب خوردم به یه نفر برگشتم دیدم یه بنده خداییه چهره شو ندیدم...گفتم ببخشید..برگشتم دیدم دوستام غش کردند از خنده....گفتم چیه به چی میخندید؟گفتند برگرد به اونی که گفتی ببخشید یه نیگاه کن...دیدم به به...به یه مانکن گفتم ببخشید

    پاسخ ها

    • Melody

      vayyyyyyyyy kheyli bahal bod
      ++++++++++++

    • maha

      ++++++++++++

    • Helen

      خیلییییییییییی خنده دار بود لعیا جون!
      ++++++++++++++++++++++++

  • مهرداد

    من بچه که بودم سیگارهای بابا رو میپیچوندم بعدش دوباره میفروختمش به خودش

    پاسخ ها

    • Helen

      عجب کلکی بودی مهرداد جان!
      مثلاً اینجوری میخواستی هم خودت یه پولی به جیب بزنی هم اینکه بابا به فکر ترک سیگار باشه؟

    • مهرداد

      نه بیشتر به فکر نرفتن به بیرون واسه خرید سیگار بود

    • Helen

      حالا، الان بابای محترم ترک کردن؟ البته اگه دوست داری جواب بده مهرداد جان، اگه دوست نداری فقط یه کامنت خالی بزار.

    • مهرداد

      نه بابا ترک واسه موتوره

  • سرو

    هفته اولی بود که رفته بودم دانشگاه ، دانشکده ما یه ساختمون قدیمی پیچ در پیچ بین چندهکتار گل و گیاه بود، خلاصه بعد از تموم شدن اولین کلاس به دوستم گفتم بیا بریم سرویس بهداشتی ، طبقه اول دوتا سرویس روبروی هم داشت که رو یکی نوشته بود " آقایان " و رو دومی چیزی ننوشته بود به دوستم گفتم بیا بریم این واسه خانمهاست ، دوستم گفت واسه خانمها طبقه دومه ولی من اصرار کردم و خلاصه رفتیم .. هردومون مشغول شستن دستامون بودیم که یکهو دوتا پسر درشت هیکل وارد شدن تا مارو دیدن رفتن عقب و بعد جلو و یکهو اونی که درشت تر بود گفت خانمها اینجا دستشویی آقایونه شما اینجا چکار میکنید و ... من تنها کاری که کردم این بود که مقتعه م رو کشیدم جلو تا قیافه م تو ذهنش نمونه .. شانسی که آوردیم این بود که اونه ترم آخر بودن و الحمدلله از ترم دوم دیگه ندیدیمشون !

    پاسخ ها

    • ح-

      اگر این سوتیه پس تو شرکت ما همه در حال سوتی در کردن هستن چون با اینکه فاصله دستشوئی خانمها و آقایون چندان نیست ولی بارها مچ آقایونی که به سروس خانمه میرن رو گرفتم و خانمها هم بعضی مواقع که سرویسهای خواهران پره گریزی به سرویس برادران میزنن

  • شیما

    اعتراف می کنم وقتی 11 ساله بودم با بچه های کوچه لی له بازی می کردیم یه روز وسط بازی یادم افتاد رو پشت بوممون چند تا تیکه سنگ مرمر دیدیم رفتم رو پشت بوم از آپارتمان 4 طبقه سنگو پرت کردم تو کوچه سر یکی از پسرا شکست!!!!!!!!!بچه ها بهم خبر دادن منم رفتم تو خونه قایم شدم اما متاسفانه لو رفته بودم پسره با مامانش اومد در خونمون (آی در میزد)منم اصلا به روی خودم نمی آوردم واقعا فکر می کردم که مرتکب قتل شدم

    پاسخ ها

    • hoda

      عجب کاری کردی دخترا.باز خداروشکر بخیر گذشته.شیطون.

    • ح-

      قتل که نه عمل منجر به قتل بوده کلا خانها اگر در بچه گی در مورد اقایون اعمال منجر به قتل وتجربه نکنن بعد عروسی با لذت و تبحر اینکارو میکنن جز لاینفک اخلاقیاتشونه.

  • تبسم

    مرسي از همه دوستان كه تاييد كرديد و خوشحالم كه خنديديد
    Hodaجان مرسي از لطفت ،من يك پسر دارم به اسم نيكان و يك دختر شيطون(صد رحمت به خودم!)به اسم جانان

    پاسخ ها

    • laya

      عزیزم یعنی تبسم جون شما مامان هستی...آخی...انشاله خدا برات نگه شون داره...

    • hoda

      عزیزم.خدا حفظشون کنه واست و یه عمر سایت بالاسرشون باشه وتنتون سلامتو شادکام باشین.

    • اميرح

      مباركه.
      اسم دخترتون قشنگه. نيكان اسم دختر نيست؟

    • Melody

      عزیزم خدا نگه دارشون باشه تبسم جونم.

    • niloufar

      bah bah che esmhaye ghashangi khoda hefzeshon kone

    • ح-

      خدا سلامتی به شما و خانواده محترم عنایت کنه ، زیر سایه پدر مادر باشن انشاا....

    • Saba

      تبسم جان خدا حفظشون کنه بچه های گلتو..راستی چه اسمای قشنگی دارن

  • حسین

    کامنت هایی که شما خانوما گذاشتین"پس اسم ما پسرا بد در رفته که شر و شیطون بودیم.......!

    پاسخ ها

    • YASAMAN

      مگه شیطونی فقط ماله پسراس؟
      من که نمی فهمم

    • Helen

      من یکی که همین الانش هم شیطونم!!!

    • Melody

      شیطون فقط من

    • Maryam

      ar abji Melody man kheyli sheytone man shahedam

  • marmar

    یه بار وست کوچه ایستاده بودم یه پسری سوار ماشینش بود هی داشت یه چیزی بهم میگفت منک داشتم باگوشی صحبت میکردم نفهمیدم چی گفت بر گشتم بهش گفتم اقا من قست دوستی ندارم حالا برو اونم نگام کرد گفت کی خواست دوست شه گفتم از وسط جاده برو کنار من زایه شدم کر کر خندیدم

    پاسخ ها

    • سحر 1

      وسط کوچه
      قصد دوستی
      ضایع شدم

      عزیزم یک کم رو نوشتنت دقت ن غلط املایی ت زیاده ها

    • Melody

      سلام مرمر جونم اومدی؟چرا دیر اومدی عزیزم؟

    • ح-

      کلا -فتبارک الله و احسن خالقین-

    • اميرح

      ح-
      . ههههه:-). كامنتmarmar قشنگ بود كامنت تو قشنگتر

  • eli

    اعتراف میکنم بچه تر که بودم برادرم می رفت با دوستاش سگا بازی می کرد منم انقدر بهش می گفتم منم می برد
    بعد بهم یه دسته ی خراب می دادن منم فک می کردم دارم بازی میکنم ...
    انقدر بهم می خندیدن !!!!

    پاسخ ها

    • 120

      آخی.....

    • marmar

      ای جان

    • niloufar

      aziiizaaam.1bar pesar ameham ba manam inkaro kardan :D

    • ح-

      دم پسر عمه نیلوفر خانم گرم...

    • niloufar

      ee dame pesar ame ham garm?hamash 4salam bod khow :(

    • اميرح

      براوو Eli
      (بچه تر كه بودم) آفرين به تواضعت. خوشم اومد

    • فاطمه

      دختر عموی من هم 2 سالشه ، داداشش مثل داداش شما یه دسته خراب بش می ده ، اونم کلی ذوق می کنه که حالا داره بازی می کنه.

  • حسن

    هلن لعیا سارا کیمیا ملودی و....+
    بچه الان دارم 90 میبینم. بازم عادل شب های دوشنبه مون رو جذاب می کنه.
    منم اعتراف می کنم یبار با پسر همسایه مون دعوامون شده بود من یه لیوان آب برداشتم پسر عموم هم یه لیوان آرد, اول پسر عموم بعدشم من لیوانامون رو ریختیم رو صورتش, حالا قصدمونم چی بود نمی دونم. ولی وقتی با مامانش اومد در خونمون کلی خمیر از موهاش آویزون بود

    پاسخ ها

    • Melody

      مرسی آقا حسن ++++++++++++++++

    • laya

      مرسی حسن جان++++

    • الهام3

      +++++++++++

    • کیمیا

      ممنون ++

    • niloufar

      khamiiiiir :)))vaay

    • ح-

      خوبه از سیمان جای ارد استفاده نکردین و الا از موهاش بتن اویزون میشد !

    • Helen

      ممنون داداش حسن. ++++++++++

      ح- عزیز، خیلی باحالی! چه تصوراتی داری ها!

    • اميرح

      كار آموزي دوره نانوايي! غلط نكنم قصدتون همين بود. اگر من هم ميبودم يخورده كنجد ميريختم حسابي دلي از عزا در مي آورديم هاا.
      مرسي حسن جان

    • فاطمه

      +++++++++++++++++++++++++++++=

  • رها

    یه روز خانواده ی ما با چند تا از دوستای خانوادگیمون رفته بودیم باغ یکیشون
    اون موقع من تازه کنکور داده بودم داشتم بایکی از خانم ها درباره ی کنکور حرف می زدیم اونم آخرش گفت که انشاالله شیرینیتو بخوریم منم همچین موضع گرفتم که حالا برام زوده و من قصد ازدواج ندارم و ... که نگو
    همینطور که داشتم سخنرانی می کردم دیدم خانمه متعجب به من نگاه می کنه بعدشم یه لبخند زد و گفت منظورم شیرینی قبولی از دانشگاهته
    حالا منو بگو انگار برق سه فاز بهم وصل کردن اینقدر خجالت کشیدم که نگو...
    آخه شانس من ضایع گیم به همین جا ختم نشد بعدش که بادوستم رفتیم یه قسمت دیگه ی باغ من داشتم این خیط کاشتنمو با آب و تاب براش تعریف می کردم که یهو برگشتم دیدم همون خانمه با با یکی دوتا دیگه از خانم ها پشت سرمونن
    دیگه نمی دونید از شدت خجالت می خواستم با پای پیاده از باغ فرار کنم تا آخر مهمونی هم دیگه خیلی کمتر حرف زدم تا نکنه یه دست گل دیگه به اب بدم.

    پاسخ ها

    • hoda

      به به رها جونم اومدی عزیزم؟دلم واست تنگ شده بود.

    • Melody

      +++++++++++++:)

    • laya

      سلام رها جوون کجا بودی؟دلمون واست تنگ شده بود

    • الهام3

      خیلی جالب بود(+)

    • رها

      سلام هدی جونم لعیای گلم و ملودی عزیزم
      ممنونم از همتون لطف دارید دوستای خوبم
      نمی دونید خودمم دارم از دلتنگی می میرم.

    • ح-

      انصافا این یکی به تنهایی اندازه ده تا سوتی بود حال کردیم ممنون ++++++++++++++++++

    • رها

      سلام لعیا جونم دل منم براتون تنگ شده عزیزم
      الهام 3 عزیز و ح- جان ممنون از لطفتون

  • reyhoon

    چند وقتی بود خبری از اعتراف صمیمانه سوتی ها نبود...
    اعتراف میکنم که...

    پاسخ ها

    • Melody

      سلام reyhoon جونم.

      بگو عزیزم میشنویم.

    • hoda

      ریحون جون کجا بودی عزیزم نبودی چن وقت؟

    • reyhoon

      سلام ملودی عزیزم باور کن یادم رفت چی میخواستم بگم

    • Melody

      فدات شم من reyhoon جونم.

    • reyhoon

      سلام هدی جونم مسافرت بودم نمیدونی چقدر دلم براتون تنگ شده بود...

    • hoda

      آره ریحون جون منم وقتی نشه بیام سر بزنم سایت بدجوری دلم میگیره.یا اگه بیام ببینم نیستین دلم میگیره..
      بچه ها بگین چندسالتونه لطفا.

      من متولد1366/9/9 هستم.
      موفق باشین.

    • Melody

      19
      72.9.29

    • reyhoon

      خدا نکنه ملودی جون، هدی منم همین حدودا سن دارم...

    • reyhoon

      منظورم دوربر سن ملودی جون بود...

    • Melody

      خب بگو چند سالته reyhoon جونم؟

    • reyhoon

      2 3 سال ازت کوچیکترم

    • marmar

      منم 24 سالمه

    • reyhoon

      بچه ها آقا فاران کجاست چرا نیست؟

    • marmar

      فاران همون مرمر دختر نه پسر

    • Melody

      مرمر اگه واقعأ فاران هستی اون شعر اولی که برای ما گفته بودی رو بزار.

    • marmar

      عزیزم اون حکایت بود نه شعر

    • parastoo

      سلام بچه ها من پرستو هستم خیلی وقت پیش تو سایت بودم اون موقع من و ملودی حسن مرمر فاران پریچهر بودیم ولی حالا کسی نیست میتونم بیام پیش شما دوستان جدید البه اگر اجازه میدید

    • reyhoon

      بیا پرستو جون خوش اومدی

  • عسل

    مها جوت سوتی خیلی جالبی بود خدا برای ما نخواد خیلی خجالت داره

  • maeedeh

    اعتراف میکنم روز های اولی که عینکی شده بودم شبا با عینک میخوابیدم فکر میکردم اینجوری خواب رو واضح تر میبینم....

  • سحرناز

    من چون موهام تقریبا تا پایین کمرمه همیشه میبافمشون یه روز برای اولین بار خبر مرگم تو دانشگاه کفش پاشنه دار پوشیدم که مثلا با پرستیژ بشم تلک تلک راه میرفتم یهو دوستم (با نقشه قبلی) از پشت دسی کرد تو مقنعه ام با فشار شدید گیس موهامو کشید و پرید اون ور منم در کسری از ثانیه تعادلم به هم خورد از پشت خوردم به یکی از پسرای با کلاس و خوش تیپ کلاسمون اون بدبخت هم تعادلش به هم خورد با هم افتادیم کف راهرو چشمتون روز بد نبینه یهو کل دانشگاه منفجر شد ...........خلاصه حراست اومد و 1ساعت قسم خوردیم که اتفاقی بود کلی دوستم رو لعن و نفرین کردم دیگه شایعه شد که من بدبخت با اون پسره سر و سری دارم ......تا اینکه الان حدود 5 ماهه عقد کردیم دوستم هر وقت منو میبینه میگه صدقه سر من شوهر گیرت اومدا

    پاسخ ها

    • hoda

      چه بامزه.انشالله خوشبخت بشی عزیزم.

    • الهام3

      +++++++++

    • دریا2

      خیلی باحال بود+++++++

    • رها

      خیلی باحال بود.

    • بیتا

      آرزوی خوشبختی دارم واست عزیزم

    • ماجده

      به به ! به به !
      جالب بود . اما از اتفاقات فیلم هندی هم نادر تر بود.
      حالا اگه ما بودیم پشت سرمون عوض یه پسر خوشتیپ و باکلاس یه راه پله نزولی ظاهر میشد تا دوباره یاد خرمون بیفتیم که از کرگی دم نداشت : )

    • Helen

      مبارکه سحرناز جون، ایشالا که به پای هم پیر شین.

    • هلنا

      وای خوشبخت بشین ایشاالله!!!!!!!!!!!!!

    • سحرناز

      از لطف همتون ممنونم......!!!!!!
      ماجده جان چرا فکرمیکنی خرت از کرگی دم نداره ؟؟؟؟ اگه خودت بخوای بهترینی

    • Saba

      تبریک می گم سحرناز جون!
      ایشاالله خوشبخت بشی!!

  • sara

    پدر یکی از دوستام قبل از عید امسال فوت کرد. یه مغازه cd فروشی دارن که حالا برادرهای دوستم اون رو اداره می کنن . من هم چند روز پیش برا خرید به اونجا رفته بودم روی جلد اکثر cd ها عکس خواننده ها بود من هم با دقت داشتم cdها رو نگاه می کردم یه دفعه دیدم چقدر عکس یکی از خواننده ها شبیه پدر دوستمه . من هم گفتم خدا رحمت کنه پدرتون رو چقدر این خواننده شبیه پدرتونه . که دیدم همه غش کردن از خنده بعد برادر دوستم گفتم این عکس بابامونه قاب کردیم گذاشتیم تو معازه که همیشه به یادش باشیم .
    و شما تصور کنید قیافه خجالت زده منو....

    پاسخ ها

    • sara

      اين سوتي من نيست ولي بامزه بود.

  • تبسم

    مرسي از hoda/laya/melodyوامير ح عزيز
    امير جان اسم نيكان به طور معمول رو پسرها گذاشته ميشه و نيكا روى دخترها
    البته اسم ميتونه براى هر دوجنس هم استفاده بشه مثل هانى،نيما(نام يكى از دوستان نزديك من نيما است،و البته دختره)
    از لطف و محبت تك تك شما و ساير عزيزان ممنونم

    پاسخ ها

    • Melody

      khahesh mikonam tabasom jonam

    • hoda

      خواهش میکنم عزیزم.من ندیدمت اما دوست دارم.

    • رها

      آره تبسم جون اسم یکی از دوستای منم نیماست(دختر) ولی متاسفانه برا دخترا خیلی جا نیفتاده این اسم
      راستی خاطره ات هم خیلی باحال بود.

    • Helen

      چه جالب! منم یه دوست دارم اسمش سیناست (دختر).
      دختر همسایه مون هم اسمش ایمانه!

    • Melody

      منم یه دوست دارم (دختر) اسمش آریا ست.

  • MOHSEN

    اعتراف مينم يه بار تو شربت سينه ي پسر خالم
    ابيمو ريختم....
    تو قطره ي چشمش هم نمك ريختم.....

    پاسخ ها

    • sara

      مهندس جان احيانا پسر خاله تون كور نشده ؟؟؟

    • hoda

      دیگه فکر کنم بتونم بادستای خودم خفت کنم انقد که شیطونی پسر.

    • بدون نام

      یعنی تو استاد در اوردن جیغ بقیه ای

  • marmar

    salam واصه مصخره اشتبا مینویصم اره امدم

    پاسخ ها

    • Melody

      hala koja body Maryam jon?ha

    • MARMAR

      SARAM KHILI SHOLOGH BOD VASE AROSI KHAHARAM

    • Melody

      be salamati MARMAR jonam

  • علی رضایی

    دانشجو در جیرفت بودم پول میوه خریدن نداشتیم درختان پرتقال شاخه هایشان از خانه ها بیرون بود هوا گرم بود و میوه می چسبید هر روز در میسر دانشگاه پرتقال می چیدیم .یک روز اطرافم را نگاه کردم کسی نبود پرتقالی روی دیوار بلندی بود خیلی درشت هرچه خواستم برم نتونستم یک سطل آشغال گذاشتم بغل دیوار و رفتم عقب دویدم محکم روی سطل پریدم که برم بالا وسط زمین و هوا صاحبخانه درب را باز کردو و دستانش را به کمر زد و مرا نگاه میکرد من به صورت خوردم توی کوچه خاکی زمین ،کتابها و جزواتم ورق ورق شد و پرتقال چیده شده روی زمین بود -لباسهایم را تکاندم کتابهایم را جمع کردم -پرتقال را برداشتم و با خونسردی بدون هیچ حرفی رفتم تا ته کوچه مرا نگاه میکرد و من دیگه هیچ وقت پرتقال دزدی نخوردم!تازه در دانشگاه فهمیدم زانویم پاره و پایم زخم شده است.

    پاسخ ها

    • ماجده

      آخی دلم کباب شد.
      ایشالا بعد تحصیل حسابی پولدار بشی. اون موقع دانشجوهای بی پول رو فراموش نکن. یه کم میوه براشون ببر ؛ )
      موفق باشی.

    • Melody

      آخه............

    • بهار

      مطمئنم این آقا الان حداقل یک کارمند عالی رتبه ست.
      مدیر سازمانمون با ابهت از شکست هاش حرف می زنه و از نداری ها و بی پولی هایی که کشید.
      همه درک می کردن آدمی که به مرتبه ای نرسیده باشه که از خودش راضی باشه با افتخار نمی تونه از گذشته ش حرف بزنه.
      امیدوارم همه ما به این مرحله برسیم. والبته آقای رضایی.

    • رها

      فکر کنم میوه هایی که بیرون از باغ یا حیاط یه خونه اومده بیرون حلاله
      البته مطمئن نیستم باید بپرسیم.

    • علی رضایی

      درپاسخ به بهار جان کارمند عالی رتبه نیستم ولی مسئول یک قسمت با 18 سال سابقه خدمت هستم از نظر مالی هم موقعیت خوبی دارم و تحسین میکنم ضریب هوشی و درک بالای شما را (پیش بینی خوبی داشتی)در پاسخ ماجده جان دلتان نسوزد زندگی دانشجویی همینه بدتر از این هم ممکنه وجود داشته باشدما دانشجویان چیزی نداشتیم ولی چیزی را هم از کسی قبول نمیکردیم وغرور داشتیم فقط خدا به همه دانشجویان کمک کند

    • بدون نام

      برو حلالیت بگیر

  • بابک

    چند وقت پیش با هواپیما سفری داشتم به یکی از شهرستانها موقع پیاده شدن جزء نفرات اول بودم و اتفاقاً خانم جوانی جلوتر از من بود همین که به انتهای پالکان رسیدیم راهشو کج کرد و رفت به سمت زیر هواپیما که پس از تذکر مامور حراست که خانم کجا داری میری ایشان با حالت طلبکارانه جواب دادند که " خوب می خوام برم ساکمو بگیرم دیگه " بعد از اینکه مامور به ایشان گفت " خانم مگه این اتوبوسه شما باید برید داخل سالن ساکتونه تحویل بگیرید " نمی دونید بنده خدا چقدر خجالت کشید

    پاسخ ها

    • sara

      بس که هواپیما ها و فرودگاهها درب و داغون بنده خدا فکر کرده باید ساکشو هم خودش تحویل بگیره ببره .... بیچاره حق داشته

    • Melody

      اینو گفته بودی آقا بابک

  • می گل

    سلام.
    منم اعتراف می کنم انوقتا که تو سن دبستان بودم،یه روز با مادربزرگم رفته بودم بیرون و یکی از فامیلارو تو کوچه دیدیم. از قضا چشم اون آقا انحراف داشته و من نه تا اون موقع دیده بودم و نه می دونستم که انحراف چشم چه جوریه!!! خلاصه اون آقا با مادربزرگم سلام و علیک می کرد و به پشت سر ما نگاه می کرد. و من همش به پشت سرم نگاه می کردم و چیزی نمیدیدم ... تو فکر این بودم که چرا اون آقا اینقدر به پشت سر ما نگاه می کنه!!! وقتی شاخ در آوردم که اون آقا دست کشید رو سرم و بهم گفت خوبی گلم ؟ و همچنان به پشت سرم نگاه می کرد!!! قیافه متعجب من دیدنی بود که چرا با من حرف می زنه اما به پشت سرم نگاه می کنه؟؟؟؟!!! راستش یه جوارایی هم ترسیده بودم... فکر می کردم از جن هاست!!!!

    پاسخ ها

    • رضا

      دمت گرم،خداییش این یکی خیلی باحال بود: )

    • Helen

      خیلی باحال بود مرسی. ++++++
      :))))))))

    • علی رضایی

      خاطره خوبی بود برای من هم خیلی پیش آمده ولی من نترسیدم بلکه نمیدانستم چند نفری که بودیم با کی حرف میزند -جالبه یک وقتی همه جواب میدادیم و یک موقع سئوالات بی جواب میماند!!!!

    • الهام3

      جالب بود ++++++++++++

    • Morvarid

      سلام. حالا یکی از فامیلای ما مثه اون اقاهه ست با این تفاوت که اون به گوشه سقف نگا میکنه .دیگه خودتون قیافه ما رو موقعی که اون طرف صحبت میکنه تصور کنید.

  • الهامgh

    خیلی همتون باحال بودین با سوتی هاتون.منم اعتراف میکنم یه بار همراه مامانم دوتایی رفته بودیم یه رستوران خیلی خیلی با کلاس گارسوناشم خیلی مودب و با ادا اطوار رفتار میکردن بعد از اوردن منو زنگو فشار دادم تا اقای گارسون تشریفشونو بیارن وقتی اومد با همون ادا اطواراش سفارش غذا رو گرفت وقتی پرسید نوشیدنی چی میل دارین یه لحظه فکر کردم و با ذهن خلاقم همه چیزو زیرو رو کردم گفتم نوشابه خانواده.بنده خدا یه لحظه هنگید منم ماتم برده بود حالا نوشابه خانواده رو من میخوام بخورم یا مامانم تو همین حالو هوا بودم که گارسونه گفت نوشابه خانواده نداریم فقط نوشیدنی قوطی داریم منو بگووووووو میخواستم تا خونمون پیاده بدووووووووووووووم .........................

  • 1313

    سلام اين سوتي مال دوستم اسفنديار هست كلا زياد سوتي ميده تا اونجا كه هر كي سوتي ميده ميگه اين مال فلانيه ولي اين سوتي را خودم از زبانش شنيدم ميگه كه وقتي پسرم دنيا اومد مشكل داشت و تو بيمارستان نمازي شيراز بستري بود و من كاري نداشتم جز تو حياط بيمارستان علاف چرخ زدن تو يك هفته اي كه تو بيمارستان بودم يه مرد ميانسال توجهم را جلب كرد روز هفتم رفتم نزديكش سلام كردم و نشستم پيشش ازم سوال كرد چرا يه هفته اي اينجا هستي ومن هم موضوع پسرم را گفتم و متقابلا ازش سوال كردم كه شما چرا اينجا هستيد كه گفت دامادم يه هفته هست تصادف كرده و تو كما هست و اوضاع خوبي نداره و سي سال هم بيشتر نداره و من دوباره ازش سوال كردم ببخشيد دامادتان متاهله يا مجرد؟اون هم يهو برگشت زد زير خنده و گفت تو اين هفته لبم براي خوردن و حرف زدن هم بزور باز ميشد كه تو خنده را از ته دلم دراوردي

    پاسخ ها

    • Helen

      دمت گرم 1313. دوستت خیلی باحال بوده کار خیلی خوبی انجام داده. خدا نگهش داره و امیدوارم خنده از روی لبای هیشکی محو نشه!

  • محمد جون

    از همه نظرا خیلی خوشم اومد.
    ولی یه بار داشتیم فیلم می دیدیم که صدای ایفون رو شنیدم و رفتم تا درو باز کنم ولی ایفون تصویرش خاموش بود و تازه فهمیدم از تو فیلمه بوده. وقتی برگشتم تو اتاق داشتم قهقهه می زدم و همه چارچشمی نگام میکردن. !!!!!!!!!!!!!!

    پاسخ ها

    • Helen

      هههههههه. عجب مخی هستی ها!
      برای منم یه بار اتفاق افتاده. صدای زنگ تلفن بود. من همش فک میکردم داره زنگ میخوره، نگو واسه فیلمه بوده!!!

    • الهام3

      برای منم این اتفاق افتاده+++++++++++

    • marmar

      منم سریال عشق ممنوع که گوشی سمر زنگ مسی بهش میزد فکر میکردم گوشی خودم

  • خودم

    سلام
    منم اعتراف میکنم با دوستام رفته بودیم بازار رضا (همون کویتیا تو 15 خرداد؛ احتمالا بچه تهرانیا واسه یه بارم که شده اونجا رفتن.) ته یکی از راهروهاش یه آینه داره، من داشتم با دوستام حرف میزدم و مغازه هارو هم میدیدم، اونجام شلوغ بود. همین که مشغول صحبت بودمو عقبکی راه میرفتمو با دوستم حرف میزدم یهو خوردم به این آینه هه و سریع برگشتم از خودم معذرت خواهی کردم، تازه بازم نفهمیدم آینه س تا اینکه دیدم دوستام کف زمینن تازه دو زاریم افتاد.

    هه هه هه نخند ببینم ؛ اصلنم خنده نداره ها !!!!!!!

    پاسخ ها

    • Melody

      ta delet bekhad raftim onja aziZam ++++++++++++

    • Helen

      خیلی جالب بود خودم جان!
      باید مواظب باشی که مثل من، دیگه از این سوتی ها ندیم!
      +++++++++++++++

    • رها

      منم دو سه باری رفتم اونجا

    • الهام3

      خیلی جالب بود :)

    • خودم

      از همه ی بچه ها که نظرمو خوندن ممنونم.

  • MARMAR

    سلام ممنون از تمام سوتی ها

  • علی رضایی

    نامزدم گفت با مامانم داریم میریم گردش اطراف شهر -زمستان سردی بودو من ماشین نداشتم -آنها با ماشین و من با موتور رفتم پیداشون کردم -دریک گودی آب باران تل انبار شده بود من قبلا پرش طول در شهرستان مقام آورده بودم -به نامزدم گفتم میخوای از روی این آبها بپرم ؟گفت نه -می افتی توی آب -من باغرور دورخیز کردم وقتی آخرین قدم راکه میخواستم از زمین بردارم روی خاک خشک بود ولی زیر خاک گل -باسرعت زیاد توی آب گلها آنهم توی زمستان افتادم-سر تا پا تمام بدنم گل آلود شد-با 1/5 لیتری آب صورت و دستانم را شستم و با لباس گلی روی موتور نشستم و در آن سرمای زیاد 20 کیلومتر طول مسیر را رفتم - از سرما تمام بدنم خشک شد و چاره ای جز تحمل نداشتم!!!!!کلی خجالت کشیدم&&&

    پاسخ ها

    • Melody

      آخه....

    • مهناز

      وای چه جالب.فکر کنم دیگه هیچ جا ازش اجازه نگیری

  • عرفان

    دانشگاه ما یه خوابگاه داشت که چون تو خیابون مازندران بود اسمشو گذاشته بودن خوابگاه مازندران.
    اول سال تحصیلی بود یه پسره ترم صفری اومد امور خوابگاه ها خوابگاه بگیره (منم اونجا بودم) کارمند دانشگاه بهش گفت باید بری مازندران،حالا پسره تو سر ومغز خودش می زدکه من مازندران نمی رم من کلی درس خوندم تهران قبول شدم مازندران نمی رم..........
    بیچاره وقتی دید ما از خنده هلاکیم یه لحظه اروم شد وماقضیه رو واسش توضیح دادیم

  • marmar فاران

    بچه ها هر کس ازدواج کرده بیاد کامنت بگذارد اگر بچه داره اسم بچه شم بنویسه من خودم ازدواج کردم تا 4 ماه دیگه به دنیا میاد پسر اسمشم نمیدونم چی بگذارم

  • marmar فاران

    بچه ها هر کس ازدواج کرده بیاد کامنت بگذارد اگر بچه داره اسم بچه شم بنویسه من خودم ازدواج کردم تا 4 ماه دیگه به دنیا میاد پسر اسمشم نمیدونم چی بگذارم

    پاسخ ها

    • علی رضایی

      انتخاب اسم سلیقه شخصی است ولی من اسم آریا را پیشنهاد میکنم .بنظرم هیچ وقت از این انتخاب پشیمان نمیشوی

    • marmar فاران

      ممنون عزیزم ولی اسم اریا داریم داخل فامیل

    • مهیار

      سیالام.تبریک پیشاپیش واسه به دنیا اومدن فرشته اتون
      من آی هان رو پیشنهاد میدم.
      من خودم ترکم وای آهان به ترکی میشه هم چو ماه.
      .همچنین آنّار که بازم به ترکی میشه فهمیده وباهوش.

    • خودم

      من " ناربه " رو پیشنهاد میکنم. ناربه یعنی: مرد جنگجو.
      تازه "مسیحا" هم اسم قشنگیه. البته این اسم پسر خودمه البته در آینده.

    • پریهان

      دخترمن اسمش* یسنا*ست و پسرم *یارا *خیلی شیطونن الا یک سالشونه دوقلون البته من هیچوقت اینجا نمیام الان خواهر زادم داشت اینارو میخوند گفتم جوابتو بدم عزیزم مبارکت باشه

    • امیراحسان

      ایناهم اسمه به بیچاره پیشنهاد میدید فقط اریا و یسناویارا قشنگه مسیحا هم شد اسم اخه.ایلیا و امیر علی هم خیلی خوشگلن اگه دوستداشتی به اینا هم فکر کنید.

    • maryam

      منم با امیر احسان موافقم واقعا امیر علی و ایلیا قشنگ ترین اسمهان در ضمن امیر احسان اسم خودت هم خوشگله

    • رز1

      آرتین قشنگه معنی خوبیم داره

  • marmar

    سلام خواهش میکنم هر کس هستس با اسم خودت بیا اسم کسی الکی نبر بچه ها marmar فاران من نیستم من فقط marmar
    هستم خواهش میکنم وملودی جان فاران قبلا تو سالت بود خیلی وقته نیستش من فاران نیستم اونی که براتون میفرسته من نیستممممم

  • tara

    بچه که بودیم با دختر خاله پسرخاله ها تو یه لیوان آب خاک ریختیم دادیم دختر داییم که شاید 4 سالش میشد تا آخرین قطره سر کشید :دی

    پاسخ ها

    • کیانا

      مسخره

  • محمد جواد

    چند شب پیش رفتیم جمکران دیگه داشتیم بر میگشتیم گفتم یه دستشویی برم تا تهران یه وقت ... واینا خلاصه رفتیم جلو در یه دستشویی وایسادیم یه مرد میان سال هم اومد پشت ما وایساد بعد از اینکه کلی وایسادیم و کلی به اون یارویی که تو دستشویی بود فش دادیم یه دفعه یه از خدا بیخبر اومد مثل یابو سرشو انداخت و رفت تو دستشوییه تازه فهمیدیم به دستشوییه خالی بوده!

  • ارتیمیس

    اعتراف میکنم 4 ساله پیش دوم دبیرستان که بودم زبان فارسی داشتیم با اقای علیزاده.داشت جزوه میگقت منم داشتم مینوشتم یهو پاکنم افتاد رو پام چون سنگین بود فکر کردم مارمولکه .منم که از مارمولک خیلی میترسیدم جیغ زدم و دسته صندلی رو زدم بالا و دوییدم طرف در.بچه ها هم بدونه اینکه بدونن جریان چیه یا جیغ از کلاس اومدن بیرون.جالب اینجا بود که چون همه بچه ها صندلی ها رو پرت کرده بودن یکی از بچه ها بینشون گیر کرده بود و داشت بال بال میزد که بیاد بیرون.خلاصه معلمای کلاسای دیگه هم ریختن تو کلاس ما.فقط شانس اوردم که چون طبقه بالا بودیم مدیر بد اخلاقمون نفهمید.خلاصه تا یه هفته با بچه ها از این موضوع میخندیدیم.

  • ارتیمیس

    اعتراف میکنم که اینجا از ملودی پریچهره رها هلن stp سلمان مرمر محسن ریحون خوشم میاد خیلی باحالید بقیه هم خوبن

    پاسخ ها

    • Melody

      مرسی عزیزم تو قسمت فال روزانم بیا اونجام شلوغه عزیزم*

  • تنها

    خیلی خوب بود کلی خندیدم ممنون از تنهایی دراوردین منو من توزندگیم خیلی سوتی دادم فقط خدا می تونه نجاتم بده

    پاسخ ها

    • مریم

      اعتراف میکنم الان 22 دوسالمه تا دیروز به استکان میگفتم استکام به نعلبکی میگفتم نرمکی به شلوار میگفتم شروال به هود اشپزخونه میگفتم عووووووووووووووووود!!!

    • maryam

      مریم جون اعتراف میکنم 17 سالمه تا الان همه ی سوتی های تورو داشتم

  • فاطمه

    اعتراف میکنم بچه که بودم از بوی بد دستشویی نفرت داشتم بعد همین مریم خانمی که اسمشو به انگلیسی نوشته منو انداخت تو دستشویی کثیف درم روم قفل کرد بعد من داشت اشکم در میومد اون هر هر میخندید

  • فاطمه

    اعتراف میکنم تو خونه بودم خونه هم خیلی ساکت بود یه دفعه نشستم رو مبل چرمی یه صدایی اومد همه بهم شک کردن منم اومدم دوباره صداشو در بیارم حالا از بخت بد من صداش دیگه در نمیومد خدایی خونه ترکید از خنده

    پاسخ ها

    • elhamgh

      خیلییییی باحالیییییییییییییی

  • فاطمه

    اعتراف میکنم با عشق سابقم داشتم با گوشی صحبت میکردم بعد گفت من عاشق یه نفرم من اصلا یه ان یادم رفت عشقمه با خنده گفتم مبارکه کی گفت خوبی منظورم تویی دیگه یه دفه هول شدم قطع کردم بعد انقد وسط خیابون خندیدم که اشکم در اومد ملت فکر کرده بودن دیوونم

    پاسخ ها

    • بهاران

      مرسی فاطمه همش مث خودت خیلی بامزه وجالب بود

  • بهاران

    توی عروسی دختر یکی از دوستای مامانم دوربینمونو بردم خلاصه چقدرم به عروس داماد ژستای مختلف دادم بعد اخر شب مامانمو دوستاش گفتن که عکسارو نشونشون بدم منم با غرور دادمش به مامانم دیدم یه دفعه هی میخنده نگاش کردم اونم نامردی نکرد با صدای بلند گفت اینکه حافظش پره تو هیچ عکسی نگرفتی خداییش مردم و زنده شدم

  • فاطمه

    بهاران جونم عجیجم خوش حالم که اومدی سوتیتم خیلی جالب بود منم از این کارا خیلی کردم

    پاسخ ها

    • بهاران

      بله بله با دوتاشون اشنا شدم خانمی

  • فاطمه

    الهام جان من تازه اومدم تو اولین کسی بودی برام کامنت گذاشتی عزیزم تو هم باید اعتراف کنیا راستی بروبچ سایت من و بهاران جون 17 سالمونه فکر کنم از همه کوچیک تریم

    پاسخ ها

    • بهاران

      شاید سنمون کم باشه ولی فکر نکنم از همه کوچیکتر باشیما

  • فاطمه

    بهاران جون من همه نظرات اعتراف صمیمانه سوتی ها رو خوندم همشون ازدواج کردن بیشتریاشونم بچه دارن گفتم که ما از همه کوچولو تریم عجیجم

  • فاطمه

    بهاران بیا از این به بعد تو اعتراف صمیمانه سوتی ها 12نظر بزاریم باشه اجی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    پاسخ ها

    • بهاران

      بااااااااااااااش

  • سارا

    سلام منم اومدم

  • فاطمه

    خوش اومدی سارا جون

  • purya error

    اعتراف میکنم یه موقع که یه دختره بهم خیانت کرده بود و عشق جدید پیدا کرده بود واس اینکه حالیش کنم منم دوست دارم و بهت فکر نمیکنم یه روز تو حیاط کلاس زبانمون بودم که دیدم داره میاد ...آروم گوشیمو در آوردم گذاشتم رو گوشم و گفتم:"عزیزم کی بیام دیدنت؟هروقت..."که تو همین وقت گوشیم زنگ خورد و اون دختره که داشت میمرد از خنده.منم واس اینکه ضایع نشم گفتم"این لعنتی هم که آنتن نمیده " و دیدم که از شدت خنده نشست یه گوشه و نتونست راه یره...گفتم چرا شدت خنده هاش زیاد شد که یه دفعه یادم اومد گوشیم داره زنگ میخوره...بعد فهمیدم بحث آنتن ندادن گوشی خیت تر کرد جریانو

  • مهیار ازبناب

    یه بار با بچه ها رفته بودیم مسافرت بعد نصف شب خوابم نمیبرد اومدم یه چنتا اس ام اس به دوستام بدم نصفه شبی بد خوابشون کنم یهو اس ام اس اب خوردی افتابه رو کجا گذاشتیو واسه بابام فرستادم تا اومدم گوشیو خاموش کنم که نره دیدم رفت بعد ۶٫۵ صبح دیدم یریز داره گوشیم زنگ میخوره منم تو خواب بیداری یهو دیدم شماره بابامه سریع گوشیو برداشتم دیدم بابام داره میگه دلم نیومد بزارم تشنه بخوابی بیدارت کردم بگم افتابه رو کجا گذاشتم

  • نیما

    خیلی خوب بود

  • زهرا س

    اعتراف میکنم 7سالم که بود دیدم مامانم ی شامپو خرده نوشته برای موهای خشک منم یک دفعه که تنها شدم یواشکی یمشت شامپو زدم ب سرم فکر کردم نباید موهام خیس باشه بعد از این ماجرا تا 3.4روز همش مامانم میگفتم چرا سرت بوی شامپو میده چرا موهاتا خوب نمیشوری منم از ترس اینکه لو برم اصلا جواب حرفشا ندادم ایقدر ترسیدم که انگار قتل کردم

  • مامان كسرا

    با اينكه با شوهرم قهر بودم با كسي حرف نميزدم ولي با اعترافاتتون كلي روحيم شاد شد. خنديدم خدا خيرتون بده.

  • علی رضایی

    دیشب رفتم استخر شنا-سرسره آبی خیلی لیز بود -خواستم وایستاده بیام پایین مثل اسکی بازان که از کوه میان پایین -ناگهان پاهایم رفت بالا و به سر خوردم روی سرسره -گیچ شدم و بعد از آن پرت شدم توی آب وقتی آمدم بالا دیدم همه میخندند-سرم بشدت درد میکرد دوباره از آب بیرون آمدم و روی سرسره رفتم همه نگاه میکردند من هم دوباره تکرار کردم -وقتی چشمانم را باز کردم دیدم توی اورژانس بیمارستانم -ظاهرا بار دوم هم به سر خوردم روی سرسره و بیهوش توی آب افتادم-مرا از آب بیرون آورده و با آمبولانس به اورژانس انتقال دادند-خدا خیری به کسی بدهد که مرا از آب بیرون آورد یا نه خفه شده بودم و الان شما عزادار بودید! حدودا نیم ساعت بیهوش بودم و فقط در این مدت بیهوشی شما را فراموش کرده بودم! امروز عصر دوباره میخوام برم شنا و اگر کسی پرسید میگم برادر دوقلویم دیشب بیهوش شده ولی اصلا به سرسره نگاه هم نمیکنم!

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج