راستي چرا؟ چرا در لابه لاي حوادث ، رخدادها و مناسبت هاي ايام مختلف سال، «کتاب و کتاب خواني» به اندازه يک ستون از کل روزنامه هاي يک سال ارزش ندارد؟ شايد يکي از دلايلي که آمار کتاب خواني مردم ما در مقايسه با ميانگين جهاني بسيار پايين است، کوتاهي و کم کاري رسانه هاي ماست. رسانه هايي که در امر آموزش همگاني نقش مهم و مسئوليت بزرگي را بر عهده دارند. کتاب، همان که از کودکي برايمان هديه اي دوست داشتني بود و يادمان داده اند که بهترين دوست است! اما اين کلام تنها در حد يک شعار در ذهن هايمان باقي مانده تا اگر روزي کسي از ما درباره کتاب پرسيد جمله اي هرچند کوتاه براي گفتن داشته باشيم. و واقعيت اين است که همه ما در حق اين «دوست» کوتاهي کرده ايم، و هرچه مي گذرد به جاي آنکه کوتاهي هاي گذشته ي خود را جبران کنيم، بيشتر و بيشتر او را مي رنجانيم.
ما در اینجا سعی کرده ایم با انتخاب گزیده هایی متفاوت و زیبا از کتاب های مختلف آثار نویسندگان بزرگ، شما را با این کتاب ها آشنا کرده باشیم، شاید گام کوچکی در جهت آشتی با یار مهربان کودکی مان برداشته باشیم. مثل همیشه ما را با نظراتتان یاری کنید.
سفارش من به همهٔ کسانی که میخواهند خود را پیدا کنند این است: درست همان جایی که هستید، بمانید. در غیر این صورت در معرض خطر بزرگ گم کردن خودتان برای همیشه قرار خواهید گرفت...!
راز فال ورق | یوستین گوردر | مترجم: عباس مخبر
آدمی که یکبار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئنتر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده ...
این حرف سنگین است، خودم هم میدانم خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتنِ آکبند در آمد، فلزش معلوم میشود، اما فلزِ خطاکرده رو است، روشن است... مثلِ کفِ دست، کج و معوجِ خطش پیداست.
از آدمِ بی خطا میترسم، از آدمِ دو خطا دوری میکنم، اما پای آدمِ تک خطا میایستم.
قِیدار | رضا امیرخانی
به نظر من آنچه درباره صفا و زیبایی چهره آدمی می گویند به لبخند او بستگی دارد. اگر لبخند چهره ای را زیباتر کند، آن چهره زیباست. و اگر لبخند در چهره ای اثر نگذارد، آن چهره صفا و زیبایی ندارد، اما اگر لبخند، صورت کسی را بدریخت و بد آمدنی کند، آن صورت از اصل زشت است.
کودکی و نوجوانی | لئو تولستوی | مترجم: محمد مجلسی
وقتی که احساس تنهایی میکنید و به تنگ آمده ایداحتمال آن که انتخابهای ضعیف تری بکنید، بالا می روداستیصال برای دوست داشتن آدم را به کجا که نمیکشاند. با شکم خالی به خرید نروید چون هر غذای ناسالمی را انتخاب خواهید کرد.
آیا تو آن گمشدهام هستی؟ | باربارا دی آنجلیس | مترجم: هادی ابراهیمی
آدمهایی هستن توی زندگی، نه نزدیک، که گاهی حتی هزار فرسنگ دورتر، ولی انگار این آدمها همیشه باید باشن، چسبیده به تو، چشم تو چشم با تو، همنفس با تو.
این آدمها انگار حق تو هستن، مال تو هستن و تو امروز برای من این نقش رو داری و امان از وقتی که این آدمها گم و گور بشن و نباشن، برزخ از همون موقع شروع میشه....
زندگی منفی یک | کیوان ارزاقی
زندگی خیلی چیزها یادمان میدهد و ما مقصریم که یاد نمیگیریم و بارها و بارها در همان تلهٔ شیرین گرفتار میآییم.
اینس | کارلوس فوئنتس | مترجم: اسدالله امرایی
اسکارلت، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی را با حوصله زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته، همان است که اول داشتهام.
آنچه که شکست، شکسته و من ترجیح میدهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود، حفظ کنم تا اینکه آن تکهها را به هم بچسبانم و تا وقتی زندهام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم.
برباد رفته | مارگارت میچل | مترجم: حسن شهباز
هیچ کس هرگز کاملآ آزاد نیست. آزادی بشر درست چند ساعت بعد از تولد از او سلب میشود. از همان لحظه ای که برای ما اسمی میگذارند و ما را به خانواده ای نسبت میدهند٬ دیگر فرار غیر ممکن میشود. قادر نیستیم زنجیر را پاره کنیم و آزاد باشیم. ساختمان بزرگ اداره ثبت اسناد زندان ماست. همه ما لابه لای اوراق آن کتابها له شدهایم.
از طرف او | آلبا دسس پدس | مترجم: بهمن فرزانه
دریافته أم خوبیهایی که ممکن است داشته باشیم، همیشه به کارمان نمیآید، چون کافی نیست که یک آدم، آدم خوبی باشد، باید دیگران هم خوب باشند تا این خوبی دردی دوا کند.
داستان زندگی من | لائو شه | مترجم: الهام دارچینیان
صبر کردیم و صبر کردیم. همه مان. آیا دکتر نمیدانست یکی از چیزهایی که آدمها را دیوانه میکند همین انتظار کشیدن است؟ مردم تمام عمرشان انتظار میکشیدند. انتظار میکشیدند که زندگی کنند. انتظار میکشیدند که بمیرند. توی صف انتظار میکشیدند کاغذ توالت بخرند. توی صف برای پول منتظر میماندند و اگر پولی در کار نبود سراغ صفهای درازتر میرفتند. صبر میکردی که خوابت ببرد و بعد هم صبر میکردی تا بیدار شوی. انتظار میکشیدی که ازدواج کنی و بعد هم منتظر طلاق گرفتن میشدی. منتظر باران میشدی و بعد هم صبر می کری تا بند بیاید. منتظر غذا خوردن میشدی و وقتی سیر میشدی بازهم صبر میکردی تا نوبت دوباره خوردن برسد. توی مطب روان پزشک با بقیهٔ روانیها انتظار میکشیدی و نمیدانستی آیا تو هم جزء آنها هستی یا نه.
عامه پسند | چارلز بوکفسکی | مترجم: پیمان خاکسار
در اجتماع هیمشه به کسانی که زودتر از دیگران به چیزی دست مییابند، پاداش داده میشود، این طور به نظر میرسد که بیشعور ها آدمهای موفق و پیروزیاند. همیشه کسی که بهتر بتواند، ایدههای دیگران را بدزدد، موقعیت بهتری بدست میآورد و در دولت هر چقدر کسی بتواند بهتر و ظریف تر خواستههای مردم را نادیده بگیرد، مقام بالاتری را از آن خود میکند.
بیشعوری | خاویر کلمنت | مترجم: محمود فرجامی
ما همدیگر را گم کرده بودیم. انگار کسی دیواری بین ما حائل کرده بود که ما همدیگر را نبینیم. من در تب او میسوختم و او در تب من. چون نگاههای آتشین او نشان میداد که او به من علاقمند نیست، دیوانهٔ من است، و من التماس را در آن چشمها میخواندم. آن قدر در تماشای من وقت گذاشته بودکه زمان را گم کرده بود. یک ساعت، یک سال، چند سال؟ زمانی که من از جای خود تکان خوردم و پردهٔ نقاشی به هم خورد، از وقتی صدای خندهٔ خشک و ترسناک پیرمرد قوزی خواب را بر او حرام کرد، دیواری بین ما قرار گرفت و ما همدیگر را گم کردیم.
پیکر فرهاد | عباس معروفی
…انسان خود را محور جهان میپندارد؛ اما در برابر دنیای به این بزرگی که بدون حضور او نیز همچنان میچرخد، خیلی کوچک است و این حقیقت برایش ننگ آور است و از سر نا امیدی سعی میکند همه را تحت فرمان خود دربیاورد.
بازگشت شازده کوچولو | ژان پیر داوید | مترجم: احمد شاملو
هر سال واژههای کمتر و کمتر، و دامنهٔ آگاهی همیشه کمی کوچک تر. البته همین الآن هم هیچ دلیل یا بهانه ای برای ارتکاب جرم اندیشه وجود ندارد. صرفاً یک امر خود انضباطی، مهار واقعیت است. اما در پایان به آن هم نیازی نخواهد بود. زبان که کامل شد انقلاب کامل خواهد شد.
در واقع این اندیشه با تلقی ای که از آن داریم وجود نخواهد داشت. همرنگی یعنی نیندیشیدن؛ بی نیازی از اندیشیدن. همرنگی ناخود آگاهی است.
۱۹۸۴| جورج اورول | مترجم: صالح حسینی
انسان، آهسته آهسته عقب نشینی میکند.
هیچکس یکباره معتاد نمیشود
یکباره سقوط نمیکند
یکباره وا نمیدهد
یکباره خسته نمیشود، رنگ عوض نمیکند، تبدیل نمیشود و از دست نمیرود
زندگی بسیار آهسته از شکل میافتد
و تکرار خستگی بسیار موذیانه و پاورچین رخنه میکند.
قدم اول را، اگر به سوی حذف چیزهای خوب برداریم، شک مکن که قدمهای بعدی را شتابان بر خواهیم داشت.
چهل نامه کوتاه به همسرم | نادر ابراهیمی
نظر کاربران
این قسمت عالیه . ممنون ازتون