طنز؛ هالووین که میگن اینه، نه اون!
وحید میرزایی در وبسایت چیزنا نوشت:
جداً این خارجیها فازشون چیه؟ اینقدر غرق در لذات دنیوی شدند که به پوچی رسیدند. مثلاً جشن میگیرند به هم گوجه پرت میکنند یا چند تا گاو وحشی رو وسط خیابون ول میکنند بعد گاوِ با شاخش میاد چند نفر رو جر میده، ملت میخندند. یا همین جشن هالووین که چند روز پیش برگزار کردند که یعنی همدیگه رو بترسونند. در واقع غربیها اینقدر زندگی روتین و بدون هیجانی دارند که ترسیدن براشون جالب و جذابه، در صورتی که برای ما ایرانی ها ترسیدن به یک امر طبیعی و نوعی عادت تبدیل شده. از بچگی همینطور بودیما. با بابامون میرفتیم بقالی که دوتا حلب روغن کوپنی بخره، بعد همیشه تهدید به این میشدیم که «ببند اون دهنت رو، میدم آقاهه (بقال) بخوردتها.» حالا چرا؟ به خاطر اینکه یه کلام گفتیم «پدر من، عزیز من، مُردم از بس به نون و پنیر سق زدم، یه بیسکویت مادر بخر کوفت کنیم خب!». حالا من میگم «آقاهه» لابد فکر میکنید از این « آقاهه»های سوسولِ امروزی. اون موقعها «آقاهه» که اینطور نبود. «آقاهه» داشتیم یک ثانیه بهت نگاه میکرد تا یک سال دچار تکرر ادرار میشدی از ترس. اینطوری.
بزرگتر که شدیم، فهمیدیم اصلاً ما هر روزمون هالووینه و زندگی روزمرهمون پر از ترس، اضطراب و هیجانه. مثلاً واسه ما ایرانیها «خوردن و آشامیدن» ترس داره. شما تصور کن میری از سوپری شیر میخری بعد متوجه میشی وایتکس خوردی، هر چی روده و معده بوده رو شسته برده پایین. یا مرغ میخری بعد چند وقت میفهمی به خاطر هورمون مرغ تا چند نسل بعدت هر بچهای به دنیا میآد فقط یه پا و یه کله است که چسبیده روش. یا مثلاً نفس کشیدنمون ترسناکه. الان واقعاً «هر نفسی که فرو میرود» عمراً اگه «ممد حیات» باشه. یعنی یه نفس که میکشی کل جدول مندلیف رو میدی تو، اینقدر که هوا آلودهاس.
چرا راه دور بریم. ماشین خریدن و رانندگی واسه ما ایرانیها منتهاعلیه هالووینه. همین پراید رو ببینید، یعنی میشینی توش دنده رو که عوض میکنی تمام اعضای زوج بدن مثل چشم، گوش و… از ترس پاپیون میشن. بعد حالا جالبش اینجاست که قبلنا خودروسازان برای تبلیغ محصولاتشون میگفتند:«سایپا مطمئن» اما الان جدیداً میگن «سایپا در اندیشه ای متفاوت!»، معلوم نیست چه برنامهای برامون دارند.
حالا این ترس فقط مربوط به نیازهای مادی نیست. ما عاشقشدنمون هم پر از ترس و استرسه. پسره حالا به قصد ازدواج و آشنایی بیشتر، با دختره میخواد بره کافی شاپی، رستورانی، جایی. اگه یه GPS بهشون وصل کنی، میبینی یه مسیر یک کیلومتری رو برای اینکه به دوستان گشت ارشاد بر نخورند هفت کیلومتر رو به صورت زیگزاگی رفتند. یا مثلاً واسه ما انتخابات خیلی ترسناکه، اصلاً ترسناکترینه. تصور اینکه ۸ سال روی آدم عملیات مهرورزی و خدمتگزاری رو از زوایا و پوزیشنهای مختلف با انواع روشها انجام بدن سیخ رو به تن آدم میخ میکنه. یه مورد دیگه هم که باید بگم کیف کردن و لذت بردنه که برای ما یکم با ترس و استرسِ از دست دادن اون چیز همراهه. چون عزیزان اگه بو ببرند داریم از یه چیزی لذت می بریم، سریع فیلترش میکنند.
خلاصه که میخوام به این غربیها بگم این مسخرهبازیهایی مثل هالووین که شما در میآرید، اسمش ترس نیست، به ما نگید لااقل، ما همهچیمون پر از ترس و اضطرابه. میفهمید؟ هیچی واسه از دست دادن نداریم. ما رو از چی میترسونید؟ برید از خدا بترسید.
جداً این خارجیها فازشون چیه؟ اینقدر غرق در لذات دنیوی شدند که به پوچی رسیدند. مثلاً جشن میگیرند به هم گوجه پرت میکنند یا چند تا گاو وحشی رو وسط خیابون ول میکنند بعد گاوِ با شاخش میاد چند نفر رو جر میده، ملت میخندند. یا همین جشن هالووین که چند روز پیش برگزار کردند که یعنی همدیگه رو بترسونند. در واقع غربیها اینقدر زندگی روتین و بدون هیجانی دارند که ترسیدن براشون جالب و جذابه، در صورتی که برای ما ایرانی ها ترسیدن به یک امر طبیعی و نوعی عادت تبدیل شده. از بچگی همینطور بودیما. با بابامون میرفتیم بقالی که دوتا حلب روغن کوپنی بخره، بعد همیشه تهدید به این میشدیم که «ببند اون دهنت رو، میدم آقاهه (بقال) بخوردتها.» حالا چرا؟ به خاطر اینکه یه کلام گفتیم «پدر من، عزیز من، مُردم از بس به نون و پنیر سق زدم، یه بیسکویت مادر بخر کوفت کنیم خب!». حالا من میگم «آقاهه» لابد فکر میکنید از این « آقاهه»های سوسولِ امروزی. اون موقعها «آقاهه» که اینطور نبود. «آقاهه» داشتیم یک ثانیه بهت نگاه میکرد تا یک سال دچار تکرر ادرار میشدی از ترس. اینطوری.
بزرگتر که شدیم، فهمیدیم اصلاً ما هر روزمون هالووینه و زندگی روزمرهمون پر از ترس، اضطراب و هیجانه. مثلاً واسه ما ایرانیها «خوردن و آشامیدن» ترس داره. شما تصور کن میری از سوپری شیر میخری بعد متوجه میشی وایتکس خوردی، هر چی روده و معده بوده رو شسته برده پایین. یا مرغ میخری بعد چند وقت میفهمی به خاطر هورمون مرغ تا چند نسل بعدت هر بچهای به دنیا میآد فقط یه پا و یه کله است که چسبیده روش. یا مثلاً نفس کشیدنمون ترسناکه. الان واقعاً «هر نفسی که فرو میرود» عمراً اگه «ممد حیات» باشه. یعنی یه نفس که میکشی کل جدول مندلیف رو میدی تو، اینقدر که هوا آلودهاس.
چرا راه دور بریم. ماشین خریدن و رانندگی واسه ما ایرانیها منتهاعلیه هالووینه. همین پراید رو ببینید، یعنی میشینی توش دنده رو که عوض میکنی تمام اعضای زوج بدن مثل چشم، گوش و… از ترس پاپیون میشن. بعد حالا جالبش اینجاست که قبلنا خودروسازان برای تبلیغ محصولاتشون میگفتند:«سایپا مطمئن» اما الان جدیداً میگن «سایپا در اندیشه ای متفاوت!»، معلوم نیست چه برنامهای برامون دارند.
حالا این ترس فقط مربوط به نیازهای مادی نیست. ما عاشقشدنمون هم پر از ترس و استرسه. پسره حالا به قصد ازدواج و آشنایی بیشتر، با دختره میخواد بره کافی شاپی، رستورانی، جایی. اگه یه GPS بهشون وصل کنی، میبینی یه مسیر یک کیلومتری رو برای اینکه به دوستان گشت ارشاد بر نخورند هفت کیلومتر رو به صورت زیگزاگی رفتند. یا مثلاً واسه ما انتخابات خیلی ترسناکه، اصلاً ترسناکترینه. تصور اینکه ۸ سال روی آدم عملیات مهرورزی و خدمتگزاری رو از زوایا و پوزیشنهای مختلف با انواع روشها انجام بدن سیخ رو به تن آدم میخ میکنه. یه مورد دیگه هم که باید بگم کیف کردن و لذت بردنه که برای ما یکم با ترس و استرسِ از دست دادن اون چیز همراهه. چون عزیزان اگه بو ببرند داریم از یه چیزی لذت می بریم، سریع فیلترش میکنند.
خلاصه که میخوام به این غربیها بگم این مسخرهبازیهایی مثل هالووین که شما در میآرید، اسمش ترس نیست، به ما نگید لااقل، ما همهچیمون پر از ترس و اضطرابه. میفهمید؟ هیچی واسه از دست دادن نداریم. ما رو از چی میترسونید؟ برید از خدا بترسید.
پ
نظر کاربران
عالی بود.واقعا راست می گه.