طنز؛ خاطرات یک دامپزشک
دوستی با بزرگمهر مزایای زیادی دارد. مثلا اگر با او دوست باشید میتوانید به دوستی با هنرمندترین کچل دنیا به خود ببالید، و یا هر کجا که با هم بروید باعث نورانی شدن محیط میشود. ولی بعد از همه این کرامات که گفتم این آخری را خودم هم نمیدانستم. پیامک برایش زدم که فلان کار رو برام انجام بده که خیلی برام مهمه، اونم در جواب پیامک زده که اون رو ولش کن، فعلا یه مطلب راجع به جک و جونورای دورو برت برای چیزنا بنویس! یعنی آدم میمونه از اینهمه خضوعی که این بشر داره.
و اما مطلب جک و جونوری:
بعضی از مراجعه کنندههای من خیلی باحال تشریف دارن، مثلا یه چیزایی یهو ازت میپرسن که جوابش از بدیهیترین چیزهاست. خانمه سگش رو آورده برای معاینه، بعد از کارهای لازم بهشون میگم سگتون مشکل کلیه داره. اول با چشای گرد شده نگاهم میکنه، بعد با لبخند میگه اوا دکتر مگه سگها هم کلیه دارن؟ چه حرفا!
یا دارم واکسن سگی رو میزنم، صاحبش میگه من که دل ندارم ببینم جکی واکسن بخوره، میرم بیرون از اتاق. بعد که من سوزن را وارد بدن سگ مذبور میکنم به طبع شروع میکنه به زوزه کشیدن. خانمه از بیرون اتاق بلند داد میزنه: واااای، جکیه؟ جکیه؟ منم بهش میگم: پ ن پ، منم دارم با جکی احساس همذات پنداری میکنم.
یا مثلا گربهاش رو طرف آورده و گلاب به روتون اسهال داره. از خانمه میپرسم اسهالش چه رنگیه؟ یکمی به دور و برش نگاه میکنه و زل میزنه به زیر چانه من و با دست اشاره میکنه و میگه دقیقا رنگ کروات شما! خیلی دوست داشتم پاشم برم جلو و کرواتم رو بگیرم جلوی دماغش و بگم بوش چی؟ همین بو رو نمیداد؟
خلاصه داستان از این دست زیاده، اگه حوصلهاش رو داشتین بازم میگم براتون.
ارسال نظر